cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

داستانکده شبانه

Show more
Advertising posts
15 141
Subscribers
+1924 hours
-1647 days
-77430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

همدیگه باز شد تا اینکه مطالب ارسالی ما به همدیگه به گیف ها و عکس های نیمه سکسی رسید مثل گیف های زن های بدن ساز که اسکات کون میزنن یا عکس های مدل های لاکچری ک بدون سوتین کنار آب عکس میگیرن و … منم پیش خودم فکر کردم که حتما چراغ سبز داده و باید کار رو یکسره کنم تا اینکه خودش گفت دخترش کامپیوترشون رو خراب کرده و من برم درستش کنم و وقتی رفتم خونه شون هیچکسی نبود نه شوهرش که سرکار بود و نه دخترش ک مهدکودک بود منم خیلی سریع رفتم سراغ اصل مطلب و خاستم که سریع بحث رو سکسی کنم و بی افتم روش که هی تفره میرفت و بحث رو عوض میکرد منم که اعصابم خورد شده بود یهویی تو چشاش نگاه کردم و گفتم من واقعا دوست دارم و میخام باهات باشم که گرمی ۴ تا انگشت مبارکش رو روی صورتش احساس کردم و در عین ناباوری بزرگتری کیر زندگیم رو اون لحظه خوردم که خیلی ناز و زیبا خابوند تو گوشم و منو هل داد تا از خونه انداختم بیرون ، خیلی خایه کرده بودم که به ننم چیزی نگه هی بهش پیام میدادم و زنگ میزدم اما جواب نمیداد تا اینکه بعد حدودا ۵ روز دیدم خیلی سنگین جواب پیام هامو داد ازش خاستم به کسی جیزی نگه و منو ببخشه که نوشت به کسی چیزی نمیگم اما تورو نمیبخشم ، از فاز سکس و حشر اومدم بیرون و فقط میخاستم این ناراحتی رو از دلش پاک کنم برای همین گفتم دوباره میخام بیام خونه تون اما اینبار فقط برای معذرت خواهی و رفع کدورت ها که اول قبول نکرد و با هزار اصرار بالاخره راضیش کردم ، اون روز رفتم یه دسته گل بزرگ با گل های رز قرمز براش خریدم و یه شعر قشنگ دادم براش روی یه کاغذ مخصوص خیلی قشنگ نوشتن و چسبوندم روی دسته گل و رفتم خونه شون ، وقتی در رو باز کرد مثل غریبه ها رفتار میکرد اما وقتی گل رو دید دلش نرم شد و کم کم صحب کردیم و چای برام آورد ک مثل قبل عادی شدیم و خودش گفت که منو بخشید منم خیالم راحت شد و برگشتم خونه و دیدم که پیام داده ممنون بابت گل ها منم نوشتم خواهش میکنم ببخشید که برای جبران اشتباهم خیلی کم بود اونم که نرم شده بود نوشت بالاخره انسانه دیگه از سر نیاز گاهی اشتباه میکنه اما از تو توقع نداشتم با این همه دختری ک دور و برت ریخته ، راستش اصلا دیگه تو فاز زدن مخش و اینا نبودم و فقط برای دلگرمیش بی اختیار شروع کردم به استفاده از فنون باستانی کس لیسی که آخه زیب ایی شما آدمو از خود بی خود میکنه و هیچ کدوم از دخترایی که دیدم به پای شما نمیرسن و از این حرفا و درکمال ناباوری و بدون اینکه خودم بدوم اون شب مخشو زدم ، هفته ی دیگه اش خودش منو دعوت کرد خونه شون که بیا کارت دارم میخام توی جابه جایی میز تلویزیون و کمد و بوفه ها کمکم کنی منم پاشدم و با شیرینی رفتم خونه شون که دیدم اون روز به صورت دیوانه کننده ای آرایش غلیظ و سکسی کرده بود و لباسای خیلی تنگ و کوتاه و البته نازک پوشیده بود و مهم ترین نکته اش این بود که سوتین نبسته بود و نوک سینه هاش کاملا روی اون تی شرت تنگ سیاه رنگش معلوم بود ، برام نسکافه درست کرد و اون روز خیلی عشوه میریخت کلا منم دوباره سگ حشرم زد بالا اما از ترس سیلی بعدی که صورتم رو نوازش نکنه اصلا به خودم نمیاوردم که دیدم خودش رو به روم نشست و شروع کرد صحبت و اینا ۱ لیوان آب هم دستش بود ک میخاست نوش جان کنه اما الکی یا واقعی یهویی پرید لای گلوش و کل آب لیوان و دهنش ریخت رو تی شرتش و کاملا چسبید به ممه هاش حالا دیگه کاملا به وضوح سینه های بلوریش مشخص شده بودن و منم چشم ازشون برنمیداشتم که کیرم آمپر ترکوند و سیخ واستاد که میخاست شلوارمو جر بده که با صدای سانازجون به خودم اومدم که میگفت کجارو نگاه میکنی مثل اینکه خوشت اومده ها منم گفتم آخه مگه میشه آدم اینارو دوست نداشته باشه که دیدم پاشد رفت دوباره خایه کردم و با خودم گفتم ناراحت شده که دیدم رفت در رو قفل کرد و پرده هارو کشید اومد بقلم نشست و پاشو انداخت رو پام بعدش درحالی که تو چشام زل زده بود گفت تو خیلی شیطونیااااا بالاخره منو راضی کردی اما یادت باشه فقط همین یه باره هااا تا منم مزه ی تورو بچشم اما دیگه از این خبرا نیست هااا که من بعد از شنیدن این جمله مثل وحشیا افتادم به جونش و لباشو میخوردم و با دستام سینه هاشو از زیر لباسش میمالیدم و یه کوچولو نیشگون میگرفتم ک حشری شد و شلوارمو درآورد و لباسای خودشم درآورد و اومد نشست جلوی پام که برام ساک بزنه یه ذره به کیرم نگاه کرد بهم گفت اول برو بشورش منم طبق گفت اش رفتم شستم و اومدم دوباره رو کاناپه نشستم و شروع کرد برام ساک زدن و بعد ۳_۴ بار که کیرمو کرد دهنش دیدم داره عوق میزنه ??? خداییش خندم گرفته بود و خب از طرفی معلوم بود زیاد از این کار ها نکرده و ایرادی بهش نبود خلاصه بردمش رو تخت شون و پاهاشو باز کردم بر خلاف اون هیکل و سینه های نازش زیاد کس جالبی نداشت اما چه میشد کرد حشر زده بود بالا و من حاضر بودم اون لحظه حتی خرم بکنم بعدش کیرمو تفی کردم و خاستم بذارم تو
Show all...
کسش که چشمم خورد به لباس دخترش گوشه اتاق بهش گفتم یهو دختره نیاد بگا بریم که گفت نترس به مادربزرگش سپردم بعد از مهدکودک برش داره ببره خونه خودشون منم با خیال راحت شروع کردم فشار دادن کیرم تو کسش که دیدم اصلا نمیره هم اون خشک خشک بود هم من خیلی زود شروع کرده بودیم خلاصه ۵ دقیقه ای لب گرفتیم و بمال بمال کردیم تا خیس شدیم و با خیال راحت کردمش اما چون کمرم پر بود خیلی سریع شاید ۸_۱۰ دقیقه ای آبم اومد و ریختم رو سینه هاش . میخاستم آماده شم برای راند دوم که نذاشت و گفت بسته و من تو کف موندم و خودش سریع پاشد رفت حموم یه دوش گرفت که من در رو باز کردم و با حموم کردنش یه جق مشتی زدم و دیدم سریع لباسشو پوشید و منم به ناچار لباس تنم کردم و بهم گفت که ماشین داری منو تا خونه مادرم برسونی ؟ منم بهش گفتم نه از شانست امروز پیاده اومدم ک با خنده ی طعنه آمیزی بهم گفت پس کلا به غیر کیرت هیچ خاصیتی نداری و خنده کنان زنگ زد آژانس و تا ماشین بیاد دنبالش از هم ل ب گرفتیم و سینه ها و کسشو از لباس مالیدم و اونم به نشانه احترام کیرمو برام میمالید تا ماشین اومد و رفت و منم رفتم پی زندگیم اما از همون لحظه چه توی تلگرام چه توی مهمونی ها و بیرون که همو میدیدم مثل قبل از این جریان های سکسی باهام رفتار میکرد طوری که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و منم از خط قرمزم عبور نکردم و متاسفانه دوباره اون لحظات تکرار نشد ، درسته به اون بی نقصی که انتظار داشتم نبود اما واقعت لذت بخش بود و دلم میخاد دوباره تکرار بشه #پایان @linkdoneshrzad
Show all...
ساناز خاله ی فوق سکسی زن_شوهردار سلام ، اول از همه بگم که ساناز خاله که توی عنوان داستان نوشتم در اصل خاله ی من نیست بلکه دوست خیلی صمیمی مادرم هستش که من و داداش کوچولوم ساناز خاله صداش میکنیم خب اول از خودم بگم تا برسیم به ساناز جون ، من الان ۲۴ سالمه اما داستانی ک میگم برای پارساله یعنی ۲۳ سالگی و اما اسم خودم علی ( مستعار ) هستش ساکن یکی از شهرهای نزدیک تهران که کلا دوست ندارم بگم کجا ( مگه زوره ??? ) قدم ۱۸۰ و وزنم ۷۵ کیلو راستش من از ۱۹ سالگی رفتم باشگاه فیتنس کار کردم و بعدش دماغمو عمل کردم تا بتونم تو آژانس مدلینگ استخدام بشم و البته بعد از ۲ بار قهوه ای شدن توسط کادر آژانس بالاخره تو ۲۱ سالگی موفق شدم که مدل بشم و الانم برای چندجا مدل پوشاک و کفش شدم و خداروشکر زندگی بکامه ، میدونم نصف تون وقتی داشتین ۲ خط بالارو میخوندیم تو دلتون به زیبایی گفتین ( به کیرم ) اما کلا اینا رو گفتم که بدونیدخلاصه منم مادرزاد هیج گوهی نبودم براش زحمت کشیدم و تلاش کردم تا به یه هیکل و قیافه سکسی رسیدم که راحت هر دختری ک میخام ۵ دقیقه مخشو بزنم و برای شب با یه بسته کاندوم رو تخت ازش پذیرایی کنم ، به هر حال از ساناز جون میگفتم یه زن فوق سکسی که جدیدا بهشون میگن milf با ۳۲ سال سن و قد حدودا ۱۷۰ یا ۱۶۸ اینا و بدن تو پر خیلی هات با پوستی به سفیدی برف و چشم های عسلی و موهای لختی که بلوند رده و سینه ها و باسنی که هر مردی رو دیوونه ی خودش میکنه .اما ایشون یه دختربچه داشت که حدودا ۶_۷ ساله بود و این اونو تبدیل میکرد به یه مادر و بزرگترین سدی ک میتونست بین من و اون قرار بگیره برای همین زیاد تو نخش نبودم و راستش چون تو کف کس و کون نبودم خیلی بهش اهمیت نمیدادم اما لامصب همیشه وقتی پیش هم بودیم خودش کرم میریخت و یا مثلا شوخی میکرد باهام و بغلم مینشست به بهانه ی سوالای گوشی و این کسشعرا کاملا میچسبید بهم تا اینکه یه روز خونه شون دعوت بودیم و وقتی رفتیم و پذیرایی شدیم و خلاصه بابای ما و شوهر ساناز جون تصمیم گرفتن برن استخر و ساک و وسایل رو جمع کردن اما من باهاشون نرفتم چون واقعا هم حس و حالش نبود ، خلاصه اونا رفتن اسختر و به محض رفتنشون ساناز جون رفت تو اتاقش و یه لباس مثلا خونگی راحت پوشید تا با خیال راحت شام رو بپزه و تدارکات مهمونی رو ببینه اما وقتی سرمو از گوشی درآوردم و وقتی ک داشت با اون لباسای سکسیش از اتاق میومد بیرون واقعا یه حال عجیبی بهم دست داد یه شلوار مشکی تنگ که تمام برجستگی های پاها و باسنشو نشون میداد با یه تی شرت سفید که کاملا چاک سینه هاش معلوم بود و انگار که سینه های به فشار اون تو جا شده بودن و میخاستن تی شرتو پاره کنن ، مادرم ک متوجه سنگینی نگاهم شد به دوستش گفت ساناز خجالت نمیکشی جلو پسرم ؟ ناسلامتی مردی شده برای خودش هاااا ، منم سریع دوباره سرمو بردم تو گوشی اما گوش هام هشیار تر از همیشه بود که ساناز جون گفت علی هم مثل پسر خودمه ماشالا چشم و دلش هم که سیره براش فرقی نداره بعد با یه لبخند رفت آشپزخونه و باقی داستان . اون شب کلا فکرم درگیرش شده بود و از مغزم بیرون نمیرفت تا اینکه دلو زدم به دریا و گفتم به جهنم بذار یه امتحانی بکنم ، ساعت ۱۲ شب بود یه آهنگ کسشعر فرستادم برای رفیقم بعدش اونو فوروارد کردم برای سانازجون و سریع بعدش نوشتم که ببخشید اشتباه شده میخاستم اینو برای دوستم بفرستم که دستم اشتباهی خورده و از این داستانا … چند دقیقه نگذشته بود که دیدم جواب داده اشکالی نداره ولی من دانلودش کردم قشنگ بود کم کم سر صحبت رو باز کردم و بابت شب ازش تشکر کردم که مهمونی به اون خوبی رو برامون ترتیب داده بود و … راستش خیلی عجول بودم و همیشه هم تو مخ زنی هام ۲ تا کس لیسی زیر میرفتم و طرف سریع خر میشد و پا میداد با خودم گفتم چرا که نه حتما رو اینم جواب میده ، براش فرستادم راستی امروز خیلی قشنگ شده بودید که نوشت مرسی اما تو که همش سرت تو گوشی بود چجوری فهمیدی امروز قشنگ شده بودم . گفتم ببخشید رفتارم بی ادبانه بود اما راستش با یه نفر چت میکردم که واجب بود باید جوابشو میدادم که نوشت ای شیطون دوست دخترت بود ؟ منم نوشتم حالا دیگه … بعدش شب به خیر و لالا ، یه مدت گذشت هر شب واسه هم پیام و عکس خنده داره و علمی و خلاصه هر کسشعری ک میدیدم برای هم تو پیوی میفرستادیم که کم کم جوک ها سکسی شد منم از خدا خواسته ، یه روز دلو زدم به دریا و یه جوک تمام سکسی از یه کانالی که تمام مطالبش سکسی بود براش فرستادم که بعدا فهمیدم رفته عضو کاناله شده که حدودا ۲۰ دقیقه بعد بهم پیام داد علی یه چیزی ازت بپرسم ؟ گفتم بپرس گفت چرا توی این کاناله عضو هستی منم نوشتم خب جک های قشنگی میذاره که نوشت اما فقط جک نبودااااا مطالب بزرگسال هم توش بود که منم نوشتم پس کاملا رفتی همه رو چک کردی که گفت نبابا فقط میخاستم ببینم تو چه چیزایی میبینی ??? و کم کم از اون شب روی ما به
Show all...
سکس با خواهر کوچیکم سلام اسمم رضاس الان33سالمه واین داستان مال6سال قبله ماه رمضون بود خواهرم.تواتاقم فیلم میدیم(الان25سالشه اسمش فاطمه قد170وزن53سینه75)که خوابش برد پیشم منم خوابیدم نصفه های شب بود که ناخوداهگاه همدیگروبغل کردیمو بوس ونیم ساعتم.لب گرفتیم ولی وقتی دستم میرفت سمت کونش دستمو پس میزد بعدا فهمیدم که.باید سحری واسه روزه پاک.میموند خلاصه یه چن ماهی گزشت من و فاطی رفتیم سر باغمون واسه اب دادن درختها موقع ظهر زیر سایه درخت استراحت میکردیم که دوباره همون جریان بوس البتهداین بارفاطی همراهی نمیکرد و بی حرکت خوابیده بود منم کم کم دست بردم.به سینش سینشو در اوردم کلی خوردم فاطیم فقط با صدای که از ته گلوش میومد ناله میکرد.منم کم کم رفتم سمت شلوارش و کشیدم پاین با چوچولش وررفتم چون که دختر بود انگشت نمیکردم توش البته نمیدونم شایدم دختر نباشه هنوزم مجرده ومنم الان 6ساله نکردمش فقط میدونم که به خیلی از دوستان و اشنایان داده اخه 3ماهی گوشیشو یواشکی یه روز که خواستم برنامه بگیرم هک کردم ازاونجا فهمیدم که خیلی حشریه این خواهراخریمون 5تا خواهرم دارم که این اخریو کردم وسطیم با پسر همسایه دوباردیدم ک تعریف میکنم.اون روزم که کیرم داشت از شلوارم در میومد به شکم فاطیو خابوندم یه تف به کیرم زدمو یه تف به کونش کیرمو گزاشتم رو سوراخ کونش خواستم یواش یواش بکنم توش که دیدم فاطی کونشو داده بالا همه کیرم به ناموسم رفت داخل بدون این که من حرکتی کنم خیلی تند کونشو میداد بالا و پاین واه اهش باغو گرفته بود منم که انقد حشری بودم و استرس و هیجان بود چی بود به دقیقه نرسیده بود که ابم اومد و لباسشو کشیدم.بالا و رفتیم خونه تا چن ماهم به رو خودمون نمیاوردیم تا یه روز قرص خوردم البته چن بار خوردم ولی نتونستم بکنمش اونروزم خونمون.کسی نبود رفتم.تو اتاقش بغلش کردم.کلیم کلنجار کرد ک نکنمش ولی من بزورم.بود لخت لختش.کردم.کلی سینشو خوردم که کم کم بعد کلی تقلا و چنگ زدن.رام شد اومدم پشتش دوباره تف زدم و کم.کم کیرمو کردم تو کونش البته نمیدونم چی شد اینبار انگار اون سوراخ کون قبلی نبود هی کونشو جمع میکرد که درد داره منم یواش یواش جلو.عقب میکردم.ی ده مین تلنبه زدم دیگه رون میرفت و میومد اصلا هم مثل دفعه اول حال نکردم دفعه اول خیلی حال داد بهم ببخشید که بد نوشتم #پایان @linkdoneshrzad
Show all...
کردن کون زن داداش سلام من آرش هستم و ۲۹ سالمه این داستان برمیگرده به ۲۳ سالگیم یه برادر دارم که ۸ سال از خودم بزرگتره و زنش هم یک سال از خودش کوچیکتره حالا زن داداشه من چند سالش میشه؟??? شوخی کردم بریم سر داستان زمانی که ازدواج کردن هر وقت میومدن خونه ی ما من دائما چشمم به کونش بود همیشه هم شاوار تنگ میپوشید خدا وکیلی هیکلش یه چیزی تو مایه های الکسیس بود، کون گنده سینه های خوب که با دیدنش همیشه من حشری میشدم وای از قیافش واستون نگم یه چیز عجیبیِ خلاصه من همیشه تو فکر کردن ایشون بودم و همیشه به یادش جق میزدم خیلی دوست داشتم یه بار بکنمش، من همیشه دوس دخترامو میبردم خونه داداشم میکردم با داداشم راحت بودم خونه رو واسم خالی میکرد، یه روز که دوس دخترمو بردم اونجا و وقتی که کارم باهاش تموم شد و رفت، صدف (زن داداشم) اومد خونه و من هنوز اونجا بودم برادرم تو یه کارخونه کار میکرد و کارش شیفتی بود اون روزم ساعت ۵ بعد از ظهر رفته بود و ساعت ۶ صبح میومد خلاصه اومدم که لباسامو بپوشمو برم خونه یهو صدف گفت که کجا بمون حالا شام بخور میری گفتم نه دیگه میرم گفت بمون بابا منم تنهام… گفتم باشه. جلوی من راحت بود اینبار یه شلوار سفید نازک پوشیده بود که شرت صورتیش از زیر معلوم بود منم چشمم فقط به کونه لامصبش بود. شروع کردیم حرف زدن گفت آرش خوب این دخترارو میاری ترتیبشونو میدی یهو من جا خوردم اصلا از این حرفا با هم نمیزدیم. منم پرو پرو گفتم اره دیگه من راضی اونا راضی خدام رذضیه دیگه، گفت نه حال کردم هر روز یه نفرووو اره… خلاصه بحث کشید به باشگاه رفتنو گفت ارش من جدیدن باشگاه میرم هیکلم چطور شده؟ دیگه یواش یواش کیرم داشت بلند میشد، گفتم خیلی خوب شده مخصوصا باسنت گفت خدایی گفتم آره.کلا آدمِ دیوسی هستم??? بعد از این حرفا دیگه کیرم داشت از جا کنده میشد با خودم گفتم من امشب باید اینو بکنم، اینم بگم صدف خیلی ترسو تا دست ببری سمتش زود تسلیم میشه شام که خوردیم داشت تو اشپزخونه ظرفارو میشست با خودم گفتم بهترین موقعیتِ رفتم تو آشپزخونه پشت سرش وایسادم گفتم صدف کمک نمیخوای گفت نه مرسی یهو چسبیدم بهش گفتم بزار کمکت کنم عزیزم یهو یخ کرد گفت میشه بری عقب منم کیرِ گندموچسبونده بودم به کونش عقب نشینی نمیکردم در گوشش گفتم صدف جون میدونی چقدر دوست دارم بکنمت گفت زشته چی میگی ارش گفتم حرف دلمو میگم گفت بسه بروعقب گفتم تا نکنمت امشب ولت نمیکنم محکم گرفتمش بلندش کردم آوردمش تو اتاق خواب از همو آشپزخونه تسلیم شد فقط گفت داداشت چی گفتم کیر منو داداشم نداره، کیر من حلاله هیچی نمیگفت درازش کردم رو تخت شلوارشو کندم یه راس رفتم سراغ کصش شرو کردم به خوردن وای چه کصی نه مو نه گوشت اضافه نه سیاه، صورتیه صورتی آهو ناله هاش شروع شد بلندش کردم گفتم کیر خور هستی ؟ گفت بده بده بده بخورم کیرمو از جاش میکند با مِک زدن درازش کردم پاهاشو دادم بالا یهو کردمش تو کصش چه کص تنگی لعنتی کیرم قفل میشد توش در گوشم میگفت چه کیری داری دیوس دوبرابر کیر داداشته تو وسطا ارضا شد در گوشش گفتم نوبت کونت گفت نه نه جر میخورم گفتم میخوام جرت بدم من ارزوم کردنه کونه تو بوده رو دل خوابوندمش کونشو باز کردم وای چه کونی شرو کردم سوراخه کونشو خوردمو یه توف انداختم رو سوراخشو کیرمو گذاشتم رو سوراخش یه فشاردادم جیغ زد دروووردم دوباره کردم تو داشت بیهوش میشد از درد التماس میکرد که در بیار منم تا ته فشار میدادم یه خورده جلو عقب کردم گشاد که شد تولومبه ها تند تر میشد اونم جیغاش بیشتر میشد وای چه کونی بود اولین بار بود کوم به اون تنگی میکردم آبم که داشت میو مد در گوشش گفتم خالیش کنم تو کونت گفت اره همینو که گفت آبمو تا ته خالی کردم توش دادا میزد وای چه داغه جون خلاصه اون شب دو بار کردمش بعد از اون داستانم هر وقت کونش خارش میگرفت بهم زنگ میزد میرفتم میکردمش تا اینکه بچه دار شدن از اون موقع دیگه نکردم ولی باز هم دوس میدارم که یه کامِ دیگه ازش بگیرم. #پایان کانال @linkdoneshrzad
Show all...
سلام من رضا هستم متاهلم ازوقتی اونشب با دخترم رفتیم خونه محمدرضا رفیقم دیگه باهم صمیمی شدیم یک بار تابستان بلیط گرفتم برای تهران که بریم ازونجا قم خانمم چون زایمان خواهرش بود نتونست باما بیاد بلیط اونو پس دادیم ومن با دخترم ساعت ۱۰ونیم شب از ایستگاه زنجان سوار قطار تبریز تهران شدیم یک کوپه ۴ نفری بود من ودخترم و دوتا مرد اونجا بودن بعد از صحبت باهم یکدفعه دیدم این‌مرد که اسمش خیراله بوداز شهرستانهای تبریز رفیق علی دوست محمدرضا هستش دخترم تخت بالا خوابیده بود اون که مارا شناخت درمورد اونشب باهام صحبت کرد منم ناراحت شدم که چرا علی نامردی کرده و جریان عشقبازی با دخترمو به این گفته بعد خیراله بهم گفت بابا ماهم اهل دلیم ناراحت نباش اینم که تخت بالاهست مهدی رفیق فابریکمه ما جوشکاریم میریم تهران برا کار بعد یکی دوساعت دیدم خیراله بهم گفت اگه اجازه بدی من لباسام کم کنم کوپه خیلی گرمه منم گفتم اشکالی نداره اون کم کم لباساش درآورد وآخرسر دیدم زیرپیرهنش هم دراورده و بایک شلوارک هست بعد مهدی رفیقش که یکم سنش بالا ترازون بود اونم لباساش کند بعد دیدم خیراله هی داره با کیرش ورمیره بهش گفتم زشته داداش دخترم از بالا ممکنه ببینه گفت این که خوبه بزار ببینه حالشو ببره من اولش مقاومت کردم بعد دیدم مهدی گفت داداش مال ما خارداره ؟ بزار یک حال هم ما ببریم‌امشب بااین سروصدا دخترم از خواب بیدارشد اومد پایین رفت سرویس قطار بعد برگشت نشست پیش من پرده ها را خیراله کشید تا سالن دیده نشه و تقریبا چون ساعت ۱۲ ونیم شب بود همه تو قطار خواب بودن دیدم خیراله گفت دخترنلزم بیا بغل عمویی ببینم چقدر خوشگلی عموجان دخترم خجالت می کشید چون اون فقط با شلوارک بود مهدی هم با شورت مامان دوز و زیر پیرهن به دخترم گفتم اشکال نداره اینا آدمای مطمینین دخترم رفت رو تخت خیراله نشست من گفتم بااجازه برم سرویس بیام رفتم بیرون اوتا باز پرده را کشیده ولامپ های کوپه را خاموش کردن من تقریبا یک ربعی بیرون بودم بعد که اومدم تو دیدم توی تخت پایینی دخترم با مهدی اون مرده دارن عشقبلزی میکنن ومهدی کامل خودشو لخت کرده ومارچ مارچ مثل ندید بدیدها ممه ها وپایین دخترمو میخوره دخترم که کامل شل شده بود من به روی خودم نیاوردم که منو نبینه وخجالت نکشه بهد دیدم یهو دخترم یک جیغ کوتاهی زد ترسیدم نگاه که کردم دیدم مهدی نامردی کرده و کیرشو تو کون دخترم جا داده یک دقیقه اونجوری واستادن بعد دیدن مهدی داره تلنبه میزنه یکهو گفت اخ دارم میام که خواستم دستمالی چیزی بدم بهش اونم گفت دیگه لازم نیست توش خالی کردم خلاصه بعدش نوبت خیراله بود خواستم نزارم گفت این بایست بخابه سعی میکنم زود تموم کنم بعد خیراله اومد پایین تخت ومهدی رفت بالا اونم کمی عشقبلزی کرد ولاپایی زد وکمرشو خالی کردرو پشت دخترم و بوسش کرد . بعد رفت تخت بالا دخترم دراز کشید تو تخت پایین بعد نفهمیدم چحوری رسیدیم تهران که صبح زود بود دیدم مهدی بیدارم میکنه میگه رسیدیم پاشو بعد دخترمو خواستم بیدار کنم دیدم تخت قطار که دخترم خوابیده لکه های سفید هست پرسیدم‌اینا چیه خیراله گفت راستش نتونستم از دختر نازت دست بکشم یکبار هم لاپایی زدم بعد لباسامونو پوشیدم تهران که رسیدیم پیاده شدیم خیراله شماره تلفن داد گفت خواستین تهران میتونین بیاییم پیشمون شبا وما رفتیم قم بقیه ماجرا را بعدا تعریف میکنم #ارسالی‌اعضای‌کانال #پایان @linkdoneshrzad
Show all...
سوراخ موش بودیم که لخت شیم و همدیگرو بمالیم. سحر یه بالش گذاشت زیرکمرش وبه پشت خوابوندش لمبه های تپل کونشوبازکردو بامرطوب کننده کونشوچرب کردبعد کونشوخوب انگشت کردطاقتم تموم شد یه تف گنده ریختم روسوراخش وسرکیرموفشاردادم تویه جیغ کشیدو خودشوکشیدجلو باتمام وزنم افتادم روشوکیرموتوکونش فشاردادم صداش درنمیومدترسیدم سحریه خورده با کسش وررفت که دوباره جیغ کشید کیرم داشت منفجر میشدبه زورکرده بودمش تویه جای تنگ وداغ رویاهی میگفت درش بیار تانصف بکن توهمون حالت خوابیده بودم روش نمیذاشتم تکون بخوره سحر شروع کردکمرمو مالش دادن بعدگفت کونشوپرآب داغ کن بذارمعنی لذت روبچشه محکم چسبیدم بهش و سیل آب کیرم رو توکونش خالی کردم فعلا بسه منتظرشنیدن یک ماجرای جالب باشیداگر عمر کفاف کند. #پایان کانال @linkdoneshrzad
Show all...
این ربات از شما 8 تا سوال میپرسه،اگر به این سوالات پاسخ درست بدی، اتفاقات که در آینده قراره بیوفته واست رو شرح میده🤗اگر شگفت زده نشدی 😏 دیگه امتحان نکن☺️ 💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی 💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇 http://telegram.me/falgermbot?start=495146276
Show all...

زنم دختر همسایه رو برام جور كرد   مرد_متاهل سلام هومنم خاطره اولم بنام چطور شوهر مادرزنم شدم راخواندید و دیدید چطور اتفاقی اولین سکس خارج از ازدواجم واقع شد. تا یک ماه در ترس وعذاب وجدان غوطه میخوردم تا اینکه یک شب اتفاق عجیب تری افتاد. سحر همسرم بعدشام گفت باید با هم حرف بزنیم و برایم گفت دوسال تدارک میدیده تا من ومادرش سکس کنیم گفت وقتی کیرت تو کس زن دیگریه من غرق لذت میشم بیشتر از کس دادن حال میکنم درآخرم گفت اگر میخوای جبران کنی مشکل یکی ازدوستام رو حل کن. گفتم اصلاح پروژه و پایان نامه ندارم که گفت مشکل دوستم این نیست مشکلش اینه میخواد کون بده یعنی میخواد به تو کون بده. گفتم چرامن؟ جواب داد کت وشلوارت جنتلمن بازیت صدای گرم و زیبات چندنفری رو هول کرده بپرن تو دیگ. گفتم کدوم دوستت؟ گفت رویا. اینو که شنیدم جوش آوردم زدم رو میز بشقابها ریخت کف آشپزخونه گفتم من یه غلطی کردم که بانیش تو بودی اجازه نمیدم تحقیرم کنی. نامه ای درآورد و بهم داد. یه نامه عاشقانه و آتشی که رویا در آن از عشقش به من میگفت و اینکه دارد از درد فراق میسوزد در آخرم مدعی بود اگر بی تفاوت باشم به بیراهه خواهد رفت و منو نفرین خواهد کرد. رویا دختر یک ارتشی بودکه باباش درحادثه مین کشته شده بود و با مادرش طبقه بالای ما زندگی میکردند. جالب اینکه دو تا شون عاشق داریوش بودند. رویا پشت کنکوری بود. سحر همیشه کمکش میکرد و دوستی نزدیکی داشتند. من و مادر رویا هم خوشحال بودیم که دوستی نزدیک وسالمی داشتند. نامه روکه تموم کردم لبخندرضایت رو لبانم نقش بست. پس منم مالی بودم وخبرنداشتم. ولی سریع خودموجمع کردم گفتم غلط کرده نامه نوشته. نجابتم خوب چیزیه سحر جواب دادبشین بابا حال نداریم. کون دست نخورده برات جور کردم طلبکارم هستی؟ یه سیگار به من بده هوس کردم. سیگارش روآتیش زد و گفت فرداپنجشنبه مادر رویا با گروهشون برنامه صعود دارند تا شنبه نمیاد. من گفتم هومن هم قراره با دوستاش بره شمال قرارشده رویابیاد پیش من همه چی درسته توفقط بایدجفتمونو خوب تلمبه بزنی فقط این دختره تجربه اولشه خوب بسازش که بازم اینجاپیداش بشه. فرداش از اداره که خلاص شدم بازار سنتی تجریش باسحر و رویا قرار داشتم رویابامانتو وکوله پشتی مدرسه اومده بود. سوارشون کردم سحر با اصرار رویارانشوندجلو. هی میگفت مبارکه چقد به هم میاید و سه تایی میخندیدم. بردمشون طلافروشی یک گردنبدقیمتی برا رویا گرفتم. میگن طلابه زن غروروآرامش میده. اومدیم توماشین گردنش انداختم خیلی ذوق زده شده بود. سحر گفت دیونه ببوسش خوب. اینهمه برات خرج کرده و اولین بوسه ردوبدل شد… من و رویا رو مبل دونفره کنارهم بودیم یه شلوارراحتی سفیدبایه تاپ صورتی تنش بودبدن ورزیده وگوشتی داشت آثارجوشهای جوانی روصورتش بودموهای پرپشتش رودم اسبی درست کرده بود.ممه های کوچولویی داشت اماکونش انگار زائده ای بودکه به بدنش چسیبیده بود. الحق کون آینده داریه سحر روبرومون نشسته بودپاهاش روهم بوددامنش تا نزدیکی کونش بالا رفته بودیه دفتر دستش بودچندجمله عربی گفت سپس گفت دوشیزه رویا… آیامایلید شمارابه عقد دایم شوهرم دربیارم سه بارتکرار کرد و بالاخره رویا بله رو گفت و زدیم زیرخنده. ازیخچال آبسلوت نارنگی آوردم وساقی شدم رویابااولین پیک گرم شد و برگشت گفت آقاهومن میشه لطفا منو از کون بکنید.بچه هامیگن هرکی قبل کنکور کون بده تک رقمی میشه. گفتم بله یک جوری بکنمت که انوشه انصاری روبذاری توجیبت. سحر تی شرت ودامنش رو درآوردشورت وکرست قرمزخوشگلی تنش بودگفت هومن زن جدیدت چطوره؟ گفتم خیلی ماهه مرسی چقدر شده حق زحمت؟ گفت ناقابله پانزده سانت کیر داغ. اینوکه گفت تادسته شق شد. پریدم روش لختش کردم به رویاگفتم منو لخت کن کس دوستت بذارم. لختم کرد زل زده بودبه کیرم. سحرگفت خوشت میادگفت؟ رویا جواب داد خیلی بزرگه میترسم. سحر جواب داد خودم اینجام عزیزم نترس. به رویاگفتم دهنتو بازکن کیرمو گذاشتم دهنش بلدنبودساک بزنه مث خرتو گل مونده بود.پارچ نوشابه رابرداشتم خالی کردم روکس وکون سحر به رویا گفتم کس سحرو برام بازکن. باپنجه های ظریف وتپلش کس سحروبازکرد. سر کیرموگرفت گذاشت روسوراخش یه فشار دادم داغ بودیم تاخایه رفت تو. رویاروبغل کردم تاپشو درآوردم بعد سوتینشوبادست ممه هاشومالیدم وبعدکردم تودهنم خیلی حال میکرد ازکس سحرکشیدم بیرون سحرگفت برم اسپری بیارم رویاتوبغلم بودسینه هاشومیخوردم دستمو گذاشتم روکونش ومالش میدادم برا شلوارش چیزی نگفت امانمیذاشت شورتشودربیارم خوابیدم روش همه بدنشولیسیدم تاتحریک بشه تازه شورتشودرآورده بودم که سحراومدتواسپری روزدروکیرم خوابیدم رورویاکیرم لای پاهاش بودممه هاشو میخوردم سحرهی میگفت زودباش بکنش دق کردم اومدم پایین ترکس کوچولو و تمیزش خیس شده بود زبونمو کشیدم روچاک کسش. آی نازی گفت کسش بوی تازگی میداد بوی دخترانه یاد روزهایی افتادم که تا زه با سحر آشناشده بودم و همش دنبال
Show all...
زنم دختر همسایه رو برام جور كرد   مرد_متاهل سلام هومنم خاطره اولم بنام چطور شوهر مادرزنم شدم راخواندید و دیدید چطور اتفاقی اولین سکس خارج از ازدواجم واقع شد. تا یک ماه در ترس وعذاب وجدان غوطه میخوردم تا اینکه یک شب اتفاق عجیب تری افتاد. سحر همسرم بعدشام گفت باید با هم حرف بزنیم و برایم گفت دوسال تدارک میدیده تا من ومادرش سکس کنیم گفت وقتی کیرت تو کس زن دیگریه من غرق لذت میشم بیشتر از کس دادن حال میکنم درآخرم گفت اگر میخوای جبران کنی مشکل یکی ازدوستام رو حل کن. گفتم اصلاح پروژه و پایان نامه ندارم که گفت مشکل دوستم این نیست مشکلش اینه میخواد کون بده یعنی میخواد به تو کون بده. گفتم چرامن؟ جواب داد کت وشلوارت جنتلمن بازیت صدای گرم و زیبات چندنفری رو هول کرده بپرن تو دیگ. گفتم کدوم دوستت؟ گفت رویا. اینو که شنیدم جوش آوردم زدم رو میز بشقابها ریخت کف آشپزخونه گفتم من یه غلطی کردم که بانیش تو بودی اجازه نمیدم تحقیرم کنی. نامه ای درآورد و بهم داد. یه نامه عاشقانه و آتشی که رویا در آن از عشقش به من میگفت و اینکه دارد از درد فراق میسوزد در آخرم مدعی بود اگر بی تفاوت باشم به بیراهه خواهد رفت و منو نفرین خواهد کرد. رویا دختر یک ارتشی بودکه باباش درحادثه مین کشته شده بود و با مادرش طبقه بالای ما زندگی میکردند. جالب اینکه دو تا شون عاشق داریوش بودند. رویا پشت کنکوری بود. سحر همیشه کمکش میکرد و دوستی نزدیکی داشتند. من و مادر رویا هم خوشحال بودیم که دوستی نزدیک وسالمی داشتند. نامه روکه تموم کردم لبخندرضایت رو لبانم نقش بست. پس منم مالی بودم وخبرنداشتم. ولی سریع خودموجمع کردم گفتم غلط کرده نامه نوشته. نجابتم خوب چیزیه سحر جواب دادبشین بابا حال نداریم. کون دست نخورده برات جور کردم طلبکارم هستی؟ یه سیگار به من بده هوس کردم. سیگارش روآتیش زد و گفت فرداپنجشنبه مادر رویا با گروهشون برنامه صعود دارند تا شنبه نمیاد. من گفتم هومن هم قراره با دوستاش بره شمال قرارشده رویابیاد پیش من همه چی درسته توفقط بایدجفتمونو خوب تلمبه بزنی فقط این دختره تجربه اولشه خوب بسازش که بازم اینجاپیداش بشه. فرداش از اداره که خلاص شدم بازار سنتی تجریش باسحر و رویا قرار داشتم رویابامانتو وکوله پشتی مدرسه اومده بود. سوارشون کردم سحر با اصرار رویارانشوندجلو. هی میگفت مبارکه چقد به هم میاید و سه تایی میخندیدم. بردمشون طلافروشی یک گردنبدقیمتی برا رویا گرفتم. میگن طلابه زن غروروآرامش میده. اومدیم توماشین گردنش انداختم خیلی ذوق زده شده بود. سحر گفت دیونه ببوسش خوب. اینهمه برات خرج کرده و اولین بوسه ردوبدل شد… من و رویا رو مبل دونفره کنارهم بودیم یه شلوارراحتی سفیدبایه تاپ صورتی تنش بودبدن ورزیده وگوشتی داشت آثارجوشهای جوانی روصورتش بودموهای پرپشتش رودم اسبی درست کرده بود.ممه های کوچولویی داشت اماکونش انگار زائده ای بودکه به بدنش چسیبیده بود. الحق کون آینده داریه سحر روبرومون نشسته بودپاهاش روهم بوددامنش تا نزدیکی کونش بالا رفته بودیه دفتر دستش بودچندجمله عربی گفت سپس گفت دوشیزه رویا… آیامایلید شمارابه عقد دایم شوهرم دربیارم سه بارتکرار کرد و بالاخره رویا بله رو گفت و زدیم زیرخنده. ازیخچال آبسلوت نارنگی آوردم وساقی شدم رویابااولین پیک گرم شد و برگشت گفت آقاهومن میشه لطفا منو از کون بکنید.بچه هامیگن هرکی قبل کنکور کون بده تک رقمی میشه. گفتم بله یک جوری بکنمت که انوشه انصاری روبذاری توجیبت. سحر تی شرت ودامنش رو درآوردشورت وکرست قرمزخوشگلی تنش بودگفت هومن زن جدیدت چطوره؟ گفتم خیلی ماهه مرسی چقدر شده حق زحمت؟ گفت ناقابله پانزده سانت کیر داغ. اینوکه گفت تادسته شق شد. پریدم روش لختش کردم به رویاگفتم منو لخت کن کس دوستت بذارم. لختم کرد زل زده بودبه کیرم. سحرگفت خوشت میادگفت؟ رویا جواب داد خیلی بزرگه میترسم. سحر جواب داد خودم اینجام عزیزم نترس. به رویاگفتم دهنتو بازکن کیرمو گذاشتم دهنش بلدنبودساک بزنه مث خرتو گل مونده بود.پارچ نوشابه رابرداشتم خالی کردم روکس وکون سحر به رویا گفتم کس سحرو برام بازکن. باپنجه های ظریف وتپلش کس سحروبازکرد. سر کیرموگرفت گذاشت روسوراخش یه فشار دادم داغ بودیم تاخایه رفت تو. رویاروبغل کردم تاپشو درآوردم بعد سوتینشوبادست ممه هاشومالیدم وبعدکردم تودهنم خیلی حال میکرد ازکس سحرکشیدم بیرون سحرگفت برم اسپری بیارم رویاتوبغلم بودسینه هاشومیخوردم دستمو گذاشتم روکونش ومالش میدادم برا شلوارش چیزی نگفت امانمیذاشت شورتشودربیارم خوابیدم روش همه بدنشولیسیدم تاتحریک بشه تازه شورتشودرآورده بودم که سحراومدتواسپری روزدروکیرم خوابیدم رورویاکیرم لای پاهاش بودممه هاشو میخوردم سحرهی میگفت زودباش بکنش دق کردم اومدم پایین ترکس کوچولو و تمیزش خیس شده بود زبونمو کشیدم روچاک کسش. آی نازی گفت کسش بوی تازگی میداد بوی دخترانه یاد روزهایی افتادم که تا زه با سحر آشناشده بودم و همش دنبال
Show all...