نا+کجایی که آباد نبود.
تضمین نمیکنم که محتوا همیشه مفید باشه. @khateekaj :چنل نقاشیهای فروشی @keshvago :چنل نقاشیهای غیرفروشی http://t.me/HidenChat_Bot?start=488212530 چنلی که نخونی بهتره(پاک شدهها): @nakhoonboro
Show more376
Subscribers
-124 hours
No data7 days
+2530 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
عالیه، درد میشه درمان. یا اصلا همزمانه، آقا تو هم درد منی هم درمانی! اگر نباشی دردناکه، ولی مایهی فهم و درک عشقه پس ارزشمنده، اگر باشی هم که درمانه، نور علی نوره.
جناب حافظ میفرمایند که:
«دَردَم از یار است و درمان نیز هم
دل فدایِ او شد و جان نیز هم»
مولانا میگه:
«درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما
بی سر و سامان عشقش بود سامان ما»
البته این بیت خیلی بیشتر از این حرفها قابل تامله.
بعد سعدی میگه که:
«طرفه میدارند یاران صبر من بر داغ و درد
داغ و دردی کز تو باشد خوشترست از باغ ورد»
و در ادامه:
«هر که را دردی چو سعدی میگدازد گو منال
چون دلارامش طبیبی میکند داروست درد»
که بعدش سنایی هم داره:
«ای سنایی کفر و دین در عاشقی یکسان شمر
جان ده اندر عشق و آنگه جان ستان را جان شمر
کفر و ایمان گر به صورت پیش تو حاضر شوند
دستگاه کفر بیش از مایهٔ ایمان شمر»
حتی اگر بخوایم عرفانیش کنیم می تونیم بریم سراغ خواجه عبدالله انصاری که میگه:
«الهی از کُشتهٔ تو خون نیاید و از سوختهٔ تو درد، کُشتهٔ تو بکُشتن شاد است و سوختهٔ تو بسوختن خوشنود.» البته که این بیاختیاری در مقابل خداوند رو هم گویاست ولی بازهم شبیه اون مقامیه که باز به معشوق میدن. بهقول مولانا گر تو ستم کنی به جان از تو ستم روا بود.
حالا این وسط یکی هم میخوره به پست خاقانی که اینطوریه:
«با هیچ دوست دست به پیمان نمیدهی
کار شکستگان را سامان نمیدهی
آنجا که زخم کردی مرهم نمیکنی
آنجا که درد دادی درمان نمیدهی»
در ادامه هم که بحث اینه چرا یه بوسی به ما نمیدی بابا علافمون کردی؟
«ارزان ستانی آنچه دهم در بهای بوس
پس بوسه از چه معنی ارزان نمیدهی»
هرچند یکی هم مثل انوری مورد خوبی به پستش میخوره:
«غم عشق تو از غمها نجاتست
مرا خاک درت آب حیاتست»
البته بعد از دو تجربهی سخت قبلیاش:
«مسکین دلم به داغ جفا ریش کردهای
جور از همه جهان تو به من بیش کردهای»
«دردم فزود و دست به درمان نمیرسد
صبرم رسید و هجر به پایان نمیرسد»
و در آخر با سه بیت از عطار صحبتمون رو تموم میکنیم:
«این دل پر درد را چندان که درمان میکنم
گوییا یک درد را بر خود دو چندان میکنم
بلعجب دردی است درد عشق جانان کاندرو
دردم افزون میشود چندان که درمان میکنم
چند گویی توبه کن از عشق و زین ره باز گرد
چون توانم توبه چون این کار از جان میکنم»
در آخرِ آخرتر، باید بگم فکر نکنم آدم عاشق رو دو پا بند باشه. باید تابوتبش مشهود باشه، هیچ آدم صافوصوفی عاشق نیست. خدانگهدار.
پست یک قبلی.
پست دو قبلی.
❤🔥 1
دیروز با ناران حرف میزدیم، میگفت که «تو یکی از آدمهایی هستی که هیچوقت نفهمیدم چه حسی داره. حس میکنم هیچکس رو تو زندگیم نشناختم، خصوصاً تو رو. همیشه غمگینم میکنه.» این یکی از ویژگیهاشه که همیشه تحسین میکنم. این ایده که میخوام آدمها رو بشناسم، بسیار جالبه. ما اینطوری نیستیم زیاد نه؟ ما وسط راه میگیم گورباباش ول میکنیم میریم نه؟ از وقتی یادمه، خیلی عمیق بود با آدمها. متضاد با من. من کم پیش میآد به درون آدمی علاقهمند باشم و خارج از نیاز یا قردادهایی که بینمون هست به سمتش برم، بخوام کشفش کنم. مگر او بکشد قلاب را. اما ناران، این فرصت رو به آدمها میده. بهشون فرصت دیده شدن و مورد توجه بودن میده. حس مهم بودن. انگار که موجود فوقالعادهای باشی! در صورتی که خودت هم میدونی معمولیترینی. اما وقتی ازت میگه و از نقطهنظرش تعریفت میکنه، همهچیز متفاوته. من دلم برای ناران چندسال پیش که حتی خیلی بیشتر از الان هم عشق میورزید تنگ میشه ولی خب، تغییرات! نمیشه بدون اونها جلو رفت. این دید متفاوتی که داریم برام جالبه. منی که میگم همهمون سروته یه کرباسیم با اونی که از هرکس یک چیز خاص بیرون میکشه که خود طرف هم فکرش رو نمیکرده. آدمها عمدتاً ارزشش رو ندارن. قابلیت دریافت عشق ازشون سلب شده چه برسه به ورزیدنش. آدم باید خیلی شجاع باشه که دلش رو بزنه به دریا و بگه اینها، مهمان. ناران عزیز، امیدوارم خودت رو هم از اون دریچه ببینی چون کسی بهتر از خودت تو این کار نیست.
❤🔥 12
http://t.me/HidenChat_Bot?start=488212530
چه چیزی رو راجعبه کانال دوست ندارید؟
دم انتخاباته منم مردمدار شدم.
«به غیاب اندیشه مکن
گشت و مَشتِ بیتاب و قرار این نگاه را دریاب
نگران اندیشناکیِ فردای تو
به صیغهی حال.»
_شاملو
نگویم آب و گل است آن وجود روحانی
بدین کمال نباشد جمال انسانی
اگر تو آب و گلی همچنان که سایر خلق
گل بهشت مخمر به آب حیوانی
به هر چه خوبتر اندر جهان نظر کردم
که گویمش به تو ماند تو خوبتر ز آنی
وجود هر که نگه میکنم ز جان و جسد
مرکب است و تو از فرق تا قدم جانی
گرت در آینه سیمای خویش دل ببرد
چو من شوی و به درمان خویش درمانی
دلی که با سر زلفت تعلقی دارد
چگونه جمع شود با چنان پریشانی
مرا که پیش تو اقرار بندگی کردم
رواست گر بنوازی و گر برنجانی
ولی خلاف بزرگان که گفتهاند مکن
بکن هر آن چه بشاید نه هر چه بتوانی
طمع مدار که از دامنت بدارم دست
به آستین ملالی که بر من افشانی
فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود
برای عید بود گوسفند قربانی
روان روشن سعدی که شمع مجلس توست
به هیچ کار نیاید گرش نسوزانی
_سعدی
❤🔥 3