برهنهپا
بیشتر روزها موزهای هستم از چیزهایی که می خواهم فراموش کنم. E.E. Scott
Show more219
Subscribers
No data24 hours
-1147 days
-11830 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
آب و خاک در آغوش هم،
و موج موی تو
موجِ جامانده از تلاطم ،
زیبا ترین منظره ی جهان بود.
وجود تو وفور بی اندازه ی نور بود
و خاطره ها به یمن حضور تو پرآفتاب.
سوار بر موج های رام شده
غل و زنجیر شده به سرنوشت
آزاد از هر جبرِ تعصب آمیز
به امن ترین جزیره ی دنیا لنگر انداختیم.
و حالا،
حالا که در خانه ی اولیم
و تمام اسطرلاب ها جهت آزادی را گم کرده اند،
و هزار ردپای قدیمی
که بارها زنده شده اند،
گور به گور شده اند،
و خاک شده اند؛
حالا که سبز درون من
یک خاکستری بی برگ و بار است،
به یاد داشته باش
که آن دو ستاره تابان میان شفق های زمردی ات،
غنیمتِ 《ما》 بود.
مرا به یاد داشته باش؛
و همه ی je t'aime های حاشیه ی دفترت را هم.
برای آنچه آینده میپنداریاش طرح نریز، لیدیا
و فردا را به خود نوید نده
دست بردار از امید
و همان باش که امروز هستی
تو خود زندگی خودی
تقدیرت را رقم نزن
چرا که تو آینده نیستی
میان فنجانی که خالی میکنی و پر میشود باز
از کجا معلوم
بخت آدمی را به میان مرگ نکشد؟
فرناندو پسوآ 1923
Repost from " اِغمــاض"
زخمی اگر بر قلبت بنشیند، تو نه مىتوانی زخم را از قلبت وابکنی و نه مىتوانی قلبت را دور بیندازی.
زخم، تکهای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست.
زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور مىاندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند !
- محمود دولت آبادی
سوال اصلی، چطور میشه بزرگسال بود و از زندگی لذت برد؟ نه جوری که انگار روی یک تردمیل توقف ناپذیری، نه جوری که همیشه میدوی و میدوی و دیگه از هیچ چیز لذت نمیبری، نه جوری که انقدر زندگی جدی شده که بخوای هم نمیتونی جدی نباشی.
این داستان پروژهی چطور یک بزرگسال افسرده و خسته و بدبخت و غرغرو نباشیم؟
نقطه سر خط.