cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🕊Nirvana🤍

💛💙داستان واقعی #نیروانا #آرسن #پدرخوانده 💙💛 💙هر روز دو تا داستان داریم 💙 ❤️داستان پدرخوانده❤️ ❤️داستان نیروانا❤️ ❤️داستان آرسن❤️کامل شده 🦋 اینستاگرام @Man.nirvana_hastam

Show more
Advertising posts
2 264
Subscribers
-324 hours
-267 days
-13030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
ماهور شمس دختری مظلوم و چشم رنگی🤤🥹 دختری که برای زنده موندن معشقوش مجبور به قبول کردن کاری میشه که آینده اش در برمیگیره..... باید از معشوقش که ناخواسته روز نامزدیشون قاتل شده بود جدا میشد و به عنوان خون بس وارد عمارتی میشد که همه اونجا به خونش تشنه بودن...🥺 عمارتی که میدونست قراره کلی اذیت شه توش و زندکی رو براش سیاه کنن و شبش رو باید کنار کسی میخوابید که دوسش نداشت و باید تن میداد به خواسته هاش و بازیچه اش میشد و...🔞❗️ https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 صب بپاک
Show all...
Repost from N/a
داستان از یک #کینه‌ای که دیرینه است شروع میشه. کینه‌ای که باعث تغییر #سرنوشت و آینده خیلیا میشه. کینه‌ای که قراره با #انتقام سرد بشه. انتقامی که باعث #کشته شدن پسر کوچیک سلطانی ها میشه..😭 و حال وقت گرفتن انتقام #خان اردلان سلطانی از قاتل پسرش میشه....🥲 اون با #بی رحمی و دل آتیش گرفته درخواست خون بس شدن رو به مَعشوقِهٔ قاتل پسرش میده و دختر #مظلوم داستانمون هم مجبور به قبول کردنش میشه... و در این حین امیر #سلطانی پسرِ بزرگ #خان اردلان سلطانی باید شبش رو کنار اون دختر که به عنوان #خون بس وارد عمارتشون شده بود🔞🫣.. https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 8 پاک
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
امیر سلطانی خانزاده ای جذاب و خوشتیپ...😮‍💨🤤 پسری که با کشته شدن برادرش توسط صمیمی‌ترین رفیقش مجبور به جدا شدن از نامزدش میشه و باید با خون‌بس‌ای که وارد عمارتشون میشد تن به ازدواج می‌داد❗️ خون‌بس‌ای که پدرش برای گرفتن انتقام از قاتل پسر کوچیکش وارد عمارتش می‌کنه و امیر هم به دلیل گرفتن انتقام خون برادرش و سرد شدن دل سوختش قبول می‌کنه و از عشقش جدا میشه و با اون دختر ازدواج می‌کنه و شبش باید دستمال خونی که رسم خان و خانزاده‌اس رو تحویل مادرش بده و....🔞💔 https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 صب بپاک
Show all...
نیروانا 763 قضیه محمد و آنا و سعید رو با سپهر هم درمیان گذاشتم سپهر اولین کاری که کرد این بود که به آنا پیام داد و ازش خواست محمد رو بلاک کنه روز بعد قرار شد بدون هماهنگی خاصی با آنا و سپهر بریم رستوران سعید وقتی رفتیم سرشون کاملا شلوغ بود و کلی مشتری داشتن از دور دیدم که محمد چطوری نگاهمون میکرد به سپهر هم اشاره زدم تا حواسش رو جمع کنه بعد از اینکه یکم سرشون خلوت شد محمد جلو آمد و با چاپلوسی و چرب زبونی باهامون صحبت کرد و بابت اینکه دیر پیشمون اومد عذرخواهی کرد انا تموم این مدت رو سرش پایین بود و اصلا بهش نگاه نمیکرد سراغ سعید رو ازش گرفتم که گفت: پشت صندوقه و سرشم خیلی شلوغه راستش از اون ماجرای قبلى انا که سعید مچش رو گرفته بود یکم بهش بدبین شده بودم و همش توی دلم میگفتم نکنه بینشون خبريه و الان مشکل جدی شد آنا نگرانه
Show all...
👍 22 9😢 3
نیروانا 762 صبح که شیفتم تموم شد به اتاقم رفتم و دیدم که آنا بیداره و به صفحه گوشیش نگاه میکنه _آنا بیداری ؟ _آره آبجی خوابم نبرد _چرا عزیزم ؟ _باز داشتی فکرو خیال میکردی ؟ این بردیا رو ببین چه معصوم خوابیده تو مادرشی الان اون تو رو مادر خودش میدونه سعیدم به عنوان پدرش قبول کرده مشکلتون چیه؟ _من تا الان ازت نپرسیدم تا دخالت نکرده باشم ولی قضیه از اونی که فکرش رو میکنم خیلی بدتره انگار آنا سرشو انداخت پایین و گفت : _محمد.... _محمد کیه آنا؟؟ _محمد یکی از دوستای سعیده ، یعنی یه جورایی همکارشه ،این دو تا خیلی با هم جورن آبجی فکر کنم چند بار هم دیدیش هر شب میاد خونه ما ولی این آدم خوبی نیست هر بار با ادا و اشاره و پیام و چیزای دیگه میخواد که بهم نزدیک بشه ولی من بهش محل نمیدم چند روز پیش به سعید گفتم: خوشم نمیاد با این پسره بچرخی و دوستی کنی اونم بهم میگه این محمد از برادر برام بالاتره اخه ببین آبجی چیکار میکنه دوستش از من براش عزیزتره وقتی قضیه رو فهمیدم گفتم : نگران نباش آنا پیاماش رو اگه داری برام بفرست من خودم با سعید حرف میزنم اون محمده رو میشناسم چند بارم جلوی راه منو گرفت خوب میدونم چه عوضی هست ، یکم استراحت کنم خودم میرم با سعید حرف میزنم اونم حتما متوجه نشده وگرنه سعید اصلا اینجوری نیست
Show all...
27👍 6🔥 2
Repost from N/a
من رویام دختری که زیر دست پدر خواندم بزرگ شدم و اون مَرد زندگیمو نابود کرد. بخاطر یک هوس حاضر بود به منی که دختر خوانده اش بودم تجاوز کنه.... درست تو یه شب که از دست اردشیر پدر خوندم خواستم فرار کنم تا اون عوضی بهم تجاوز نکنه! افتاد دنبالم و می‌خواست بهم تجاوز کنه‌. مردی از راه رسید و شد فرشته نجاتم. مردی که رئیس پدر خواندم بود و با اردشیر قرار داشت اما با دیدن کارش اونو کشت.. مردی که با مرور زمان با تموم خشونت و سرد بودنش عاشقش شدم. ولی اون هیچ علاقه‌ای به من نداشت و..🔞🔥 https://t.me/+TWZo9FzF6sNiMjRk https://t.me/+TWZo9FzF6sNiMjRk 9پاک
Show all...
Repost from N/a
00:04
Video unavailable
اهورا مَجد پسر یکی از بزرگترین باندهای مافیایِ کشوره🤤🔥 خیلی اتفاقی تو یکی از قرارهاش با دختری چشم آبی رو به رو میشه. دختری که زیر دستاش قصد داشتن با بی رحمی بهش تجاوز می‌کردن. ولی اون به موقع سر میرسه و اونو نجات میده. رویا دختری تک و تنهاست عاشق مردی میشه که مافیاست و رئیسشه مردی که اونو فقط بخاطر منافع خودش میخواد و هر بار با بی توجهی و سردی دل دخترمون‌رو می‌شکنه🥲💔 https://t.me/+TWZo9FzF6sNiMjRk https://t.me/+TWZo9FzF6sNiMjRk صب بپاک
Show all...
IMG_0452.MP43.94 KB
نیروانا 761 چند هفته ای از صیغه من و سپهر گذشته بود رابطمون خیلی خوب بود و حتی بهتر هم شده بود مانیا هم دیگه رسما سپهر رو بابا صدا میزد و نمیتونستم مجبورش کنم که همچین چیزی رو نگه چون اون بچه بود و درک درستی از زندگی نداشت اما توی این بین زندگی آنا اینا به مشکل خورده بود آنا چندین بار با سعید قهر کرده بود و میومد پیش من و میگفت میخوام از سعید جدا بشم منم که هیچی از زندگیشون نمیدونستم و کلا نمیتونستم نظر بدم آنا هم هر چقد میگفت آبجی لطفا کمکم کن بهش میگفتم: آنا من نمیگم تو بدی ولی من سعید رو هم میشناسم ولی تو خیلی لجبازی میکنی نمیخواستم دخالت کنم ولی خواهرم بود و نمیتونستم بذارم زندگیشون خراب بشه یه شب که آنا توی اتاق من مونده بود و منم شیفت بودم رفتم با سپهر حرف زدم سپهر و سعید خیلی با هم رفیق شده بودن و میتونستیم دوتایی واسطه بشیم تا به زندگی عادی برگردن چون این وسط بردیا هم بود
Show all...
35👍 2😢 1
نیروانا 760 چون از نگاه سپهر زیر ذره بین بودم سعی میکردم یکمی خوددار باشم و حداقل اون یه روز رو عصبی نشم بعد از خوردن صبحونه قرصای اعصابم رو از توی کیفم بیرون آوردم تا بخورم که سپهر گفت: تا کی میخوای اینارو بخوری؟؟؟ ۱۰سال اینارو خوردی حالتو خوب نکرده هیچ بیشترم بهت آسیب زده از کجا معلوم بخاطر همینا مریض نشدی؟؟؟ خودم یه کاری میکنم که دیگه هیچوقت قرص نخوری خودم میشم آرامبخشت حالا ببین کی گفتم خندیدم که قرصامو با آب قورت دادم و گفتم: یدفعه نمیتونم قطعش کنم که عزیزم ولی چچششممم😊😊 تا ساعت ۴ با هم فیلم دیدیم و کم کم دیگه وقت رفتن بود چون ساعت ۶ شیفت کاری جفتمون شروع میشد وقتی رفتیم سرکار سپهر برای همکارامون شیرینی خرید و جریان رو بهشون گفت و همه بهمون تبریک گفتن و برامون آرزوی خوشبختی کردن اما همکارای خودم بهم میگفتن نباید صیغه میشدی و کلی حرفای دیگه که اصلا به هیچکدومشون اهمیت ندادم چون اخلاقم اینجوریه که وقتی یه تصمیمی رو بگیرم هیچوقت زیرش نمیزنم
Show all...
34👍 2🥰 1
Repost from N/a
- داری بابا می‌شی جناب سروان. نگاه‌ش حیران و مات بود. انگار باور نمی‌کرد که قرار است پدر شود! لبانم طرح لبخندی به خود گرفت و نزدیک‌ش شدم: - نمی‌خوای بگی چه حسی داری باباش؟ دست میان موهایش کشید و صدای حیرانش در سالن پیچید: - گفته بودم فعلاً آمادگی‌ش و ندارم! - عزیزم منم آمادگی‌ش و نداشتم خب… با بالا آمدن دست‌ش و هیسی که گفت لال شدم و به اوی که همانطور عصبی دور خودش می‌چرخید خیره ماندم. انقدر خبر پدر شدنش او را بهم ریخته بود که این‌گونه رفتار می‌کرد؟ با حرف‌ش تمام تنم یخ بست و این‌دفعه من بودم که حیران و شوکه خیره‌ی اوی مستأصل بودم! - نمی‌تونم آوا… نمی‌تونم. باید بندازیش💔 https://t.me/+eIi6TuQLKoswYjZk https://t.me/+eIi6TuQLKoswYjZk صب بپاک
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.