سلامتی و روانشناسی

با اینکه صداقت، یکی از ارکان جذابیت است وقتی در دستان بر زن زور گو و نامردی قرار گرفت بر زور و نامردی که به صداقت خورد عجیب و غریب میشود اما با تمام بر خوردن های ظالمانه ای که باعث باطل شدن حق شد گاهی زبانه میکشد و جذاب تر و قابل فهم و درک تر میشود مثلا" اگر دشمن صادقی داشتید که پس از شورش، هر چه بر علیه تان بکار برد راست بود چون مسلح به صداقت شده بود با اینکه ندا های راست گوئی و یا حق طلبانه دشمن تان، به گوش تان رسید و مطمئن شدید که چیزی بجز حقیقت بر زبان نیاورد چون داشتید ضرر میکردید یا در صدد مخدوش کردن آن بر آمدید یا وجدان درد گرفتید و از صداقت دشمن تان حظ بردید و حق را به او دادید و تسلیم شدید پس در اوج مخدوش کردن های صداقت، حتی اگر دشمنی داشتید که با متوسل شدن به صداقت، بر علیه تان قد الم کرد با صداقتی که بر علیه تان، برهم زد با اینکه داشت شما را به اشد مجازات محکوم میکرد چون راستی دشمن را با تمام وجود، حس کردید که دارد راست میگوید به خودتان آمدید و بی نهایت برای تان قابل احترام شد...!!! هر چند خیلی ها با اینکه توی دل شان حظ بردند برای به کرسی نشان دادن دروغ خودشان، داد ها کشیدند و تهمت ها زدند و حقیقت را کتمان کردند ولی وقتی وارد خلوت شان شدند هم از راست گوئی شان به وجد آمدند و لذت بردند هم خودزنی کردند 28 سال داشتم که نانوایی به من مراجعه کرد و گفت: 45 هزار تومان، توی خونه من مفقود شده است من به شما 100 تومان میدهم تا پیدا کنید چون رقم پول برایم مهم نیست دزد پول مهم است بدون اینکه عواقب بعدی آنرا در نظر بگیرم پسرش را خواب و به حالت تمرکز فوق العاده ذهن بردم تا در عالم خواب، دزد را ببیند و معرفی کند پسر روشن بین بود و با تلنگر من، دزد را دید و گفت: مادر پول را برداشت و به دائی داد مرد هم که مطمئن شد تصمیم گرفت که زنش را طلاق دهد زن با دلی شکسته ولی با صداقت تمام، از من شکایت کرد من را به کلانتری بردند اما بجای اینکه از آن زن ناراحت شوم لذت بردم برای اینکه پرونده به دادگاه نرود به زن گفتم من حماقت کردم و نمیبایست پسرت را در جمع خواب میکردم تا چنانچه دزد شما بودید، نگویم حال اشتباه از من بود اگر رضایت دهید کاری میکنم که تو را طلاق ندهد و زندگی تان، از قبل هم بهتر شود زن رضایت داد ولی پلیس که انگاری شیادی را دستگیر کرده بود ول کن نبود بالاخره پارتی جور شد و پلیس هم دست از سر من برداشت و با اینکه درس بزرگی برایم شده بود زندگی آن زن را گلستان کردم و دیگه در جمع، هیچ کسی را خواب نکردم زن صادق و بی پناهی که گول برادر خودش را خورده بود و راهی جز شکایت کردن از من را نداشت دشمن من شده بود اما چون حق با آن زن گول خورده بود این دشمن ناخواسته را روی تخم های چشمم گذاشتم حتما" شما هم مشابه اینجور دشمن های صادق داشتید حال چه برخوردی با دشمنان صادق تان کردید به خودتان و به وجدان های بیدار خوب و بد تان بستگی داشت ولی ای کاش وقتی میفهمیدید که دشمن تان دارد حقیقت را میگوید یا راهی بجز عذاب دادن شما را ندارد دست از دفاع و ناسزاگویی های ناحق و اصرار بر محکوم کردن راست گویی یا خواست شان، بر میداشتید و پس از اینکه دروغ های تان را غلاف کردید حق را به دشمن یا کمک خواه تان میدادید تا با پذیرفتن چنین شکست های بر حقی، وقتی ضربه خوردید و ضربه فنی شدید از ضربه به حقی که خوردید هم درس بگیرید هم حظ ببرید گاهی با زدن یک کلمه ای که هدفی در آن نبود یا حرکت زدنی که قصدی نداشتید باعث متلاشی شدن زندگی ها ای شدید لطفا" وقتی پی به اشتباه تان بردید قیافه حق بجانب به خودتان نگیرید و نگویید که من که هدفی نداشتم پس به من ارتباطی ندارد خودتان را مسئول بدانید تا مشکلاتی که به واسطه حرف و حرکت شما حادث شده، فرو کش کند اگر بی خیالی طی کردید و چوب خوردید مطمئن شوید که قانون کائنات پیچ و خم های عجیبی دارد و چوب غیب بود و حالا حالاها دست از سر شما بر نمیدارد پس وقتی چوب خوردید نگویید که از کجا خوردیم اینجور حرف زدن ها و حرکت زدن های تان را بیاد بیاورید که ناخواسته باعث نابودی زندگی ها ای شدید o.m-m.h.saghandy 1403/4/10

فرافکنی پیوسته یک نتیجه دارد: «به هر چه بیندیشیم، همان را خواهیم دید». افکار خشم آلود و تهی از عشق، دنیایی سرشار از روابط خشم آلود و تهی از عشق را منعکس می کنند. افکار مالامال از عشق و آرامش، از قلب و ذهن ما به بیرون منتشر می شوند و روابط آمیخته با عشق و آرامش را می آفرینند. وقتی که دریابیم افکار، احساسات و تضادهای گذشته خود را به دنیا فرافکنی می کنیم و هنگامی که درک نماییم میتوانیم افکارمان را انتخاب نماییم، می بینیم که در روابط خویش بی اختیار نیستیم بلکه فقط قربانی افکارمان هستیم و خود ما این شیوه را انتخاب کرده ایم. ما میتوانیم ذهنمان را بازآموزی کنیم، به گونه ای که فقط افکار سرشار از عشق و آرامش داشته باشد و چنین انتخابی همیشه ممکن است. به این ترتیب مسؤولیت فرافکنی ها و روابط مان را می پذیریم و انتخاب می کنیم که افکاری مثبت و مهرآمیز بیافرینیم و به این کار ادامه دهیم. جرالد جمپالسکی

🔹پوسته هایِ ابعاد بیشتر متمایل به چین خوردگی و خمیدگی در بُعدی عمود برخود هستند تا بموازاتِ خود. به همین جهت انجام امورِ محال در هر پوسته به توسعه علم می انجامد. زیرا بایستی طبقِ پروسه و زمان و زنجیره ای امورِ محال را غیرمحال کرد توسط توسعه منطق. به همین جهت ابعاد تمایل دارند در بُعدی برخود چین خوردگی و خمیدگی پیدا کنند تا مستقیم بودنِ تار و پودِ جهان خویش را حفظ کنند. لذا نور در جهانِ یکنواخت به خط مستقیم حرکت می کند, زیرا چین خوردگی ها برای ناظرین همان جهان بصورتِ ارتعاش و فرکانس نمود پیدا می کند. برای درک مطلب, چوبِ بستنی را تصور کنید. مسلما شکستنِ چوب بستنی در راستایِ خود(جهتِ نازکِ چوب) بسیار مشکل است, در حالیکه در راستایِ پهنِ چوب که درواقع عمود بر چوب است, بسیار ساده است. نور , ماده , انرژی و کلا فرکانس و امواج , چین خوردگی هایِ فضا هستند. م.م

Bolshoi Ballet: Waltz of the Hours والس ساعت‌ها: #رقص_باله زمان برای آنان که انتظار می‌کشند، بسیار کند می‌گذرد؛ برای آنان که می‌ترسند بسیار سریع، برای آنان که غمگین هستند بسیار طولانی، و برای آنان که شادی می‌کنند بسیار کوتاه است. اما برای آنان که عشـــــــــــق می‌ورزند، تا ابد ادامه دارد …. #هنری_وندایک_کارتر

‌ ♦️« نه گفتن » را باید در خود تقویت کنیم. «نه گفتن» چه کمکهایی می‌تواند به ما بکند⁉️

🔹🔹نقطه صفر 🔹اگر نوری نباشد , باز و بسته بودنِ چشم دیگر تفاوتی نمی کند. پس از مدتی خواب و بیداری یکسان میشوند ! آنجا نقطه صفر است, بمحض رسیدن به نقطه صفر , ذهن شروع می کند به تصور و خیال و غرق شدن در آن. ابتدا کوچک است , بتدریج غرق میشوی و عمیق میشوی(میسازی) , واقعیت وضوحِ بیشتری می گیرد, زیرا بیشتر ساخته شده است. بزرگتر میشوی, باشخصیت میشوی , خودی پیدا میکنی, گروه میشوی, حزب میشوی, خدا میشوی , همان نقطه صفر! درحقیقت, چیزی ابدا به نقطه صفر(هیچِ مطلق) نخواهد رسید, زیرا "هیچِ مطلقی" در هیچیک از پوسته هایِ وجودی(ابعادِ جهان) وجود ندارد, لذا همواره محدودیتی وجود دارد , و آن همسایگیِ نقطه صفر است. نقطه تولد , نقطه مرگ, نقطه ای که ابدا وجود ندارد. مرگی نیست , تولدی نیست... م.م

🔹🔹ترس از ترس ... مردم بیش از هر چیز دیگری از خودِ ترس می ترسند . ترس از ترس . زیرا همین وجود ترس پایه و اساست را می لرزاند. ترس مثل سایه ات بی اهمیت است اما وجود دارد ، سایه نیز وجود دارد بی اهمیت است اما موجود است و گاهی تاثیر زیادی رویت می گذارد. در گرگ و میش شب اگر در جنگل باشی از سایه خودت هم می ترسی . اگر تنها باشی و کسی در اطرافت نباشد ممکن است حتی با دیدن سایه ات فرار کنی . دویدن و فرارت واقعی است اما علت فرارت چیز بی اهمیتی است. تو ممکن است طنابی ببینی و فکر کنی مار است و فرار کنی . اگر برگردی و از نزدیک نگاه کنی به کل این حماقتت می خندی . اما مردم می ترسند که بازگردند و نقطه ای که ترس در آنجا رخ داده را ببینند . مردم بیش از هر چیز دیگری از خودِ ترس می ترسند . ترس از ترس . #اشو

صحبت کردن از مشکلاتمان یکی از بزرگترین عادت هاست، عادت را بشکنیم؛ درباره شادی هایمان صحبت کنیم..