cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

زینب بیش‌بهار| می‌آفرینمت

﷽ نویسنده رمان‌های: 🖋️التهاب و 🖋️خوب‌ترین حادثه و 🖋️صد سال دلتنگی خواندن رمان‌های زینب‌ بیش‌بهار به هر طریقی و خارج از این کانال با رضایت نویسنده همراه نیست. 🌱🌸✍️ ارتباط با نویسنده:🌱👇 https://instagram.com/bishbah

Show more
Advertising posts
15 321
Subscribers
-524 hours
-1807 days
-42530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

sticker.webp0.14 KB
Repost from N/a
00:03
Video unavailable
هر خواستگاری‌ برام میومد، با یه بار تحقیق، می‌رفت و پشت سرشم نگاه نمی‌کرد. حق عاشقی‌ام نداشتم؛ چون همه منو نتیجه‌ی هرزگی مادرم می‌دونستن و حتی خاله و دایی‌هام روی خوش نشون نمی‌دادن بهم. می‌گفتن مثل مادرم توزرد از آب درمیام و به یه مرد راضی نمی‌شم! https://t.me/+YmA-LVWkmvZjMmFk ولی یه شب ورق برگشت. موقع برگشت از کلاس کنکور مردی رو دیدم که بعدها فهمیدم محبوب‌ترین پسر خاندانِ جواهریانه! کسی که تازه از آمریکا برگشته بود و حالا چشمش منو گرفته بود… همه سر آقاییش قسم می‌خوردن. کل محل آرزوشون بود دخترشون عروسش بشه. وقتی پیغام فرستادن می‌خوان بیان خواستگاریم، تو خونه‌ی بی‌بی‌م قیامت شد! خاله‌م با بی‌رحمی گفت من سنم کمه و کنکور دارم. می‌خواست دخترِ خودش‌و بندازه جلو. ولی صبحِ روز خواستگاری امیرپارسا اومد جلوی موسسه‌ و قلب من همون‌جا واسه‌ش رفت… همون‌جایی که دستمو گذاشت رو قلبش و خم شد و تو گوشم گفت: _ من فقط تو رو می‌خوام! قلبم واس تو می‌کوبه! https://t.me/+YmA-LVWkmvZjMmFk ❌عشق چالش‌برانگیز و ممنوعه بین دختر و پسری که واس دو دنیای متفاوتن…😭🥺 🎁این رمان قوی و حالْ‌خوب‌کن و عاشقانه، پیشنهاد ویژه‌ی نویسنده‌ست🎁
Show all...
IMG_6193.MP44.17 KB
Repost from N/a
♥️♥️ #عشق‌_بعداز_جدایی #پارت‌‌اصلی‌رمان -  جونمی،  دورت بگردم ، چی شدی باز؟ چرا نگفتی حالت بد شده؟ خبر مرگم خودمو زودتر می‌رسوندم! لعنت به من بی‌شرف!!! که پشت تلفن با حرف‌های نیش‌دار اذیتش کردم و با وجود وضعیت خاصی که داشت به این حال و روز افتاد. زیر دلش را نوازش گونه به حالت چرخشی ماساژ می‌دهم، بلکه از دردش کاسته شود. هر چه بد و بیراه است نثار خودم می‌کنم. بی‌شعور تو که طاقت دیدن درد کشیدنش را نداری غلط می‌کنی حرفی بزنی که دلش رو نداری انجامش بدی! صدای نفس‌های سنگین و خس خس سینه‌اش دلم را زیر و رو می‌کند. موهای پریشانش را از پیشانی و صورتش کنار می‌زنم... چطور مرا که تارک دنیا شده بودم و‌ از دخترها بریده بودم، پایبند خودش کرد؟ طوری که حالا نفسم به نفسش بنده، بین شانه‌هایش را نوازش می‌کنم بلکه نفس کشیدن برایش راحت‌تر شود... سر و صورتش را می‌بوسم، قربان صدقه‌اش می‌روم و ملتمسانه می‌خواهم مرا ببخشد. دستم را می‌فشرد . می‌خواهد چیزی بگوید ولی نفس کم می‌آورد. تقلا می‌کند کلماتش بریده بریده است. - آقا...غوله.....این‌.....بار .....واقعنی...دارم.... می‌میرم.... اخم می‌کنم.‌ حتی تصورش هم فاجعه است. بی‌طاقت جایی زیر گلویش را می‌بوسم. عطر موهای پریشانش حالم را دگرگون می‌کند. زیر گوشش زمزمه می‌کنم. - چیزیت نمی‌شه قربونت برم .... باید‌ هر طوری بود حواسش را از دردی که می‌کشید پرت می‌کردم. -آتيش ‌پاره مگه نگفتم دیگه به من نگو آقا غوله.... حالا که گفتی عواقبش پای خودته... میلیمتری بین‌مان فاصله نیست. در آغوشم حل می‌شود.‌با زاری زیر گوشش زمزمه می‌کنم: - قربونت برم به وقتش چنان غول بودنم رو نشونت بدم که غول گفتن یادت بره! لب‌های خوش فرمش طرح لبخند می‌‌گیرد و پلک‌هایش روی هم می‌افتد. در آستانه‌ی جان دادنم . به هر ترتیب  باید کاری می‌کردم طاقت بیاورد ...... بلافاصله خم می‌شوم و ...... https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 ❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌ #پشیمانی_و_عشق_بعداز_جدایی داستانی متفاوت و جذاب پنجمین رمان نویسنده♥️
Show all...
Repost from N/a
– نذاری دختر پوراندخت آویزونت بشه. صدای صحبت دو مرد پام‌و بالای پلّه سست کرد. به جاش گوشم تیز و قلبم تند شد! – کی؟ دل‌آرا رو می‌گین؟ کیان‌مهر بود و عموش. پشت به من داخل حیاط وایستاده بودند. – مگه اون زنیکه‌ی نمک‌نشناس دختر دیگه‌ای هم داره؟ مادرم‌و زنیکه صدا کرد؟! – نه خان عمو! کجا بود اون کیانی که وقتی کسی به من، تو می‌گفت دهنش رو پر از خون می‌کرد! - بهتر! همون یکی‌ام زیادیه! نسل مفسد هر چقدر کمتر باشه جامعه سالم‌تر می‌مونه. مفسد! کاسه‌ی حلوا نذری‌ توی دستم به لرزه افتاد. مشکل مادرم بود یا من؟ – تا به گوشم رسوندن دوروبر دختره می‌پلکی، دلم آشوب شد، پا شدم اومدم اینجا از خودت بپرسم. - نه خان‌ عمو! اشتباه به عرضتون رسوندن! دوباره کیان‌مهر! ایندفعه بلند خندید. قاه‌قاه… شبیه به صدای خندونش وقتی در گوشم با عشق می‌گفت: «آخ دلی، دلی… دلیِ من… چجوری دل بردی از من… که وقتی نیستی نفس ندارم من». - می‌گن با این پسرعموش فؤاد می‌ره سر کار. می‌گن؟ خودم بهش گفتم، همین دیشب. - همون لات آس‌وپاس به دردِ دامادیِ پوران و دخترش می‌خوره! پیرمرد پوفی کشید. - پا جای پای مادرش پوران گذاشته! آخه زن رو چه به کابینت‌سازی! سرم حسی نداشت پر از وزوز گذشته و حال بود. به دیوار تکیه زدم بلکه سنگینیش کم شه، بدتر شد، صدای ناله‌ی قلب بی‌چاره‌م از لای آجرهای خالی می‌گذشت و توی سرم نبض می‌زد. - اگه دختر پوراندخته، حتماً پشت این قصه‌م یه نقشه‌ای داره. - بی‌عّفتایِ خدانشناس! خیال کردن دوباره می‌تونن اسم و رسم سپهسالارها رو عَلَم دست محل کنن. مگه از روی نعش من رد شن... - دور از جونت خان عمو! صدای روضه از داخل خانه می‌اومد، مدّاح با سوز می‌خوند و زن‌ها سینه می‌زدن امّا روضه‌ی منِ خوش‌خیالِ سیاه‌بخت همینجا جلوی چشمام بود. پس فؤاد راست می‌گفت کیان از سر کینه خامم کرده! باید خودم‌و نشون می‌دادم‌، باید از خودش می‌پرسیدم، باید عذرخواهی می‌کرد، از من نه، از مادرم... - خلاصه که سفارش نکنم مواظب خودت باش. دختره جوونه، خوشگله، خامت نکنه. خان عمو که برای خداحافظی شونه‌ی کیان رو فشار می‌داد، روی پله‌ی آخر بودم. - دست شما درد نکنه خان عمو! دستاش‌و توی جیبش انداخت و صاف‌تر وایستاد. نیم‌رخ ته‌ریش‌دارش‌ حتی توی تاریکی هم جذاب بود! - یعنی من‌ انقدر ذلیل و بدبخت شدم که خامِ دختری شم که مادرش صیغهٔ بابام بود؟ مادرم؟ مادر من؟ صیغهٔ پدر کیان؟ پدر مردی که تمام بچگی‌م بودم، دلیل زندگیم، امیدم، عِش… - دلی! تو اینجایی؟ بیا حاج خانوم دنبالته… در خونه که باز شد، سرم وحشت‌زده عقب‌جلو شد، کاسه از دستم افتاد و هزار تیکه شد، درست مثل قلبم… - دلی! تو… سر دو مرد عقب چرخید، کیان با تعجب نگاهم می‌کرد. - از کی اینجا بودی؟ صداش چرا می‌لرزید! مگه براش مهم بود از کی اینجام؟ - با تواَم! می‌گم از کی اینجا بودی تو؟! داد زد، بلند و با عصبانیت… پای مردونه‌ای که با تردید طرفم برداشته بود رو می‌دیدم، از پشت چشم‌های تارم که مدام پر و خالی می‌شد. - گولم زدی! اون جلو می‌اومد و من عقب می‌رفتم. سرم‌ با ناباوری می‌جنبید. - چی می‌گی! چه دروغی! - تو گولم زدی؟! - این دختر چی میگه، کیان؟! حتی سؤال خان عمو هم پاش‌و عقب نکشید. - نمی‌بخشمت کیان! این‌و گفتم و هق‌زنان دویدم. - وایستا دلی! وایستا لامصّب… می‌گم وایستا… نموندم، تندتر دویدم، چنگی به دستگیره‌ی آهنی در حیاط زدم. تا در باز شد... https://t.me/+HoC4Ngp76dFkNjhk https://t.me/+HoC4Ngp76dFkNjhk https://t.me/+HoC4Ngp76dFkNjhk https://t.me/+HoC4Ngp76dFkNjhk
Show all...
Repost from N/a
_ کادو رو پس نمیدن اوکی؟! اینو بگیر و مراقب باش دیگه زمین نخوری، نه بخاطر خودت، بلکه بخاطر من! چون دل اینو ندارم که ببینم تو درد بکشی! چیزی میان قلبم فرو ریخت! نفسم یکی در میان رفت و امد! در وجودم هنگامه‌ای به پا شد که دلیلش مردی بود که مقابلم ایستاده بود و می‌گفت دل این را ندارد که من درد بکشم! شنیدن صدای ماشین باعث شد از آن رخوت در بیایم و تکانی به خودم بدهم. نباید کسی ما را باهم اینجا می‌دید! با خنده گفت: _ چقدر عجله داری دختر! خودم را جمع و جور کردم و جواب دادم: _ باید برم، یکی میاد. _ کاش میشد بیشتر بمونی؟ بی‌حواس گفتم: _ چرا؟ _ چون دلم برات تنگ شده دخترکِ من! https://t.me/+8b4k-j--hLk3M2I0 https://t.me/+8b4k-j--hLk3M2I0 https://t.me/+8b4k-j--hLk3M2I0 پسری شهری که عاشق یه دخترک روستایی شده و از شهر میاد که یه لحظه فقط دخترکو ببینه 🥹🫠 . . . عشقی ممنوعه، بین پسری شهری و دختری روستایی اتفاق می‌افته و پرده از حقیقت های مهم و پر راز برداشته میشه! در حالی که این دختر و پسر آرزوی یک عشق معمولی رو دارن و رویای ازدواج رو تو سر دارن، متوجه میشن که باید بین عشق و خانواده هاشون دست به انتخاب بزنند! این رمان، قصه‌ی یک عاشقانه‌ی زیبا و پر از هیجان و معماست! 🥹🤌🏻 https://t.me/+8b4k-j--hLk3M2I0
Show all...
فاطمه مفتخر | تَبِ‌واگیر 🌾

•به‌نام‌خدا• تَبِ واگیر 🌾✨️ نویسنده: فاطمه مفتخر هفته‌ای ۶ پارت پروسه‌ی چاپ: همراز روزهای تنهایی، نیم‌نگاه ● رمان‌ ها فایل نشده‌اند و اگر در گروه یا کانالی دیده‌اید، غیرقانونی و بدون رضایت نویسنده است. ● کپی ممنوع. کانال عمومی: @f_m_roman

لیست منتخب دریک نظرسنجی ازخوانندگان ونویسندگان مطرح 🌸🌸 انتخاب حق شماست👌👌 رمانهایی فوق العاده که فراموش نمی شوند 👌👌💃 ققنوس من🌸      قصرچوبی🌸   ریسک می افرینمت🌸     تولد یک پروانه خون سیاه🌸    🌸زلفا  🌸همشیره ویرانه های مرا تو آباد کردی🌸    گل سرخ فاخته ها درآسمان می گریند🌸 جایی میان سینه ات🌸 دانه اندوه سحر🌸   ردپا🌸  زیردرخت سیب🌸 قرارماپشت شالیزار🌸خواب بی انتها
Show all...
لیست منتخب دریک نظرسنجی ازخوانندگان ونویسندگان مطرح 🌸🌸 انتخاب حق شماست👌👌 رمانهایی فوق العاده که فراموش نمی شوند 👌👌💃 همخون    🌸مجنون تمام قصه ها  🌸تلبیس برای چشمهایت🌸      🌸راه چمان بن بست باران🌸     التیام🌸  خیالت فردا به وقت تو🌸  ایازوماه 🌸      انحطاط واقعیت یک رویا🌸صدسال دلتنگی آیه عشق 🌸     ماتاهاری 🌸 اوتای پشت نقاب غربت🌸جایی میان سینه ات
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد عاشورا محرم ۱۴۴۵ 🚩🚩🚩🚩🚩🚩
Show all...
Repost from N/a
تمام حجت مسلمانی من حسین‌بن علی است. #روز_واقعه
Show all...
لیست منتخب دریک نظرسنجی ازخوانندگان ونویسندگان مطرح 🌸🌸 انتخاب حق شماست👌👌 رمانهایی فوق العاده که فراموش نمی شوند 👌👌💃 ققنوس من🌸      قصرچوبی🌸   ریسک می افرینمت🌸     تولد یک پروانه خون سیاه🌸    🌸زلفا  🌸همشیره ویرانه های مرا تو آباد کردی🌸    گل سرخ فاخته ها درآسمان می گریند🌸 جایی میان سینه ات🌸 دانه اندوه سحر🌸   شب فیروزه ای🌸زیردرخت سیب🌸 قرارماپشت شالیزار🌸خواب بی انتها
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.