cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

•دُژَم•

•وُلان• درحال پارتگذاری به قلم:ستایش تیو •ششمین همزاد• درحال پارتگذاری به قلم:مینا وکیل •سوگند به آن نیمه شب• فایل شده به قلم:ستایش تیو لینک کانال: https://t.me/+DFDg8h4G-j5lNjE8

Show more
Advertising posts
1 172
Subscribers
+324 hours
+487 days
+21030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
بار #اول که دیدمش فکر می‌کردم فقط یه #دخترکوچولوی ‌ساده و بی‌سرزبونه که هر چی بهش بگن گوش می‌ده... فکر نمی‌کردم با همه #سادگی و #ناشی‌گری‌هاش بتونه ازم دل ببره... اون دختر کوچولویی بود که #نیاز به #محافظت و #یادگیری داشت و من با تمام وجود #می‌خواستمش... و چیزی رو که #کوسه #حکم می‌کنه باید بدستش بیاره حتی اگه اون دختر کوچولو #مخالف باشه... #رمان_تینیجری_ایرانی_با_تم_خارجی🤤❤️‍🔥 https://t.me/+fmQ69IECBQkzNzA0 ۱۳
Show all...
Repost from N/a
شوهرش رو مجبور کرد رو تخت بیمارستان باهاش... 🥵🤒 _ وِسام حتی یبار هم نشده دعوا کنیم تو نیای سمتم ، تو دیگه منو نمیخوای  +عقلتو از دست دادی؟ این #بدن مال منه نفس ، فقط نمیخوام کاری کنم که تا آخر عمرت ازم #متنفر شی  لبم رو روی لبش گذاشتم و با تمام احساس نیازم به بودن بوسیدمش ؛ صدای #نفس های تندمون فضای اتاق رو پر کرده بود دستم رو جلو بردم بغلش کردم که با #التماس گفت : +نکن قربونت برم نمیخوام اذیت بشی  _تو میتونی مثل همیشه نباشی وسام میتونی #آروم تر باهام باشی +امشب نه ، بذار امشب شوهر خوبی باشم _عزیزم لطفا وسام لباس بیمارستانم رو بالا زد که لبخند روی لبام اومد و گفت : _صدات نباید در بیاد نفس  #پرستارا نباید بفهمن چه زن #جذابی دارم ...❤️‍🔥🙈 برای خوندن ادامه این پارت بزن رو لینک زیر 👇🏼💯😍 https://t.me/+vDp2uPAX5N05Y2Q0 ۱۴
Show all...
آخی..والا سوتی داد نه؟❤‍🔥
Show all...
#ولان #پارت_90 * * * * * * * از روی عادتم قبل از اینکه انگشتم روی زنگ بشیند ، با دستمالی گوشه کتونی هایم را پاک میکنم تا حتی یک لکه هم نباشد! وسواس بود؟! نه! فقط این یکی را از محمود خان به ارث برده بودم! زنگ را میفشارم و با استرس با انگشت هایم بازی میکنم نگاهم به بالا میفتد..هوا تاریک بود! اولین بار بود که در این ساعت تنهایی بیرون بودم و نگرانی برای برگشت نداشتم این خانه برای یک استاد پیانو زیادی ، زیاد نبود!؟ حتی از جهنم محمود خان هم بزرگتر بود!! جهنم که میگویم منظورم همان قفس طلایی چهارنفره است که فقط نمای بیرونی خوبی دارد میباخ مشکی رنگی که در حیاط پارک بود که قطعا با حقوق یک استاد پیانو معمولی خریداری نشده بود!! میکائیل..واقعا..استاد پیانو بود؟! چرا به این مرد شک داشتم؟! اصلا مگر میشد نباشد! آن همه شاگرد..آن همه منشی.. توهم زدم! شک اصلا معنی نمیداد! در باز میشود و با قامت مردانه اش در چهارچوب در مواجه میشوم حوله ای دور گردنش انداخته و موهایش تقریبا خیس بود و... بالا تنه اش برهنه است!! سیگاری بین لب دارد و با تلقنش صحبت میکند با دست اشاره میزند که داخل بروم جوری با من راحت برخورد کرده که انگار حداقل یازدهمین بار بود که به خانه اش میروم و اصلا هم برای آموزش پیانو نیست آمدم برای دوست پسر عزیزم لوبیا پلو بزارم!! داخل خانه میروم که دستش را روی بلندگو تلفنش میگذارد و روبه من لب میزند _من الان اینو قطع میکنم میام یه دقیقه کار فوری برام پیش اومده برو طبقه پایین وسایل و پیانو هرچی لازمه اونجا هست گیج نگاهش میکنم که داخل یکی از اتاق ها میرود و در را پشتش میبندد یعنی..کسی که پشت خط بود آنقدر اهمیت داشت؟ نکنه...دوست دختر داشت؟! ناخوداگاه به جای اینکه به طبقه پایین بروم سمت اتاق میروم و به آرامی به در تکیه میدهم و سعی میکنم صدایش را بشنوم _بهش بگو پرونده وکیل داره به اون بگه دردشو! سعیدی!! یه دقیقه گوش کن میگم! من میدونم داستان این مرتیکه رو قصه میگی چرا! قاضی پرونده اش دیروز گفت از این داستان چیزی در نمیاد بره دنبال رضایت! انقدر به من زنگ نزنین فردا میام اونجا یه هفته نبودم گند زدین به همه چی! گوش هایم اشتباه میشنید؟! قاضی؟! پرونده؟! این ها چه ارتباطی به میکائیل داشت؟!
Show all...
👌 3🔥 2
#ولان #پارت_89 * * * * * * * * * _نه! اصلا نمیشه! _مامان..توروخدا! یه شبه دیگه..باهاش حرف بزن به حرف تو گوش میده تو بگی به بابا میزاره برم تازه شبم که نمیخوام بمونم تا کارمون تموم شد میام یه پروژه اس دیگه باید باهم انجام بدیم _تو از کی تاحالا پروژه انجام بده شدی!؟مگه از این کارمتنفر نبودی؟ مگه بخاطر بابات نرفتی اونجا؟ تا سال قبل به زور پشت میزای اونجا نگهت میداشت _خب بالاخره تا اینجا اومدم سال آخره یه دیپلم نباید بگیرم؟ده نمره کار عملیه بهم نمیده اگه گروهی انجام ندم توروخدا مامان.. باربد که در مقابل اصرارهایم دوام نمیاورد نگاهش را از موبایلش میگیرد و روبه مامان میگوید _بزار بره دیگه! بنده خدا بعد هیفده سال میخواد یه گورستانی بره تازه واسه درسم داره میره دیگه شبم که تو خونه خودش میخوابه دیگه چرا نمیزاری؟ _تو یکی فعلا ساکت! هنوز بوی گند شمالت از دماغ بابات نیوفتاده کاسه داغ تره آش این نشو _وای! هنوزم شمال؟! بابا من یه بار یه گوهی خوردم مال کی بود بخدا مال چهار ماه پیش بود هنوز شوهرت باهام حرف نمیزنه! بیست و چند سالمه پسرای مردم الان بچه بغل گرفتن بابا شدن من هنوز باید به شوهر تو جواب پس بدم! مامان درحالی که پیازها را رنده میکند بینیش را بالا میکشد و از آشپزخانه داد میزند _توام راست میگی برو مثل پسرای مردم زن بگیر بچه بغل کن دیگه به کسی جواب پس نده! وای راستی باربد!! دختره محبوبه خانومو نشونت دادم من!؟ وای!وای! اگه بدونی این دختر چقدر ماهه! بخدا اگه این عروسم میشد گوسفند قربونی میکردم! _وای باز کانالو عوض کرد رسید به زن گرفتن من! _دیشب خواب دیدم لباس عروس تنش بود عروسم شده بود وای..باربد..اصلا از خواب بیدار شدم از خوشحالی گریه کردم..بیا یه بار ببینش شاید نظرت عوض شد باربد درحالی که با خونسردی برای خودش سیب پوست میگرفت جواب داد _خب دیگه تو که باید تعبیر خوابتو بهتر از من بدونی عروسی تو خواب مرگه..دختره مثل ماه حیف شد مریم جون! مریم جون که میگوید منظورش مامان است و مامان جیغی میکشد و هرچی عملا هرچی دم دستش می آید سمت باربد پرت میکند! _عه!عه! بدخلقی نکن دیگه مریم جون! _جزه جیگر بگیری تو بچه انقدر منو حرص میدی!! کی میخوای زن بگیری!؟ از اون ریشت خجالت بکش! اندازه خر شدی تا کی میخوای دختربازی کنی آبروی این باباتو ببری!؟ _اگه به ریشه من همین امشب همینم میزنم دست از سرم برداری اینبار من جیغ میکشم! _یه دقیقه! باربد میتونه فردام زن بگیره! من چی!؟ شب میتونم برم؟ _نه! اصلا کی میخواد اونموقع شب تورو برگردونه!؟ _داداش شیدا! _چه غلطا! به دروغ لب میزنم _خب زن و بچه داره! دو دل نگاهم میکند و تکرار میکند _زن و بچه داره؟ _آره پنج ساله زن و بچه داره مرد چشم پاک و محترمیه! میدانم که نرم شده.. مثل صبح روی تصمیمش قاطع نیست _مامان توروخدا... باربد سریع میگوید _بابا من ضمانتشو میکنم اصلا خوبه؟ هرچی شد پای من نر خر! اصلا اگه امشب برکه گندی بالا آورد میرم برات دختر محبوبه خانومو میگیرم!خوبه!؟ * * * * * *
Show all...
🔥 4
Repost from N/a
-کارت به جایی رسیده که من رو دور می زنی؟ بغض مانند سراب داغ گلویش را خراش داد -نه ...من... همان طور که پشتش ایستاده بود و از داخل آینه نگاهش می کرد ،سر نزدیک گوشش آورد _دروغ نگو توله سگ... انگار باز دلت کتک میخواد. اشک به چشمش نشست و بریده بریده گفت: -تو..ر...رو...خ...خدا ،ولم کن💔 https://t.me/+GKSDf3fVqe0wNjA0من واران وارسته ،عاشق ناظر شرکتم شدم و اون تمام اعتمادم رو بدست آورد ولی شرکتم رو به مرز ورشکستگی رسوندن و فرار کرد ،حالا من شدم یه آدم سنگ دل که فقط منتظر پیدا کردنشم ❌🔞 https://t.me/+GKSDf3fVqe0wNjA0 https://t.me/+GKSDf3fVqe0wNjA0 صب بپاک
Show all...
Repost from N/a
🖤عزاداری‌هاتون قبول درگاه حق🖤 لیستی از رمان‌های برتر این هفته انتخاب شد👇🏼 لینک لینک لینک لینک لینک لینک لینک 🖤ولی من هر بار که دنیا بهم سخت گرفت اسمتو صدا زدم آقا اباعبدلله🖤
Show all...
Repost from N/a
داستان مثلث عشقی 🔥😍🔺️ دوتا مردی که عاشق یه خانم دکتر میشن❤️‍🔥 یکی سرگرد پرونده‌ی جنایی 🥵 یکی سرآشپز معروف دیوونه🤤 برای خوندن این رمان جذاب و صحنه دار🔞روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻💥 https://t.me/+vDp2uPAX5N05Y2Q0 ۸صبح
Show all...
من فانتزی های خاصی از رابطه دارم نیل❗️ فانتزی چیه؟ من که هیچی نمیفهمم... یعنی دوست داره تنبیهم کنه؟ ترسیده بودم! - یعنی دوست داری منو بزنی؟ - لعنتی. از اونهمه حرفی که زدم اینو برداشت کردی؟ با ترس لب گزیدم و گفتم: - باشه اگه تو اینطوری میخوای تنبیهم کن... با بدنی برهنه دراز کشیده بودم و لرزی به وجودم افتاده بود که کنار گوشم لب زد: - نترس دختر کوچولوم منظورم اون نیست، کاری میکنم توام لذت ببری و بعد دستامو با طناب بست و شروع کرد.... #ادامه_پارت_تو_کانال🔞 https://t.me/+rfQZe9IG4WBkNjE0 صبح پاک
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.