cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

faty_novel.f

Show more
Advertising posts
425
Subscribers
-124 hours
-87 days
+530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
مردِ نمیزاره زنش به بچشون شیر بده!❌🔥 - ارباب این بچه تازه ده روزشه بزار دهنش به سینه مادرش بخوره. بی رحم نگاهی به خاتون انداخت و بی توجه به من که داشتم زار میزد فریاد کشید: - این توله سگ رو ببرید بندازید کنارِ دایه زنه من حق نداره به این بچه شیر بده! - بخدا نزاری به بچم شیر بدم خودمو میکشم... گستاخانه روبه رویم ایستاد و غرید: - اون روی سگم رو بالا نیار آنا! دلم نمیخواد هیکلت خراب بشه میفهمییییی؟! https://t.me/+4cG-WzYWmRpkNDI0 https://t.me/+4cG-WzYWmRpkNDI0
Show all...
Repost from N/a
Show all...
Repost from N/a
Show all...
Repost from N/a
Show all...
Repost from N/a
- شبا چیکار میکنید صداتون تا سر کوچه میاد؟!🔞💯 عصبی به مرد تخس روبه روم خیره شدم و آروم لب زدم: - همش تقصیر توعه ها من کاری نکردم! قه قه ایی میزنه و روبه پیرزن فضول می‌کنه میگه: - حاج خانوم شما مشکل داری من کاری میکنم همسرم از لذت جیغ بزنه؟! پیرزن بهت زده و با صورتی قرمز خیره شد و گفت: - حیا کن پسر جان عفت کلام داشته باش میخوای زنتو بکنی دیگه برا چی به من میگی؟! خندید و من هم ریز ریز داشتم میخندیدم که گفت: -حاج خانوم نکنه حاجی شبا خستت میکنه ناقلا؟! پیرزن چنگی به صورتش زد و... https://t.me/+paPpEX9SrRY4ZWZk https://t.me/+paPpEX9SrRY4ZWZk من حرفی ندارم پسره داستانمون خیلی رو داره😂❌
Show all...
Repost from N/a
- بیاریدش پردشو اقا چک کنه. با ترس دستمو بین پام گذاشتم. - نمیخوام. خدمتکار سیلی ارومی بهم زد. - سگش نکن دختر، فقط پاهاتو باز کن. - دکتر میبینه؟ خدمتکار لبشو گاز گرفت و شورتمو کشید پایین. - نه اقا خودش میبینه دختر جان. ترسیده نگاش کردم که در باز شد و اقا اومد داخل‌ اشاره ای بهم کرد. - چراغ قوه بزن به عروسم ببینم سالمه. https://t.me/+Uo1g0B334SZlYmM0 https://t.me/+Uo1g0B334SZlYmM0 ❌خان بدجنسی که دوست دختر برادر ناتنیش رو دزدیده و...
Show all...
👍 1
رمان سرگردانی عشق پارت ۱۱۰ تماس رو قطع کرد و گفت. - آبجی آروم باش، بزار برات توضیح بدم‌. رفتم طرفش، اخم هام بیشتر توی هم رفت و گفتم. - بین تو و رامین چه خبره؟ تهدیدت کرده؟ چی میخواد از جونت! - رامین هیچ وقت تهدیدم‌ نمیکنه. عصبانیتم بیشتر شد و با فریاد گفتم. - ازش دفاع هم‌ میکنی! با لحنی پر بغض گفت. - یک لحظه گوش کن. - چی رو گوش بدم؟ رامین هنوزم به هر بهانه ای میخواد بهت نزدیک بشه و تو هم‌ داری این اجازه رو بهش میدی! مگه نمیخواستی زودتر همه چیز تموم بشه و از دستش راحت بشی؟ - رامین دو روز پیش اومد دیدنم و ازم خواست دوباره صیغه محرمیت بینمون خونده بشه. ضربان قلبم از استرس و ترس بالا رفت. با حرص گفتم. - خوب؟ دماغش رو بالا کشید و گفت. - منم قبول کردم. دستم رو بالا بردم و سیلی محکمی زیر گوشش زدم.‌ بازوش رو با عصبانیت گرفتم و گفتم. - تو چه غلطی کردی؟ مگه دیوونه شدی دختره ی احمق. مگه عقل نداری؟ احساس سرگیجه میکردم. حرف هایی که قبل از سوار شدن به ماشین بهم گفته بود یادم اومد. با صدای بلند تری گفتم. - دروغ گفتن رو هم یاد گرفتی! اگر الان مجبور نمیشدی کی میخواستی بهم بگی؟ هان؟ کی میگفتی؟ چند قدمی عقب رفت و با فریاد گفت. - بسه، به خاطر همین بهت نگفتم. چون عین آلان داد و بیداد میکردی و بیخودی نگرانم میشدی. زندگی خودمه پس تصمیماتش هم با خودمه. وقتی تصمیم گرفتی پیش سامیار بمونی مگه من‌ چیزی گفتم؟ ازت حمایت کردم و خوشحال بودم که خوشحالی، با اینکه ازش متنفر بودم.‌ حالا منم میخوام برگردم پیش رامین. اشک هام دیدم رو تار کرده بود و بغض توی گلوم داشت خفه ام‌ میکرد. دستم رو برای اینکه بزنم توی دهنش بلند کردم اما پشیمون شدم و روی نزدیک ترین مبل نشستم. سرم رو بین دست هام گرفتم. اصلا میفهمید احساسی که به رامین داره قراره آخرش به کجا برسه؟ سارا هم به خاطر همین از رامین باردار شد اما به راحتی ولش کرد. میخواست کنارش باشه که از نزدیک رامین رو با زن های دیگه ببینه؟ این کارش اشتباه بود و عاقبت خوبی نداشت اما من حتی نمیتونستم جلوش رو بگیرم. کنارم نشست و دستم رو گرفت. - صبا لطفا درک کن که... وسط حرفش پریدم. - تمومش کن ملیکا. دستم رو با شدت عقب کشیدم و بلند شدم. موبایلم رو از روی میز برداشتم و به طرف در رفتم. قلبم با فکر به اینکه نتونسته بودم محرم اسرار خواهرم باشم و ترجیح داده بود به جای حرف زدن راجب مشکلاتش سکوت کنه، حتی دروغ بگه، فشرده شد و اشک هام با سرعت بیشتری صورتم رو خیس کرد.
Show all...
8
رمان سرگردانی عشق پارت ۱۰۹ با لبخند براش نوشتم. " باشه عشقم، بهت زنگ میزنم." - کی بهش میگی؟ - شاید روز تولدش، تا اون موقع باید صبر کنه میخوام خودمم آمادگی گفتنش رو داشته باشم. خیلی دلشوره دارم. روی مبل نشستم، ملیکا هم‌ کنارم نشست. - بد به دلت راه نده مامان آینده. بعد از مامان تو همیشه برام مادر دومم بودی، همیشه حواست بهم بود و اگر تو نبودی منم نمیتونستم با وضعیت کنار بیام شاید خیلی اتفاق های بدی برام میافتاد. اما بالاخره سختی ها باید تموم بشه. قبل از اینکه سامیار ازت بخواد محرم بشید ندیده بودم که از ته دل بخندی. الان وقتشه طعم خوشبختی رو کنار کسی که دوستش داری، کنار بچتون بچشی. من جای تو بودم این لحظه های قشنگ رو از دست نمیدادم.‌ لبخند نصفه و نیمه ای بهش زدم و گونه اش رو با بغض نوازش کردم. ولی من نتونستم ازت محافظت کنم ملیکا، اگر میتونستم رامین وارد زندگیت نمیشد. بغلم کرد، با صدای بغض آلود گفت. - اینطوری نگاهم کن صبا، جدی میگم. خودت رو به خاطر گذشته عذاب نده خیلی خوشحالم که تو رو دارم. روی سرش رو بوسیدم و گفتم. - گریه نکن عزیزم، منم خوشحالم. ازش فاصله گرفتم. بلند شد و گفت. - چی دوست داری برات بیارم؟ میتونم به سوپر مارکت زنگ بزنم که هر چی بخوایم برامون بیاره. - چیزی نمیخوام، اگر قهوه داری که قهوه بیار با هم بخوریم. - یکم بیشتر مراقب خودت باش، همیشه انقدر کم غذا بودی؟ - باشه، خوب چیزی نمیخوام. میدیدمش که داشت قهوه آماده رو داخل لیوان میریخت. صدای زنگ موبایلش بلند شد. به اطراف نگاه کردم تا منشا صدا رو پیدا کنم، با عجله رفت طرف موبایلش، برداشتش و قطعش کرد. با شک و تعجب گفتم. - کی بود؟ - یکی از همکار هام. چشم هام رو ریز کردم، انگار دست پاچه شده بود. - ملیکا چیزی هست که بهم نگفته باشی؟ از فکر به اینکه نکنه کسی که بهش زنگ زد رامین بوده عصبی شدم. صدام کمی بلند تر شد. - رامین بهت زنگ میزنه؟ سکوتش که طولانی شد با عصبانیت بیشتری گفتم. - سکوتت یعنی آره؟ چرا بهم نگفتی؟ بهت گفته بودم که تهدیدش کن یا به من بگو که حالیش کنم حق نداره باهات حرف بزنه یا سعی کنه عین قبل اذیتت کنه. با شنیدن دوباره زنگ موبایلش بلند شدم و با لحن محکمی گفتم. - من جوابش رو میدم. اگر با زبون خوش دست از سرت بر نمیداره جور دیگه ای حالیش میکنم.
Show all...
7
رمان سرگردانی عشق پارت ۱۰۸ این حرف ملیکا یادم انداخت که باید به فکر نوبت آرایشگاه هم باشم. بقیه مغازه ها رو هم رفتیم و من یه عطر برای خودم خریدم. ملیکا یه شال به رنگ صورتی با طرح های در هم جالب خرید و از همون مدل به رنگ آبی برای من. دوباره سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه اش. ماشین جلوی یک ساختمون شیک ایستاد، پیاده شدیم و سوار آسانسور شدیم. دکمه طبقه ۴ رو زد و مشغول مرتب کردن شالش شد. - شام میمونی؟ - نه باشه برای دفعه بعد، احتمالا سامیار خسته است. بعد از کار رفته پیش پدرش. از آسانسور بیرون اومدیم. - باشه، پس خسته است و احتمالا کلافه! معلوم‌ نیست راجب چی صحبت کردن.‌ کفش هامون رو در آوردیم و رفتیم داخل. دکوراسیون داخل آپارتمانش مدرن بود، نسبتا بزرگ و دو تا اتاق داشت. - خوش اومدی آبجی، اول تست بده ببین بارداری یا نه.‌ بیبی چک رو برداشتم و گفتم. - صبر کن برسیم. - خیلی ذوق دارم‌، نمیدونم چطور میتونی انقدر صبور باشی! - استرس دارم، اگر مثبت باشه چی ملیکا؟ دستم رو گرفت و گفت. - صبا سعی کن به گذشته فکر نکنی، حالا برو تست بده من رو دق دادی. به طرف دستشویی رفتم و بعد از استفاده از بیبی چک منتظر جوابش شدم.‌ به تصویر خودم توی آینه نگاه کردم و دست های سردم رو روی گونه ام‌ گذاشتم.‌ احساس عجیبی داشتم و جدا از استرس دیدن عکس العمل سامیار ته دلم هم میخواستم باردار باشم، هم نمیدونستم‌ باید چیکار کنم و به فکر بعد از به دنیا اومدنش بودم.‌ اگر روزی بچه دار بشم کسی نبود که کمکم کنه. کاش مامان کنارم بود، دلم خیلی براش تنگ شده بود. اشک هام رو با دستمال پاک کردم‌ و با استرس به بیبی چک نگاه کردم. چقدر طول میکشید! با شنیدن صدای تقه ای که به در خورد گفتم. - هنوز جوابش مشخص نشده. - اوکی. سرم رو به طرف بیبی چک برگردوندم و با دیدن جواب مثبت اشک توی چشم هام جمع شد. از خوشحالی لبخند زدم، واقعا باردار بودم.‌ دستم رو روی شکمم گذاشتم و ذوق زده شدم. من داشتم مادر میشدم، برای لحظه ای احساس شیرینی جای استرسم رو گرفت. رفتم بیرون و گفتم. - باردارم. ملیکا با ذوق بغلم‌ کرد و گفت. - مبارکه آبجی خوشگلم. لبخندی زدم و گفتم. - خاله شدن تو هم‌ مبارک. - این بهترین خبر زندگیم بود. دیگه واقعا باید کلی بهم شیرینی بدید.‌ با خنده گفتم. - باشه، حالا بزار برم آزمایش بدم که کاملا مطمئن بشم بعد شیرینی هم میدیدم. با شنیدن صدای پیام گوشیم ازش فاصله گرفتم و موبایلم رو برداشتم. سامیار بهم پیام داده بود. " سلام عزیزم، دارم میرم خونه. هر موقع خواستی بیای خونه بهم زنگ بزن بیام دنبالت."
Show all...
👍 4 3
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.