oblivion.
افسانه چشمهایت میگویند که طلوع خورشید، نگاه آغوش دیگریست. بیکلام ‘ @listenwithmecarino ‘
Show more- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Data loading in progress...
چند نفر هم یک گوشه دوره گرفته بودند با شوخی خستگی در میکردند. اولی گفت:«شاید باد بردش!» دومی زد زیر خنده:«شاید هم افتاد توی تنور سوخت!» سومی هم با خنده گفت:«شاید هم مرد!» و هر سه با صدای بلند خندیدند. زن ناشناس گفت:«رفته در جان هرچیزی خانه کرده، توی آسمان و زمین و دریا، لابلای باد و آتش و خاک، در دل مرگ هم هست، در جان برگ هم هست. رفته جایی که هرکسی هر جا هر زمان بهش محتاج باشد فقط کافیست یادش بیفتد. خودش را میرساند به دادش میرسد. تا صداش کنی، میگوید: جانم!»
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.