cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

"𝐑𝐨𝐲𝐚.𝐁𝐫" بُن بـَسـت

ته رابطه ما فقط یه بن بستِ! رمان های نویسنده: بینهایت:به اتمام رسیده من،دختر روزای تنهایی: به اتمام رسیده و فایل موجود بُن بست: درحال تایپ "کپی حتی با ذکر نام نویسنده، حرام است❌"

Show more
Advertising posts
221
Subscribers
No data24 hours
-27 days
-1730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

میتونین یه کار راحت تر انجام بدین. وارد گپ چنل بشین و جوین بدین. هرخبر یا پیامی که بنده در چنل بزارم، چون گپ به چنل وصله اونجا هم قرار میگیره و خبردار میشین. اینجوری چنل رو هم گم نمی کنید و هروقت به حالت عادی برگشت از طریق گپ بهتون لینک رو میدم که وارد چنل بشین دوباره
Show all...
عزیزان یه سوال دارم. تلگرام اصلی دارین همگی یا از تلگرام های غیراصلی هم استفاده میکنید؟! میخوام چنل رو کاملا خصوصی کنم تا از پارت ها کپی برداری نشه. اگر تلگرامتون اصلی نباشه چنل براتون باز نمیشه. میخوام بدونم اگر کسی هست، من لینک چنل رو پی وی براشون بفرستم که داشته باشن. هروقت رمان جدید رو شروع کنم، چنل رو دوباره به حالت اول برمیگردونم. یا هم میتونین تلگرام اصلی رو نصب کنید که بهتر هم هست. هروقت بخواید میتونید پارت های بن بست یا دو رمان قبلی من رو بخونید. اگر کسی هست که تلگرام اصلی نداره و لینک چنل رو میخواد خواهشا کامنت بزاره✨🫶🏻
Show all...
این پیام یادتون نره🫧
Show all...
پارت آخر رمانه. دوس دارم با ری اکشن و کامنت هاتون برای آخرین پارت بترکونین و علاقتون به رمان رو نشون بدین🥹🩵 و اینکه پیام پین شده رو بخونین تا از همه چیز خبر داشته باشین. از الان دلم برای شماها، نوشتن پارت های جذاب و پیش بردن پارت به پارت رمان با شماها تنگ میشم و منتظرم این یک سال و خورده ای زودتر بگذره و دوباره مثل قبل با یه داستان جذاب تر دورهم جمع بشیم و لذت ببریم. ازهمتون بابت اینکه کنارم موندین و بهم انرژی و حس و حال خوب دادین تشکر میکنم. Roya•Br
Show all...
❤‍🔥 5 3
#پارت508 #بــن_بــســت •دانای کل• ثانیه ها، دقیقه ها، ساعت ها میگذرد. یک روز میگذرد. روزها، هفته ها میگذرد و یک ماه میشود که از گیسو هیچ خبری ندارد! حتی صدایش را هم نشنیده است! ماه ها میگذرد. یک سال! همراه با سام و ملودی سال نو را جشن میگیرند اما گیسو کنارشان نیست! سال جدید آغاز میشود. ملودی کنکور میدهد. یزدان خودش را مشغول کار کرده بود. زندگی را میگذراند اما بی گیسو بی معنا است! روزشماری میکرد و هنوز منتظر برگشتن گیسو بود. بازهم روز ها، هفته ها و ماه ها میگذرد اما گیسویی نیست! حتی یه خبر کوچک از او ندارد! امروز 13 اسفند بود. روز تولدش. سام و ملودی به خانه اش آمده و برایش تولد کوچکی میگیرند. آخر شب بود. سیگارش را روشن کرده بود و در بالکن ایستاده بود. موبایلش زنگ میخورد. بدون نگاه کردن به شماره جواب میدهد. -بله. صدایی نمی آید. -بفرمایید؟ بازهم صدایی نمی آید. یاد گذشته می افتد. شماره ناشناسی که زنگ زده بود و چیزی نمیگفت و ناگهان شروع به گریه کردن کرده بود گیسو بود. صدایش میلرزد. آرام زمزمه میکند. -گیـ...گیسو؟! بالاخره طلسم میشکند و صدایش را بعد از یک سال میشنود. _جانِ گیسو! چشمانش را میبنند و در همین دو کلمه غرق میشود! عاشقی همین است! _تولدت مبارک! حالا یزدان سکوت کرده بود. بعد از چند ثانیه آرام زمزمه میکند. -خیلی دلم برات تنگ شده گیسو.. _حالت خوبه؟ -خوب بودن...بدون تو؟ همچین چیزی وجود نداره! _هنوزم مثل روز اولی که رفتم از دستم ناراحتی؟ -ناراحت...نیستم! نمیدونم کارت درست بوده یا نه...نمیدونم اگه میموندی چی میشد... _ولی من میدونستم که رفتم! رفتن برام سخت بود...ولی موندن سخت تر! برای اینکه الان بتونی با این لحن باهام حرف بزنی باید میرفتم! -کِی برمیگردی؟ تونستی نفس بکشی؟ نفس عمیقی میکشد. _دور شدن از اون شهر شوم...حالم رو خیلی بهتر کرد..بالاخره نفس کشیدن داره یادم میاد! -اگه به اندازه کافی نفس کشیدی، برگرد... نفسای من داره کم میاد..بهت نیاز دارم! _چندوقته که نیستم؟ -یک سال و دوازده ماه و سیزده روز... _شمردی هرروز رو! داره میشه دوسال پس.. -ثانیه به ثانیه رو شمردم...به نظرم بسه دیگه.. برگرد! _اول اون سیگار لعنتیو خاموش کن.. -تو از کجا فهمیدی سیگار دستمه؟ _پایینو نگاه کن. از بالکن پایین را نگاه میکند. باورش نمیشد. واقعا گیسو بود! -شوخی نیست دیگه؟ توهم نزدم یعنی؟ _نیست..درو باز کن بیام بالا.. -صبر کن.. صبر کن میام پایین.. از خانه خارج میشود و  با سرعت پله ها را طی میکند. آرام به گیسو نزدیک میشود. میترسید از اینکه یک خبال باشد! آرام دستش را جلو میبرد و موهایش نوازش میکند. واقعی بود! گیسو را محکم در آغوش میگیرد و میچرخاند! با اصرار های گیسو دست از چرخاندن برمیدارد. محکم در آغوشش میگیرد و سرش را در موهای گیسو فرو میبرد. موهایش بلند شده بود. دلش برای عطر تنش تنگ شده بود! پیشانی اش را به پیشانی گیسو میچسباند و با دستانش صورتش را نوازش میکند. -برگشتی... لبخند بزرگی روی لب هایش بود! _برگشتم.. -برای همیشه؟ _برای همیشه! *پایان* 🖊📜: Roya•Br کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است❌
Show all...
❤‍🔥 14👍 1
#پارت508 #بــن_بــســت •دانای کل•
ثانیه ها، دقیقه ها، ساعت ها میگذرد. یک روز میگذرد. روزها، هفته ها میگذرد و یک ماه میشود که از گیسو هیچ خبری ندارد! حتی صدایش را هم نشنیده است! ماه ها میگذرد. یک سال! همراه با سام و ملودی سال نو را جشن میگیرند اما گیسو کنارشان نیست! سال جدید آغاز میشود. ملودی کنکور میدهد. یزدان خودش را مشغول کار کرده بود. زندگی را میگذراند اما بی گیسو بی معنا است! روزشماری میکرد و هنوز منتظر برگشتن گیسو بود. بازهم روز ها، هفته ها و ماه ها میگذرد اما گیسویی نیست! حتی یه خبر کوچک از او ندارد! امروز 13 اسفند بود. روز تولدش. سام و ملودی به خانه اش آمده و برایش تولد کوچکی میگیرند. آخر شب بود. سیگارش را روشن کرده بود و در بالکن ایستاده بود. موبایلش زنگ میخورد. بدون نگاه کردن به شماره جواب میدهد. -بله. صدایی نمی آید. -بفرمایید؟ بازهم صدایی نمی آید. یاد گذشته می افتد. شماره ناشناسی که زنگ زده بود و چیزی نمیگفت و ناگهان شروع به گریه کردن کرده بود گیسو بود. صدایش میلرزد. آرام زمزمه میکند. -گیـ...گیسو؟! بالاخره طلسم میشکند و صدایش را بعد از یک سال میشنود. _جانِ گیسو! چشمانش را میبنند و در همین دو کلمه غرق میشود! عاشقی همین است! _تولدت مبارک! حالا یزدان سکوت کرده بود. بعد از چند ثانیه آرام زمزمه میکند. -خیلی دلم برات تنگ شده گیسو.. _حالت خوبه؟ -خوب بودن...بدون تو؟ همچین چیزی وجود نداره! _هنوزم مثل روز اولی که رفتم از دستم ناراحتی؟ -ناراحت...نیستم! نمیدونم کارت درست بوده یا نه...نمیدونم اگه میموندی چی میشد... _ولی من میدونستم که رفتم! رفتن برام سخت بود...ولی موندن سخت تر! برای اینکه الان بتونی با این لحن باهام حرف بزنی باید میرفتم! -کِی برمیگردی؟ تونستی نفس بکشی؟ نفس عمیقی میکشد. _دور شدن از اون شهر شوم...حالم رو خیلی بهتر کرد..بالاخره نفس کشیدن داره یادم میاد! -اگه به اندازه کافی نفس کشیدی، برگرد... نفسای من داره کم میاد..بهت نیاز دارم! _چندوقته که نیستم؟ -یک سال و دوازده ماه و سیزده روز... _شمردی هرروز رو! داره میشه دوسال پس.. -ثانیه به ثانیه رو شمردم...به نظرم بسه دیگه.. برگرد! _اول اون سیگار لعنتیو خاموش کن.. -تو از کجا فهمیدی سیگار دستمه؟ _پایینو نگاه کن. از بالکن پایین را نگاه میکند. باورش نمیشد. واقعا گیسو بود! -شوخی نیست دیگه؟ توهم نزدم یعنی؟ _نیست..درو باز کن بیام بالا.. -صبر کن.. صبر کن میام پایین.. از خانه خارج میشود و  با سرعت پله ها را طی میکند. آرام به گیسو نزدیک میشود. میترسید از اینکه یک خبال باشد! آرام دستش را جلو میبرد و موهایش نوازش میکند. واقعی بود! گیسو را محکم در آغوش میگیرد و میچرخاند! با اصرار های گیسو دست از چرخاندن برمیدارد. محکم در آغوشش میگیرد و سرش را در موهای گیسو فرو میبرد. موهایش بلند شده بود. دلش برای عطر تنش تنگ شده بود! پیشانی اش را به پیشانی گیسو میچسباند و با دستانش صورتش را نوازش میکند. -برگشتی... لبخند بزرگی روی لب هایش بود! _برگشتم.. -برای همیشه؟ _برای همیشه! *پایان* 🖊📜: Roya•Br کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است❌
Show all...
#پارت507 #بــن_بــســت •دانای کل• اشک هایش بی اختیار روی صورتش جاری شده بودند. برگه از دستش می افتد. دستانش را در موهایش فرو میبرد. دستی به صورتش میکشد و فوری به گیسو زنگ میزند اما موبایلش خاموش است! -رفته سام...رفته... سام از همه چیز خبر داشت جز اینکه گیسو دقیقا کجا رفته است. گفته بود که اگر ندانند بهتر است! -کجا رفته؟! -نمیدونم....نوشته میرم که حالمون خوب بشه.. میرم و بعدا میام.... میرم و... نمیتواند ادامه بدهد. گیسویش رفته بود! -شاید اینجوری بهتره.. -چرا توهم عین گیسو چرت و پرت میگی؟! کجاش خوبه؟ دور موندن من از گیسو خوبه؟ حالمو نگااا...تو ندیدی این چهارسال چی به من گذشت؟! -موندنش چیزیو حل نمیکرد یزدان اینو بفهم! حالش خوب نبود..جلوی چشمامون داشت از دست میرفت... صدایش را پایین می آورد. -این دختر از شدت غم و عذابی که داشته قاتل شده.. قاتل! میفهمی؟! -رفتنش چیو حل کرد؟ -رفتنش حالشو خوب میکنه..چی مهم تر از اینه؟ -من چی پس نامرد؟ من اینجا از دوریش دارم دق میکنم و فقط چندساعته که نیستش! -فکر میکنی برای اون راحته؟ فکر میکنی براش راحته ول کنه و بره؟! تو، من، ملودی! هرکسی که براش مونده رو پشت سرش ول کرد و رفت یه جایی که هیچکدوممون نمیدونیم! تک و تنها...بازم گیسو شد تنهای قصه! فکر نکن تنها کسی اذیت میشه فقط خودتی یزدان! برای اون سخت تره... میدونی بهم چی گفت؟ رفتن من اولاش اذیتش میکنه....کم کم عادت میکنه...بعد میبینه همه چی داره عادی میشه و تنها مشکل اینه هنوز دلتنگه! اما خشمش...غمش...نفرتش...همشون از بین رفتن..همه حسایی که باعث میشه اون حس بینمون از بین بره، نابود میشن و فقط میمونه دلتنگی و عشق! اومدن من اونموقعست که حالش رو خوب میکنه...اونموقع من میتونم زخماشو التیام ببخشم! توی این زمان...حال منم خوب میشه.. تهش میمونه گیسو و یزدانی که هنوز عاشق همدیگن...خیلی دلتنگن و نمیخوان ازهم دور بشن! تهش میمونه گیسو و یزدانی که موفق شدن از زیر آوار عشقشون سالم بیان بیرون و همه چیز رو از اول بسازن! یزدان را در آغوش میگیرد. -بزار زمان بگذره...زمان شاید همه چیزو درست نکنه...شاید حالت رو خوب نکنه ولی یه چیزایی روهم درست میکنه! نامه را برمیدارد و از خانه خارج میشوند. در خانه را قفل میکند. -تا وقتی برنگرده دیگه به این خونه نمیام! این خونه فقط با بودن گیسو برای من معنا داره! باهم از خانه خارج میشوند. نمیخواست باور کند که گیسو واقعا رفته است اما بعد از حرف زدن با ملودی متوجه میشود که همه چیز واقعیت داشته و واقعا رفته است! از امروز تا آمدن گیسو روزشماری میکند. امیدوار است دیر نیاید! عمارت را برای فروش میگذارد. خانه ای جدید برای خود میخرد که به خانه ملودی هم کمی نزدیک باشد و بتواند به او سر بزند.او تنها یادگار گیسو است! 🖊📜: Roya•Br کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است❌
Show all...
11
نمیدونم ریمیکس رپی دوس دارین یا نه اما صدای علی سورنا و این آهنگش به شدت عالیه:)) حداقل 2 دقیقه اول رو پیشنهاد میدم گوش بدین. شب خوش✨
Show all...
#Music -با من قدم بزن با هر دردی که همراته محکم به اندازه یِ لبخندی که فریاده آرومه زیرِ خاکستر ، با من قدم بزن امشب با هر چی که توو دستاته ، هر کفشی که توو پاته با من قدم بزن من هوایِ تو رو نفس میکشم:) ❤️‍🩹
Show all...
PK_remix-Sene-Sevgimi-128.mp316.55 MB
❤‍🔥 4🌚 1