cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

Fairie

شباهنگام میان کوچه ها

Show more
Advertising posts
189
Subscribers
No data24 hours
-97 days
-1530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

داستان اینجا به پایان رسیده و برای همیشه آرشیو میشه پس لفت بدید. ممنون ❤️
Show all...
💘 1
خیره شدم به آدمایی توی خیابون به ماشین های پشت چراغ قرمز با خودم میگم می دونن اذان صبح امروز چی شده شاید نمی دونن، آسمون ابریه اما بارون نه انگار بغض آسمون هم مث بغض توی گلوی ما سنگین شده ولی حق ترکیدن نداره چون ما ایستاده ایم که بجنگیم حتی اگر بغض نذاره نفس بکشیم. امروز نمی گذره امروز تموم‌ نمیشه می مونه توی گلوی سنگین ما تا یه روز بشه فریاد و لرزه بندازه به تمام این خیابونا
Show all...
🕊 3
از خونه همسایه صدای عزاداری میاد، خانه ای در جای دیگر از این خاک هم تنها صدایی که از درون آن می شنوی گریه است و این صدای گریه و زجه زمانی به گوش ظالم می رسد که بشود کابوس هرشب شان و می شود چرا که نامش را تا روز آزادی زنده نگه می داریم.
Show all...
🕊 4
از این بدتر هم خواهد شد و صبر ما هم به دنبال آن بیشتر می شود اما نقطه پایان کجاست؟ آن زمان که به بالاترین حد سیاهی برسند و دیگران نترسند از مردن و مرگ باشد پلی به آزادی و آنهایی که می مانند می شوند رها شدگان از اسارت و به جای آنهایی که نیستند در آزادی زندگی می کنند. پس هنوز مانده، راه طولانیست.
Show all...
اینک خاطراتم رو از ۲ سالگیم یادمه و نقطه شروع خاطراتم یه غروب و آسمون نارنجیه و یا شایدم نه خیلی قبل ترش که خونه پدربزرگم بودم و برف اومده بود و از اون موقع تا حالا در حسرت برف هستم،آهان حالا چرا یاد این افتادم که از کی رو یادمه چون آسمون غروب امروز شبیه همون آسمون بود. بدی حافظه خوب اینه که خاطرات مثل روز روشنه دیالوگ ها مثل یه فیلم جلوی چشم آدم در پخشه و حتی مکان ها و اینکه کی کجا داشت چی میگفت نمی دونم چرا اون متنی که ۲۶ دی اون سال نوشتم توی نوت لپ تاپ رو پاک کردم فک کردم یادم میره اما نه خیال باطلی بود هیچ چیز فراموش نشدنیه همیشه همه چیز را پذیرفتم اما فقط یکبار انکار کردم یک چیز رو و آن هم بی فایده بود چون لحظه بعدش مثل سیلی خورد توی صورتم و بهم فهموند توی این دنیا چیزی برای انکار وجود نداره همه چیز دلیل داره و منطق و تو پس از رخ دادن اتفاق کاری جز پذیرفتن نداری.
Show all...
گفته بودم خاورمیانه است و سیل اتفاقات و منبع ایجاد آن مشتی ابله که جز حرف مفت زدن و به قول خودشان آتش به اختیار که در نهایت مردمانی بی خبر از همه جا یا ۶ صبح در آسمان می سوزند یا اینک هم ۴ و نیم صبح در رخت خواب خانه شان خوابیده و امید اینک چند ساعت دیگر بیدار شود و به سر زمین کشاورزی رود و بچه ای به مدرسه و زنی به دنبال پخت غذا سقف خانه آوار می شود بر سرشان و مرگ در خواب می شود پایان این زندگی گفتند اتباع غیر ایرانی شنیدیم خداروشکر ،حتی اگر خدایی هم باشد خنده اش خواهد گرفت از این شکر گفتن.
Show all...
1
پایان من کجاست ؟ تو تمام شدی خیلی وقت است شاید ۹ سالی هست که توی همان راه پله ها که داشتی می دویدی که برسی به دری که برای همیشه بسته ماند و اشک هات روی زمین سرد ریخته شد تا دیدنش برای بار آخر بشود حسرت تا به ابد همراه تو همه چیز تمام شد پس چیکار می کنم هنوز که زنده ام! اره اما نفس کشیدن که زندگی کردن نمی خواهد، صرفا چون جرات اش را ندارم این نفس کشیدن قطع نمی شود برای اینه که حق انجامش را ندارم فکر می کنید خدا رو میگم نه از همون ۹ سال پیش دیگر بهش اعتقادی ندارم ، حس مسولیت به آدمای اطرافم این حق رو بهم نمیده.
Show all...
آزاد شدن و ما خوشحال از اشک های ریخته موقع آزادیشان اما اشک ها ادامه دارد برای رنج های کشیده شده در این یک سالی که گذشت.
Show all...