cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🚬⚧♠️زیر پوست طهران♣️🃏🎴

به قلم : آراز طالبی ...

Show more
Advertising posts
4 958
Subscribers
-1124 hours
-557 days
-22730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
00:06
Video unavailable
آخرین بازمانده ی نسل جادوگران؛ زن اغواگر و جذابی که با دسیسه و جادو میخواهد پادشاه سرزمین پری ها را شیفته و مطیع خود کند و هوس و عشق خود را به پادشاه تحمیل کند... مردمک های چشمانم گشاد شدند. هجوم گرما را به قلب و پایین تنه ام احساس کردم. انگار هر چیزی که در اطراف من بود به یک باره ناپدید شد و تنها چیزی که باقی ماند من و تصویر دختر رو به رویم بود. چیزی که چشمانم می دیدند، زیبا ترین، خالصانه ترین و هوس انگیز ترین تصویری بود که در تمام طول زندگی ام دیده بودم. آتش شهوت و عشقی که در وجودم به وجود آمده بود تنها با تصاحب زنی که متعلق به من بود، آرام می گرفت. از همین حالا قلب و بدنم برای با او بودن بی تاب شده بود. این زن قطعا یک خطر بزرگ بود و به خاطر اینکه او ... عشق منع شده بین دو شخص از دو دنیای متفاوت(نژاد) کشش و جاذبه ی بین آخرین بازمانده ی نسل جادوگر ها و پادشاه سرزمین مخفی پری ها https://t.me/+uUYoypa_BAAxMGU0 https://t.me/+uUYoypa_BAAxMGU0 مجموعه رمان سرزمین پری ها نویسنده: کیابیگی سه جلد مجموعه کامل و رایگان بدون حذفیات❌
Show all...
Repost from N/a
❌رابطه نامشروع خواننده متاهل❌ همه چیز از اون شب شروع شد…همون شب کذایی و اون مهمونی لعنتی که اصلا عادی نبود. مهمون های مست و شهوتران که با یکی میومدن و با یکی دیگه می رفتن… اونجا چه خبر بود؟ کاش قبل از رفتن به این خراب شده یکی بهش می گفت سوییچ پارتی چیه؟! یکی بهش می گفت که باید قید همسرشو بزنه و با همسر یکی دیگه بخوابه! حسام سرمد، مافیای بزرگ موسیقی ایران، قطعا نقشه ای براش داشت که اصرار می کرد حتما تو اون مهمونی حضور پیدا کنه. و حالا خیلی خوب می دونست اون نقشه، سکس و همخوابگی با بیتا دختر بزرگترین و ثروتمندترین مرد شهره! https://t.me/minabanoo95 https://t.me/minabanoo95 نیک مست بود و بوی بد دهانش حالم را به هم میزد.خم شد توی صورتم و لب زد:چی از جونم می خوای دختر؟ همه ی دردت اینه بفهمی چطور بهش تجاوز کردم؟ دونستنش انقدر مهمه که پا به خلوت یه حرومزاده گذاشتی؟ دستم را محکم کشید و در آغوشش افتادم.از ترس زیاد حتی نفس نمی کشیدم. لاله ی گوشم را بوسید و با نفس گرمش که کم کم حالم را خراب می کرد، کنار گردنم زمزمه کرد :تو خیلی خوشگلتر از اون هرزه ای هستی که آویزونم شده بود و من بدجوری دلم می خواد امشب افتتاحت کنم!🔞 https://t.me/minabanoo95 https://t.me/minabanoo95
Show all...
لیــــــرا ♥︎

من قصه گوی عشقم…♥️ | مینا منتظری | پیج اینستاگرام: www.instagram.com/minamontazeriii رمان ها: عشق همین حوالیست… باغ آلوچه، لیرا، نقطه ویرگول مجموعه داستان کوتاه ملکه برفی

Repost from N/a
_موقع اومدن برام شورت بارداری بگیر. صدای پچ پچ حاضران جلسه بالا می رود و آرمان از دیدن پیام نمایان روی پرده سفید دست مشت می کند. هنوز با پیام اول کنار نیامده بود که پیام دوم هم روی پرده به نمایش در می آید و آرمان قبل آنکه بقیه آن پیام را بخوانند گوشی اش را از سیم جدا می کند. _جلسه کنسله همه بیرون؛ بیرون... چون شیر خشمگین فریاد می زند و اتاق در لحظه خالی می شود. بی درنگ شماره اسما را می گیرد و با وصل شدن تماس حتی اجازه سلام گفتن هم به او نمی دهد. _توی سگ پدر اون پیاما چه کوفتیه برای من می فرستی؟!هان؟! _چته وحشی؟! چرا داد می زنی؟! خب چیه به تو نگم به کی بگم پس؟! کلافه دست درون موهایش می کند و اسما از درد ناله می کند. _به خدا زیر دلم و سینه هام درد می کنه؛ از آهو شنیدم شاید به خاطر شلوار و شورت تنگیه که می پوشم؛ اون گفت بهت بگم برام شورت بارداری بگیری؛ نوک سینه هام هم خیلی قرمز شده و درد می کنه؛ دیشب این همه گفتم گاز نگیر گوش ندادی اینم شد نتیجش. _من گوه خوردم با هفت جدم که به تو دست زدم؛ برای اون آهو هم دارم فقط وایستا و تماشا کن. دخترک بغض می کند از لحن تند پدر فرزندش. _داد نزن سر من؛ چرا داد می زنی؟! از شنیدن صدای لرزان اسما بود شاید که کمی نرم تر شد. _خیل خب حالا بغض نکن. اسما اما انگار منتظر همین تلنگر کوچک بود که فوری زیر گریه زد و صدای هق زدن هایش آرمان را نگران کرد. _اسما!!! بسم الله داری گریه می کنی؟! _سر من داد می زنی؛ من هیچ کاری نکردم ولی تو سرم داد می زنی. بلند تر هق می زند و آرمان کلافه در اتاق خالی قدم می زند. _باشه حالا گریه نکن؛ عصبی بودم؛ اسما؛ گریه نکن دیگه باشه؟! به خدا سر جلسه بودم گوشی به پروژکتور وصل بود پیام فرستادی افتاد رو پرده هر کی اینجا بود فهمید زن من ازم درخواست شورت بارداری داره. اسما آن سمت هین بلندی کشید و از خجالت چون لبو سرخ شد. _وای خدا؛ همه دیدن یعنی؟! آرمان از تصور چهره اسما خندید و روی صندلی چرخان نشست. _بله مامان کوچولو؛ همه دیدن؛ از فردا شرف برام نمی مونه تو این شرکت. _ببخشید؛ به خدا نمی دونستم؛ ببخشید. _خیل خب حالا اشکال نداره؛ فقط باید ببینم دهن اینا رو چطور... در اتاق بی اجازه باز شد و خانم مومنی مدیر بخش مالی شرکت وارد اتاق شد. آرمان متعجب نگاهش کرد و مومنی بی رو در بایستی گفت: _می بخشید آقای رئیس ولی پیام خانمتون رو سر جلسه دیدم خواستم بگم بهشون بگین شورت بارداری نپوشن براشون بهتره خودم تجربش رو دارم که می گم؛ اسمش شورت مخصوص بارداریه ولی خیلی حساسیت پوستی ایجاد می کنه و باعث اذیت شدن واژنشون می شه و حتی امکان داره تاول بزنن یا عرق سوز بشن؛ به هر حال وظیفه دونستم اینو بهتون بگم؛ با اجازه. اسما که تمام حرف ها را شنیده بود از قبل سرخ تر شد و آرمان شوکه حتی متوجه رفتن مومنی هم نشد. _فقط بگو خودت شنیدی الان چی شد!! آرمان گفته بود و اسما از سرخی به کبودی می زد. _شنیدم. _خودت بگو الان من با این شرف و اعتبار به باد رفته چه غلطی کنم؟! _آرمان من... نذاشت حرف دخترک تمام شود و با پوشیدن کتش و برداشتن لوازمش سمت در قدم برداشت و در همان حال تهدید وار زمزمه کرد. _لخت بدون حتی لباس زیر دراز می کشی رو تخت موهاتو خودت می بافی تا بیام؛ الان هیچی جز تنبیه توعه توله سگ نمی تونه آرومم کنه؛ وای به حالت بیام لخت نباشی اسما وای به حالت... https://t.me/+HBafQp-lYcE5YzFk https://t.me/+HBafQp-lYcE5YzFk
Show all...
🖋چنل رسمی نویسنده یغما🖋

بسم الله الرحمن الرحیم تنها چنل رسمی و حقیقی نویسنده(یغما) "بیایید باهم در دنیای خیالی داستان ها زندگی کنیم" تمامی رمان های بنده تنها در این چنل قرار می گیرند و تا تنها رایگان پارت گذاری می شوند...

من انام‌ با بدنیا اومدنم خانوادم بخاطر اینکه پسر نشدم ناامید شدن اما به مرور به عنوان نخبه خانواده جایگزین پدر بزرگم شدم و یکی از نه قدرت بزرگ دنیا با سفرم به ایران و دیدن اون پسر متاهل عاشقش شدم اما مشکل اینجا بود  اون نامزد لعنتیش دختر اون پسر شکار و هدف من باید مال من بشه حتی اگر دنیا بهم بریزه من نابود میکنم هر کسی که بخواد جلوی عشق منو بگیره https://t.me/+tKuJQCZIuVAyYjE8 https://t.me/+tKuJQCZIuVAyYjE8
Show all...
👍 1
Repost from N/a
زیر_پوست_طهران #آراز_طالبی #امانتدار_باشیم #کپی_حرام_است #پارت_سیصدوهشتادوپنج 🚬⚧🎴🃏♠️♣️ با تعجب به صحنه روبه روم نگاه می کنم و رنگِ پریده و لرزش دستای افرا نشون میده یه کم ترسیده، می خوام نزدیکش بشم که یهو بی هوا می گه : _نه... نیا... پُرِ... شیشه خورده است... بی اهمیت به حرفش بیشتر نزدیکش میشم و روبه به روش میشینم رو زانوهام آروم دستاشو می گیرم تو دستم و می گم  : _پاشو... داری می لرزی... _نفهمیدم چی شد، یهو سینی از دستم ول شد... یه قطره اشک سر می خوره رو گونه اش و حس می کنم ازم خجالت می کشه... می دونم شاید کارم درست نباشه ولی می خوام بهش حس امنیت بدم دستم رومی برم جلو و موهای نسبتا کوتاهش رو میدم پشت گوشش و می گم : #جذابترین_رمان_تخیلی_تلگرام🔥😍 پادشاه قدرتمند و خشن گرگینه‌ها سال‌ها جذب هیچ دختری نمی‌شد و هیچ جفتی برای خودش انتخاب نمی‌کرد؛ اما با دیدن اون دختر دلش لرزید...خواست فقط برای اون باشه! ملکه‌اش بشه ولی نمی‌دونست که اون دختر در واقع...🙊🔞😬 https://t.me/+Q6cjWomJaApiMjU0 https://t.me/+Q6cjWomJaApiMjU0 #ممنوعه #باستانی #دارای‌محدودیت‌سنی
Show all...
8
Repost from N/a
Photo unavailable
من هامون نامورم! مرد خشنی که از رابطه های یه شبه برای ارضای وجودم خسته بودم و به هیچ زنی کشش نداشتم. تا اینکه کیمیا رو دیدم !اون #هات ترین دختری بود که تو عمرم دیده بودم. خیلی مغرور و چموش بود منم حوصله ناز کشی نداشتم.❌به هزار مکافات دزدیمش و رفتم جایی که دست هیشکی بهمون نرسه. درست وقتی که دستم رفت سمت لباسش تف کرد تو صورتم و گفت که من حروم زاده ام ! دست گذاشت رو نقطه ضعفم ، حرفی زد که کسی جرئت نداره به زبون بیاره ! خون جلوی چشمامو گرفت و.. https://t.me/+xnJQkvDAFdA4ZTY0
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
اون یه نقابداره مردی که به شبح معروفه ، یه شکارچی حرفه ای وزیادی هااات🫦 اما نه رحم داره نه قلب،درتاریک ترین نقطه زندگیش  یهودختری باچشم های جنگلیش سرراهش قرارمیگیره و.... شیرین دخترجوونی که برای حفظ جونش مجبوره به بی رحم ترین شکارچی انسان ها کمک کنه، اماچی میشه اگه این مرد بی قلب ووحشی یهوعاشق این دختر دلبر وسکسی بشه!؟؟ https://t.me/+vxYgvmqgkMQzOWE0 https://t.me/+vxYgvmqgkMQzOWE0 https://t.me/+vxYgvmqgkMQzOWE0 یه رمان پیداکردم براتون عاشقش میشین پسرداستانش سردسته همه خلافکاراس پیشنهادمیکنم ازدستش ندین🥺😌
Show all...
Repost from N/a
#پارت10 -مگه زنم نیستی؟؟ تمکینم کن ثمر یالا... با بی نفسی عقب میکشم که مست و لاقیل جلو میکشه و موهامو چنگ میزنه -ن...نکن شهیار... خواهش میکنم ... لباشو مماس لبام مبپیزاره و با خشم میغره -مگه خودت نمیخواستی بری زیرم ها؟؟ مگه خودتو ننداختی بهم عوضی... روی زمین پرتم میکنه و صدای باز شدن زیپ شلوارش، عین ناقوس مرگ تو گوشم میپیچه... -جوری بالا و ‌پایینتُ یکی کنم که نتونی بشینی ثمر... روم خیمه میزنه و بدون توجه به حال خرابم سینمو تو مشتش فشار میده -نکن لعنتی... دردم میاد ... آخ هق میزنم و تقلا میکنم ولی اون جری تر میشه دستِ دیگه‌ش رو لای پاهام میبره... -هومم؟؟ نکنم؟؟ میخوام دهنتم سرویس کنم موش صفت احمق...فکر کردی زن پسر حاج شهروز نکیسا شدی تمام ! نکنه منو نکنُ المومنین فرض کرده بودی ؟‌ گلومو را چنگ میزنه و شلوارم را تا زانو پایین میکشه -اوفف... تواَم که میخوای توله سگ... ادا اصولت واس چی پس ؟ خودشو بین پاهام جا میده و با یک فشار جیغمو در میاره -اخ اخ... جیغات ارضام میکنه... جیغای یه عوضی  که زندگیمو به باد داده... بدون توجه به خونی که از بین پاهام روونه به تم ضربه ای میزنه و سینمو چنگ میزنه - من بهتر بودم یا اون دوست پسر ترسوت که کارشو کرده و تو هفت سوراخ موش قایم شده  ها ؟ با دیدن چهره کبودم ازم فاصله میگیره و با دیدن حال خرابم پشیمونی تو چشماش میشینه -هی... من... هق میزنم و عقب نشینی کردنم باعث میشه چشمش به تخت پر از خون بیوفته -این... این خون چیه؟؟ این خونِ لعنتی برای چیه... با درد مینالم -من دُ...دختر بودم شهیار... آخ...هرچی ازم شنیدی دروغ بود ! چشمام بسته میشه و آخرین چیزی که میشنوم صدای فریاد های بلندشه .... https://t.me/+cjz3AloekZA2OWE8 https://t.me/+cjz3AloekZA2OWE8 https://t.me/+cjz3AloekZA2OWE8 https://t.me/+cjz3AloekZA2OWE8 ثمر دختر روستایی و معصومی که بهش تجاوز شده اما پسر دیگه ای گردنش میگیره! یه پسر همه چیز تمام و جذاب🥲🔥 پسری که از اول نمیخوادش اما وقتی لوندی هاش و میبینه وا میده و...🙊
خاص ترین و متفاوت ترین رمانیه که این روزا تو تلگرام میخونم ✨❌ #دارای‌صحنه‌های‌بزرگسالان 🔞
Show all...