رمانهای داغ نانیا/کلوب خانومبازهای شهوتران
♤کانال رمانهای نانیا♤ ◇فرضیه عشق(فایل کامل) ♧مجموعه شکار (آنلاین) در کانال زیر: https://t.me/joinchat/Vfx3YDv7zL3bE2-L ☆شیطان جذاب: (فایل کامل) ¤مجموعه کلوب خانومبازهای شهوتران(آنلاین) پارتگذاری روزانه
Show more1 574
Subscribers
-324 hours
-117 days
-4430 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
تو دنبال بهونهای با این دختر بری رو کار دیگه چرا ادا عصبانیا رو درمیاری😏
👍 5😁 4👌 2
15000
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_218
#فصل_بیست_هشتم
وقتی بالاخره میشینه، من به سرعت حرکت میکنم. این خشم غارنشینطوری من رو فرا میگیره و همه چیز تار میشه. قبل از اینکه حتی بتونه از روی تخت بلند شه، من توی اتاقم. میخوام بگیرمش، تکونش بدم، ببوسمش، اما از ترس آسیب رسوندن بهش خیلی میترسم که لمسش کنم.
من عاشق نحوه ایستادنش، چونه بالا و دهنشم. هیچ نشونهای از عذرخواهی روی لباش نیست و من خوشحالم. نمیخوام اون متاسف باشه. من فقط میخوام مال من باشه.
وقتی اتاق رو طی میکنم و دهنمو به دهنش میکوبم، گیرهها هنوز دور نوک سینههاش محکمن و فلز توی سینهام فرو میره. دستام تو موهاش فرو میرن در حالی که صورتشو روی صورتم میگیرم، توی هوایی که بازدمش میکنه نفس میکشم و نرمی لبهاش رو میبلعم.
میخوام بهش بگم که چقدر زیباست، چقدر بینقص، شگفتانگیز و فوقالعادهست، اما مغز لعنتی احمق من این تعریف رو توی سکوت نگه میداره و جلومو از ابراز هرچی احساس میکنم میگیره. اگه زمان مناسبی برای گفتنش وجود داشت، این همونه. اما من از ترس خیلی فلج شدم، میترسم لحظهای که بگم میا چقدر برام ارزش داره، قلبم رو بشکنه. منو ناامید کنه. روحم رو بکشه. بنابراین من از احساساتم محافظت میکنم و حرفهامو ساکت میکنم... تصمیم میگیرم به جاش از بدنم استفاده کنم.
من حاضرم بهش بگم چقدر میخوام اونو بکنم، نه اینکه چقدر میخوام نگهش دارم.
«بچرخ.» مقابل دهنش میغرم. و وقتی حرکتی توجهام رو جلب میکنه، یادم میاد که تو اتاق چشمچرونی هستیم و تقریبا دهها نفر در حال تماشا هستن. هراس تو رگهام جاری میشه و با عجله به سمت پنجره میرم تا پرده رو بکشم و خودمون رو از دیدشون پنهان کنم.
«بازش کن» میا جیغ زد.
«اوه نه میا. تو مال منی. تمامت مال منه.» در حالی که کمربندم رو باز میکنم میغرم و به سمتش میرم. من هیچوقت انقدر احساس شهوانی و مالکیت نداشتم. اما این نیاز فقط تو آلتم نیست. این توی خونمه که تو رگهام پمپاژ میکنه، این میل وحشیانه که درونش باشم و اونو مال خودم کنم.
https://t.me/nania_novels
❤ 14😱 3👍 1😁 1
15000
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_217
#فصل_بیست_هشتم
فصل بیست و هشتم
قانون شماره بیست و هشت: بذار مرد غارنشین درونت بیرون بیاد.
گرت
آلتم تو تمام عمرم انقدر سخت نبوده.
وقتی من درحال تماس با نماینده استعدادیابی بودم، هانتر کسی بود که به سرعت وارد دفتر شد تا بهم بگه چیزی تو سالن وجود داره که باید ببینم. حدس میزدم گروه یا شخصیه که از کنترل خارج شده. من یه میلیون سال هم انتظار نداشتم که میا رو تنهایی تو اتاق سه ببینم، نوک سینههاش دربند گیرهها و یه ویبراتور صورتی بین پاهاش.
مثل اولین باری بود که اونو پشت تلفنم دیدم.
و درست مثل اون شب، اون خیلی زیبا بود. انقدر زیبا که تماشاش تقریبا دردناکه. سایر افراد حاضر تو سالن هم میتونستن این رو احساس کنند، چشماشون به بدن لرزونش و قوس ستون فقراتش چسبیده بود در حالی که اون به اوج میرسید.
من حتی نمیدونستم این یه هدیهست، اما اون اینجاست. به نوعی باعث میشه چیزی که معمولا ناجور و مبتذل تلقی میشه مثل یه هنر لعنتی به نظر برسه. این یه نمایش ترسناک از واژنش یا چیزی نیست که برای تماشا کردنش احساس کثیفی بده. حتی یه نفر تو اتاق نمیتونه به اون طرف نگاه کنه.
من باید عصبانی باشم. من باید با عجله وارد اونجا شم، پرده رو بکشم و اونو بیرون ببرم، اما نمیتونم حرکت کنم. بدنم سرجاش خشک شده، و هرکسی رو که الان بخواد جلوش رو بگیره، میکشم.
وقتی بالاخره به ارگاسم میرسه، نالهاش به سختی از شیشه بینمون عبور میکنه، حتی یه نفر هم تو این راهرو نفس نمیکشه. انگار ما رو با خودش میبره، انگار میتونیم احساسش رو حس کنیم. چشم انداز اون، موهای سفید باز شده، پوست برنزه در برابر پارچه سیاه و سینههای جذاب که با اوجش میلرزن، برای همیشه توی ذهنم حک میشه. یه عکس ذهنی خیره کننده که تا روز مرگ یادمه.
https://t.me/nania_novels
❤ 13👍 3😁 1
14800
📛لیستی از بهترین رمانهای تلگرام:
یه رمان با تم قرار صوری و کلکلی
یه رمان با تم اختلاف سنی زیاد و دختر باکره
یه رمان با تم اختلاف سنی، بی دی اس ام و رابطه ممنوعه
اگه میخواین اوقات فراغتتون رو با داستانهای جذاب پر کنین، خوندن این لیست رو از دست ندین🔥
19400
قشنگ صبر کرد کارتو کنی بعد پیداش شد😂
😁 12👍 2
19400
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_215
#فصل_بیست_هفتم
همونطور که به سمت پنجره اتاقم قدم برمیداره، احساس سوزن سوزن ناشی از هیجانی که پیش بینی میکردم روی ستون فقراتم پایین حرکت میکنه و با تحریکی گرم بین پاهام فرود میاد. در حالی که اون تماشا میکنه، من به آرومی اتاق رو میگردم و قفسههای تمیز روی دیوار رو نگاه میکنم. مجموعهای از ویبراتورها و دیلدوها، به همراه چیزهای دیگه.
در حالی که انگشتام هر مورد رو لمس میکنه، در حال بررسی تصمیمم، متوجه حرکت زن از گوشه چشمم میشم. به سمتش برمیگردم، متوجه میشم که اون به یه مورد بالای قفسه اشاره میکنه.
با برقی تو چشمام، یه ویبراتور نازک سیلیکونی صورتی رو برمی دارم. با نگاه کردن به زن، به ویبراتور اشاره میکنم تا مطمئن شم این همون چیزیه که اون بهش اشاره میکنه.
با لبخند سر تکون میده.
پشت سرش مردی نزدیک میشه، اونم منو تماشا میکنه. این سوزن سوزن شدن ستون فقراتم رو شدیدتر میکنه.
با گاز گرفتن لبم دکمه پاور ویبراتور رو فشار میدم. یه وزوز آروم، ظریف و به اندازه کافی نرم که بدنم رو با هیجان به وجد میاره.
تو پایینترین حالت، ویبراتورو روی سینه راستم میچرخونم و اجازه میدم وزوزش جریان خونم رو بیدار کنه و باعث میشه رونهام منقبض شن. اجازه میدم سرم به عقب برگرده، سیلیکون رو پایین، روی شکمم میکشم و فقط با یه لمس ظریف، کلیتم رو تحریک میکنم.
حتی تو پایینترین حالت، این اسباب بازی موثره.
مطمئنا برای اولین باری که تو اتاقم مناسبه. من واقعا نمیخوام زیادهروی کنم.
بنابراین در حالی که این زوج همچنان در حال تماشا هستن، ویبراتور رو با خودم روی تخت میبرم. اما اون دوباره به چیزی اشاره میکنه و توجهام رو به خودش جلب میکنه. این بار، اون به چیزی که از دیوار آویزونه اشاره میکنه. به سمت گیرههای سیاه آویزون از زنجیر نقرهای میچرخم، نیشخند میزنم.
«این؟» میپرسم، یکی از گیرههای نیپل رو برمیدارم.
با نگاهی هوسآلود دوباره سر تکون میده. دوست پسرش بازوش و بعد گردنش رو نوازش میکنه، اما اون همچنان به من نگاه میکنه.
https://t.me/nania_novels
❤ 11👍 3🔥 1
19100
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_216
#فصل_بیست_هفتم
روی لبه تخت میشینم، رو به پنجره، سوتینم رو باز میکنم، میذارم پارچه بیفته و ویبراتور رو دوباره به نوک سینههام میزنم و باعث سفت شدنشون از شدت تحریک میشه. وقتی نوکشون سفت میشه، گیرهها رو برمیدارم و در حالی که اولیش رو میزنم، به پنجره نگاه میکنم.
با نور کم بیرون اتاق، هم میتونم خطوط کمرنگ افراد اون طرف و هم انعکاس ظریف خودم رو ببینم. و من خودمو تماشا میکنم که گیره دومی رو سر جاش میذارم، درد شعلههای هیجان رو به داخل شورتم میفرسته. من خیسم و آمادهام تا خودم رو لمس کنم.
یه دستمو پشتم روی تخت میذارم، ویبراتور رو برمیدارم و در حالی که لرزشش رو به کلیتم فشار میدم، به انعکاس ضعیف خودم خیره میشم. تو پنجره شگفتانگیز به نظر میرسم، گیرههای فلزی از سینههام آویزونه و رونهام به هم فشرده شدهان. زنی که من تو اون انعکاس میبینم، صرف نظر از اینکه رونهاش چقدر پره یا شکمش چقدر گرده، قوی، توانمند و زیباست.
وقتی اولین موج لذت رو احساس میکنم، آرومش میکنم تا زود ارضا نشم، متوجه بیشتر از دو جفت چشم میشم. حالا شلوغه.
تماشا کردنشون رو احساس میکنم. من برانگیختگیشون رو از تماشای خودم احساس میکنم. و به خودی خود تحریکم میکنه.
همچنان که شدت ویبراتور رو زیاد میکنم، شورتم پام میمونه، محکمتر به کلیتم فشار میدم و دوباره روی تشک میافتم. کمرم قوس پیدا میکنه و موهام روی پارچه سیاه ملافهها آویزون شدهن خودمو به وزوز سیلیکون بین پاهام میمالم.
حس گیرهها و چشمها و لرزش به سرعت زیاد میشه و به زودی بین ابرهای سرخوشی اوج میگیرم. ارگاسم من رو با خودش میبره، انقدر شدید که باید ملافهها رو توی مشتم محکم فشار بدم و نالهای شکمی رو چنان بلند سر بدم که میدونم از اون طرف شیشه صدامو میشنون.
وقتی در نهایت ویبراتور رو از بدنم جدا میکنم، باید بیحرکت روی تخت دراز بکشم و قبل از ایستادن منتظر بمونم تا ضربان قلبم کند شه. وقتی بالاخره از روی تخت بلند میشم، عملا بالای دنیام و از هیجان و غرور نئشهام.
بعد، بدون هشدار، در اتاق باز میشه و من به گرت خشمگین خیره میشم.
https://t.me/nania_novels
❤ 11🔥 4😱 2👍 1😁 1
19100
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_214
#فصل_بیست_هفتم
گیریم که بقیه فکر کنن این دیوونگیه. چرا کاری که دلم میخواد انجام بدم رو به خودم حروم کنم، چون بقیه فکر میکنن عجیبه؟ کسایی که حتی درگیرش نیستن.
گرفتن یه اتاق چشمچرونی تو یه سکس کلوب به تنهایی دیوونگیه، اما از اولین باری که ایدن منو به اینجا آورد، توی ذهنمه. ایدهای که صدها بار از ذهنم دور کردم چون بقیه فکر میکردن که چقدر عجیبه.
خب لعنت بهش. من طبق قوانین بقیه بازی نمیکنم.
جئو تونست یه اتاق رو برام اجاره کنه و بهم نشون داد که از کجا وارد شم و اگه میخوام تاریکتر یا روشنتر باشه، چطور نور رو تنظیم کنم. روشنتر دیدن افراد اون طرف رو سختتر میکنه، بنابراین تصمیم میگیرم تاریک بذارمش. من میخوام اونا رو در حال تماشای خودم ببینم.
طبیعتا اتاقی با اسباب بازی جنسی انتخاب کردم.
وقتی وارد میشم، در پشت سرم بسته میشه، به سمت شیشه رو به سالن میرم. حدود شش نفر هستن که میتونم از اینجا ببینم. و همهشون در حال تماشای اتاقهای دیگه هستن و هیچ توجهی به من ندارن.
تصور میکنم هر لحظه گرت قراره بفهمه من اینجام، و قبل از شروع تموم میشه. بنابراین میتونم تا وقتی بشه ازش نهایت استفاده رو ببرم.
با خیره شدن به پنجره روبروم، که به سختی میتونم آدمای اون طرف رو ببینم، لباس آبی روشنم رو از روی شونههام پایین میارم و اجازه میدم روی زمین بیفته. زیرش، یه سوتین سفید و یه شورت ابریشمی بنفش دارم. نیمه برهنه بودن تو پنجره توجه یکی از خانومها رو که به اتاق کناری من خیره شده جلب میکنه. من نمیدونم اونجا چه خبره؛ نمیتونم بشنوم یا ببینمش.
https://t.me/nania_novels
❤ 16👍 4😁 2
21300
♨️🔞📛🚫
🔞♨️🚫
♨️🔞
🚫
#مجموعه_کلوپ_خانومبازهای_شهوتران
#جلددوم_چشمچرون
#پارت_213
#فصل_بیست_هفتم
در حالی که از روی صندلی بار بلند میشه و برای متصدی دست تکون میده، لبخند میزنه. بعد موقع رفتن، دستش پشتم رو لمس میکنه و من به نیمه خالی لیوان شراب تو دستام خیره میشم. زمان، توجه، اولویت. سه چیزی که همیشه از برادر ناتنیام میخواستم. که متوجهام بشه. برای اینکه اهمیت بده و منو به زندگیاش راه بده. من فقط میخوام به اندازه کافی براش مهم باشم.
حتی وقتی انقدر لجباز بودم که نتونم نشونش بدم یا درخواستش کنم.
یهو متوجه میشم که چقدر آماده به خدمت بودهم. چقدر این کار رو براش آسون کردهام و چقدر تقاضای کمی دارم. و اگه شروع به درخواست بیشتر نکنم، برای چیزی که واقعا میخوام، هیچوقت بهش نمیرسم.
«تمومه؟» وقتی شرابم رو تموم میکنم جئو میپرسه.
«آره» جواب میدم، و شاید بخاطر دو لیوان شراب یا صحبتهای هیجانانگیز ماشین سکس مو نقرهای باشه که به تازگی رفته، اما احساس جسارت میکنم. قدرتمند شدهام. و حاضرم به گرت نشون بدم من یه باکره عاشق نیستم که برای همیشه منتظر میمونه.
«جئو، چطور میتونم برای اجاره یه اتاق اقدام کنم؟»
ابروهای کاملا شکیلش تا پیشونیاش بالا میره و بهم خیره میشه. «میخوای یه اتاق اجاره کنی... با کسی؟»
«نه. تنها. یه اتاق چشمچرونی»
این نگاه متعجب تو صورتش رو به لبخندی شیطنتآمیز تبدیل میکنه. «من میتونم کمکت کنم»
***
مدتها پیش یاد گرفتم که اگه تصمیماتت رو بر اساس معیارهایی که افراد عادی انجام میدن، قرار بدی، منجر به یه زندگی خیلی کسلکننده میشه. اولین باری که وارد یه چت خصوصی تو برنامه اغواگری شدم، وحشت داشتم، اما اینو نشون ندادم.
https://t.me/nania_novels
👍 9❤ 5😁 2👏 1
20900
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.