🌾꧁ مٖؒاٖؒـٖؒہٖؒ نٖؒقٖؒرٖؒـٖؒہٖؒ اٖؒیٖٖؒؒ ꧂🌾
اشعار تمام شاعران دوستان نظر یا انتقادی دارید لطفا به این آیدی پیام بدید سپاسگذارم.
Show more6 196
Subscribers
-25024 hours
-1 3637 days
-4 14230 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
🍃
سایه ی آرمیده
لاله داغدیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم
نتوان برگرفتنم از خاک
اشک از رخ چکیده را مانم
پیش خوبانم اعتباری نیست
جنس ارزان خریده را مانم
برق آفت در انتظار من است
سبزه ی نودمیده را مانم
تو غزال رمیده را مانی
من، کمان خمیده را مانم
به من افتادگی صفا بخشید
سایه ی آرمیده را مانم
در نهادم سیاهکاری نیست
پرتو افشان سپیده را مانم
گفتمش ای پری که را مانی؟
گفت بخت رمیده را مانم
دلم از داغ او گداخت "رهی"
لاله ی داغدیده را مانم
#رهی_معیری
🍃
🍃
غزال رميده
دوش ديدم مهي به رهگذري
حور عيني به جامه ی بشري
لاله روئي ز گل رخان ممتاز
سرو قدي ز پاي تا سر ناز
خرمن گل نشاني از بدنش
نوبهاري درون پيرهنش
صبح شرمنده از بناگوشش
ريخته زلف تا سر دوشش
جنبش طره ی طلائی او
داده رنگي به دلربائي او
زلف زرين و سينه سيمين بود
اين به از آن و آن به از اين بود
چشم جادويش، آسماني رنگ
با اسيران، چو آسمان در جنگ
نگهش همچو برق، شعله فکن
مژه، برگشته تر ز طالع من
خرمني، ارغوان و سنبل بود
يک جهان لطف و يک چمن گل بود
داشت آن رشک حور و غيرت سرو
لب لعلي به رنگ خون تذرو
لاله گون ز آتش جواني بود
چشمه ی آب زندگاني بود
خنده شيرين و عشوه شورانگيز
کرده بازارش از دو جانب تيز
کنج لعلش ز خوش خط و خالي
بوسه ميگفت جاي من خالي
جان و دل را به جلوه آفت بود
برگ گل کي بدان لطافت بود؟
جامه ی آتشين نموده به بر
تا زند بر دل، آتشي ديگر
گر تو هم ديدي آن دل آرائی
مي نکردي از او شکيبايي
باري آن مه روان چو کبک دري
وز پي او سگي به پويه گري
مردمان صيد آن رميده غزال
او خرامان و سگ هم از دنبال
گه به لطفش نواخت از ياري
گاه بوسيدش از وفاداري
گفتم: اي بر سمند حسن، سوار
وي ز آهوي چشم، شير شکار
مگر از بي دلان چه ديدستي؟
که دل نازنين به سگ بستي!
حيف باشد که چون تو دلداري
همنشين با سگي شود باري
يار گرگ، آهوي ختن نشود
حور عين، جفت اهرمن نشود
چند پوئی طريق پستي را؟
کن رها خوي سگ پرستي را
گلرخ از من، چو اين کلام شنيد
بر من و بر حديث من خنديد
گفت ز آن رو به سگ شدم پابست
که دل از دست ناکسانم خست
آه از اين رهزنان خلق رباي
اهرمن سيرت فرشته نماي
از ره مردمي، گمند اينان
دزد ناموس مردمند اينان
بيم دزدان، به سگ قرينم کرد
باکم از خويش همنشينم کرد
سگ، که يک رنگي است شيوه ی او
به از اين گرگهاي روبه خوي
ابتدا خويش را چو موش کنند
حلقه ی بندگي به گوش کنند
ليک کم کم کشد به پنهاني
کار موشان به گربه رقصاني
گر کشد خاطرم به سگ، شايد
که از او جز وفا نمي آيد
سگ که افسانه در وفاداري ست
به از آن کس که از وفا، عاري ست
#,رهی_معیری
🍃
🍃
شام بی سحر
چه رفته است که امشب سحر نمي آيد؟
شب فراق به پايان، مگر نمي آيد؟!
جمال يوسف گل، چشم باغ روشن کرد
ولي ز گمشده ی من خبر نمي آيد
شدم به ياد تو خاموش، آنچنان که دگر
فغان هم از دل سنگم به در نمي آيد
تو را به جز به تو نسبت نمي توانم کرد
که در تصور از اين خوبتر نمي آيد
طريق عقل بود ترک عاشقي، دانم
ولي ز دست من اين کار برنمي آيد
به سر رسيد مرا دور زندگاني و باز
بلاي محنت هجران، به سر نمي آيد
منال بلبل مسکين به دام غم زين بيش
که ناله در دل گل، کارگر نمي آيد
ز باده، فصل گلم توبه ميدهد زاهد
ولي ز دست من اين کار برنمي آيد
دو روز نوبت صحبت عزيز دار "رهي"
که هر که رفت از اين ره، دگر نمي آيد
#رهی_معیری
🍃
از این✍️
در وطن از جور دونها، دختری افسرده بود
با تمام بخت بد، خود زنده و دل مرده بود
در وطن باشد همیشه با دو چشم تر ولی
از ازل گویا که غم را با خودش آورده بود؟
با روان خستهجانش، زد به لب مهر سکوت
از تمام زندگی و از همه آزرده بود
با گذشت زندگی چون نام مادر را گرفت
در دلش صد آرزو، اما به گورش برده بود
در وطن هر میهنم، مانند دختر، بیگمان
با سقوط کشورش تیر اجل را خورده بود
#شریف_حیدری
🍃
در چنین عهدی که نزدیکان ز هم دوری کنند
یاری غم بین که از کن، یکنفس هم دور نیست
#رهی_معیری
🍃
👍 1
🍃
مثل آئینه مشو محو جمال دگران
از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
آتش از نالهی مرغان حرم گیر و بسوز
آشیانی که نهادی به نهال دگران
در جهان بال و پر خویش گشودن آموز
که پریدن نتوان با پر و بال دگران
مرد آزادم و آنگونه غیورم که مرا
میتوان کشت به یک جام زلال دگران
ای که نزدیکتر از جانی و پنهان ز نگه
هجر تو خوشترم آید ز وصال دگران
#اقبال_لاهوری
🍃
🍃
یاد آن گلشن که گل هر چند می چیدم از آن
وقت بیرون آمدن، حسرت به دامن داشتم!
#فضلی_گلپایگانی
🍃
خاکم به سر، ز غصه به سر، خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم
برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم
مرد آن بود که این کلهش بر سر است و، من:
نامردم ار به بی کله، آنی بسر کنم
من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت
تسلیم هرزه گرد قضا و قدر کنم
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم ما
ای چرخ! زیر و روی تو، زیر و زبر کنم
جائیست آرزوی من، ار من به آن رسم
از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم
هر آنچه می کنی؟ بکن ای دشمن قوی!
من نیز اگر قوی شدم از تو بتر کنم!!
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق «عشقی » ای وطن، ای مهد عشق پاک!
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم:
«عشقت نه سرسری است که از سر به در شود»
«مهرت نه عارضیست که جای دگر کنم »
«عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم »
«با شیر اندرون شد و با جان به در کنم
#میرزاده_عشقی
👍 1
🍃
یک گل خندان ندیدم من که بر گردش نبود اشک شبنم ناله بلبل، فغان باغبان
#نظام_وفا
🍃
❤ 1
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.