𝐀𝐤𝐮𝐦𝐚´

✨

نمی‌دونی جوی ذهن من کجاست! چرا تمام ذهن رو داده دست اضطراب و غم؟ چرا خواب‌ها رو کنترل نمی‌کنه؟ اون که کارش توی ساختن خاطرات شاد خیلی خوبه چرا از همونا برام یه رویا نمی‌سازه؟ چرا اضطراب داره خوابیدنم رو نابود می‌کنه با اورثینک‌‌ها و کابوس‌هایی که هنوز اتفاق نیوفتادن و ممکنه هیچوقت هم اتفاق نیوفتن ولی دیدن و شنیدن و فکر کردن بهشون وحشتناکه. لطفا، من نیاز به جوی دارم. لطفا جوی تو مهم‌ترین بخش ذهن منی لطفا خجالت و حسادت و اضطراب و بی‌حوصلگی و خشم و ترس و چندش و غم همه و همه رو دور کن و اون کیبرد لعنتی رو بگیر دستت و یکم رنگ زرد و طلایی شاین‌دار به ذهن و زندگیم بپاش تا لاقل بتونم بخوابم.

در زندگی بعدی من میخواهم در جهت معکوس زندگی کنم ! با مردن شروع میکنی و میبینی که همه چیز خیلی عجیب است... سپس بیدار میشوی و میبینی که در خانه سالمندان هستی! ...و هر روز که میگذرد حالت بهتر میشود...! بعد از مدتی چون خیلی سالم و سرحال میشوی از آنجا اخراجت میکنند! بعد از آن میروی و حقوق بازنشستگی ات را میگیری و وقتی کارت را شروع میکنی در همان روز اول یک ساعت مچی طلا میگیری و یک میهمانی برایت ترتیب داده میشود !!! میهمانی ای که موقع بازنشستگی برای شما میگیرند و به شما پاداش یا هدیه میدهند 40 سال آزگار کار میکنی تا جوان شوی و از بازنشستگی ات لذت ببری...! در دبیرستان روزگار خوشی را سپری می کنی سپس دبستان برای دبستان رفتن آماده میشوی وبعداز ان تبدیل به یک بچه می شوی و بازی میکنی و هیچ مسئولیتی نداری سپس نوزاد میشوی و آنگاه به دنیا می آیی ! در این مرحله 9 ماه را باید به حالت معلق در یک آب گرم مجلل صفا کنی که دارای حرارت مرکزی است و سرویس اتاق هم همیشه مهیا است، و در آخر ....

...

ماه اومده بالا، کاش اینجا بودی که بری پایین.

من داده و گرفته می‌شم، من از همون اول همراهت بودم.

تشکر✨

اینم متن کوتاه شما:

+هیچ وقت نباید از توانایی‌هات استفاده کنی این یه اشتباهه، همیشه باید چیزی که هستی رو پنهان کنی، چاره‌ی دیگه‌ای هم نداریم نمی‌تونیم خطر کنیم و بزاریم کسی بفهمه چقدر قدرتمندیم؛ باید مثله بقیه رفتار کنیم -اشتباه؟! اونا دقیقا می‌دونستن دارن چیکار می‌کنن تلاش برای نجات جادو. شجاعت ریسکه، اشتباه نیست. اونا می‌خواستن استثنایی باشن تمام توانمندی هاشون رو بپذیرن، افسانه بشن.

والا بخدا