Café Terrace at Night

میو.

سؤال بپرسید تا وقتی این پارت درسم تموم شد بیام و چیزی برای نوشتن داشته باشم. https://telegram.me/BChatBot?start=sc-856307-sCJwQR3

وقتی دارم بیش از حد به چیزی فکر می‌کنم یا روی مسئله‌ای تمرکز می‌کنم، می‌بینم که دارم با موهای جلوی صورتم ور می‌رم و دور انگشتم تابشون می‌دم! احتمالاً تا امتحان اطفال از اینی که هست کچل‌تر بشم!

چیزی که اذیتم می‌کنه نشخوار اتفاقاتیه که گذشته و تموم شده. بیشتر از اینکه نگران اتفاقات آینده باشم، اتفاقات گذشته توی ذهنم مرور می‌شه و حسرت می‌خورم کاش بهتر می‌گذشت درحالی که دیگه کاری از دستم برنمیاد. و این یه فکر عادی و گذرا در طول روز نیست، خواب‌ها رو هم برام تبدیل به کابوس می‌کنه.

خیلی کم دارم می‌خونم، خیلی کم. :(

باید با قلبت باور داشته باشی که این روزها رو فقط یک بار تجربه می‌کنی و قرار نیست تکرار بشن. باید برای لحظه‌های خاص زندگیت رؤیا ببافی و سرسری از کنارشون رد نشی. باید لحظه لحظه زندگی رو برای خودت خاص بدونی. نباید اون خوراکی موردعلاقه‌ت رو اونقدر توی یخچال نگه داری که تو یه فرصت خاص بخوری و خراب شده‌ش روی دستت بمونه. نباید امروزو بی‌ارزش بدونی. نباید با فکر اینکه بقیه چی می‌گن روزها و رؤیاهاتو از دست بدی. تهش چی می‌مونه؟ یه حسرت دردناک!

نمی‌دونم از کجا دیگه آهنگ‌هایی که دوست داشتم رو گوش ندادم، کمتر نوشتم، کمتر کتاب خوندم، غرق شدم تو منجلاب زندگی و حالا نمی‌دونم باید چیکار کنم!