cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ملومینیا

هنگامی که چمن هنوز پوشیده از قطارات شبنمه🤎 جهانِ کوچکِ ملومینیا در اواخر قرن 1960✨☕ https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-909525-81SE85w |✨ ناشناس من

Show more
Advertising posts
239
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

📬 شما یک پیامِ چالشِ جدید دارید ! جهت دریافت کلیک کنید 👈 /newmsg
Show all...
بیا باهم قهوه بنوشیم،من فکر میکنم وقتی یک ماگ قهوه بین من و تو وجود داره قلب هامون گرم میشه،از آسمان بارون میباره و شیشه ها نم دارندو پروانه ها اطرافمون پرواز میکنند.☕️🦋
Show all...
من نشسته ام و با سرِ پایین تو را که درحال مطالعه هستی،تماشا میکنم. با چشمان بسته نفس کشیدنت راتماشا میکنم. من نشسته ام و تماما تو را تماشا میکنم،متوجه هرکاری که انجام بدهی و ندهی هستم‌. تو بزرگتروعاقل تر هستی و من انگارکه کودکی هستم که کنار در منتظر می مانم. از بهترین رنگ های من برای پرتره خود استفاده کنید. میز را باچیزهای فانتزی بچینید . اکنون به من بگویید. من میدانم که عشق من باید جشن گرفته شود. اما تو انگار فقط تحملش میکنی. من شبیه به یک قهرمان نبرد به شما سلام میکنم و بی احتیاطی تو را به خوبی قبول میکنم. می نشینم وگوش میدهم.
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
بنابراین من به کالیفرنیا نقل مکان کردم، اما این فقط یک حالت ذهنی است معلوم می شود هر جا می روی، خودت رو می گیری، این دروغ نیست کاش مرا در آغوش می گرفتی یا فقط می گفتی که مال من بودی کم کم داره منو میکشه یه خواب کوچولو درمورد من از من چیزی شیرین درست کن رادیو را روشن کنید و با یک آهنگ پاپ برقصید لعنت بهش، دوستت دارم
Show all...
داستان های زیادی مادربزرگ برای تعریف میکند،اما محبوب ترینش آن اشراف زاده ی نیویورکی بود که نامش را به یاد ندارم. مادربزرگ شخصیت مرد را اینطور تعریف میکرد: پسری مغرور و اصالت زاده که قدم هایش هم با غرور روی زمین گذاشته میشد،لباس های گران قیمت و اشرافی میپوشید،صورتی به زیبایی خدایان داشت و چشم هایی که فریادمیزدند صاحب آن ها مردی ثروتمند است. اهل کتاب خواندن بود و همیشه بوی قهوه ی تازه میداد. دوستان کمی داشت اما صمیمی ترین دوستش جیمین نام داشت،در خلوتی دوستانه به محوطه ی قصر میرفتند و شب ها زیر آسمان پرستاره دراز می کشیدند و تهیونگ کتاب میخواند.
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
Show all...
It's Okay Not to Be Okay by Stella Blue

Listen to It's Okay Not to Be Okay by Stella Blue on Apple Music. 2019. Duration: 3:55

Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
نامجون توی Forgetfulness میگه: اگه تو برای قدم زدن و آروم کردن خودت به پارک نمیری باهات در این مورد موافق نیستم و جوابم نه هست، چون من رنگ و بوی طبیعت رو دوست دارم شاید دلیلش بخاطر این باشه که الان زمان نداری که از طبیعت لذت ببری اما بلاخره با گذشت زمان نظرت عوض میشه و تو هم به قدم زدن توی طبیعت نیاز پیدا می‌کنی. راستی بوی خوش چمن‌ها رو وقتی که کوچیکتر بودی یادته؟ شاید الان وقتی حسش کنی فکر کنی که یه حس جدید و تازه است که بهت احساس زندگی میده.
Show all...