cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

•|نِپِنْتي|•

•﷽• ساعت ارسال رمان 00:00 ژانر: كلكلي، عاشقانه 📌سنجاق كانال چك شود. نويسنده: مهديه ثقفي •

Show more
Advertising posts
426
Subscribers
+1124 hours
+117 days
+1130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

سلام دوستان خوبم خبر عالي اينجاست كه كانال vip رمان نِپِنتي كاملا آماده‌اس و شما دوستان عزيز مي‌تونید بيش از ده پارت جلو تر از كانال اصلي رمان رو مطالعه كنيد همراه با گفتگو هاي روزانه و فضاي صميمي♥️ 📌هزينه خريداري كانال vip رمان نِپِنتي به مبلغ30000تومان مي باشد 📌بعد از پرداخت وجه فيش را به آيدي زير ارسال كنيد ٦٠٣٧٩٩٧٣٧٨٨٧٧٨٨١ به نام مهديه ثقفي https://t.me/mahdieh_saqafi
Show all...
Mahdieh Saqafi

You can contact @mahdieh_saqafi right away.

https://t.me/c/1599685081/5835 پارت اول🌸 https://t.me/c/1599685081/5834 خلاصه رمان🌸 https://t.me/c/1599685081/5891 پارت چهل و يكم🌸
Show all...
🍓 1
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #پارت61 سوار ماشين كيارش شدم و زير لب سلامي بهش كردن، كيارش تو حين رانندگيش هر دو دقيقه نگام ميكرد و منم گاهي با چشم تو چشم شدن باهاش سوپرايزش ميكردم كيارش با گيجي پرسيد: آدرس اينجايي كه بايد بري كجاست؟ من سریع آدرس خونه سوگند رو بهش دادم و یه زنگم به یسنا زدم. وقتی رسیدم به باغ، خوشبختانه هنوز مراسم ها شروع نشده بود و کیارش هم شکی نکرد. رو به کیارش گفتم: - من خوابیدن میمونم خانوادم هم در جریانن ممنونم بابت امروز کاری داشتم زنگ میزنم، خدافظ. خواستم پیاده شم که کیارش مچ دستمو گرفت و گفت: شاید بتونی خانواده و کل خاندانت رو بپیچونی ولی منو هرگز. با ترس دستمو از تو دستای مردونش بیرون کشیدم و به چشم های جدیش خیره شدم و سریع از ماشین پیاده شدم و وسیله هامو پشت ماشین برداشتم و سریع ازش دور شدم و وارد حیاط شدم. 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
❤‍🔥 1
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #پارت60 تو آرايشگاه بعد از اصلاح حسابي صورتم، يه ميكاپ كاملا دخترونه رو صورتم پياده شد و موهام هم بالاي سرم دم اسبي برام بست. لباسم رو پوشيدم و كوتاهي لباسم تا يه وجب پايين تر از باسنم بود. به كيارش زنگ زدم كه اونم بيكار تر از اين حرفا دم در سالن منتظرم بود. مانتوي بلند مشكيم رو پوشيدم كه بابت كمربند داشتنش كل پاهاي لختم رو پوشش داده بود. چكمه هاي بلند مشكيم كه بلنديشون تا رو زانوم بود رو پوشيدم و از سالن خارج شدم 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
❤‍🔥 1
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #پارت59 - عه كه اينطور، خلاصه كاري داشتي باز بهم زنگ بزن. - حتما، حتما؛ ميبوسمت خدافظ. - خدافظ. كيارش با عصبانيت داد زد - تو پسر زياد ميشناسي؟ يا هركي از راه رسيد ميخاي ببوسيش؟ هيربدجاننن؟؟ ميشه بگي هيربد جان نسبتش با شما چيه؟ - چي داري ميگي كيارش به تو چه ربطي داره؟؟ كيارش كلافه زد تو فرمون ماشين و گفت: آره بمن چه ربطي داره؟ من گوز كدوم كون باشم! بابت تخريبش خندم گرفته بود اما خودمو كنترل كردم تا جديدتم رو از دست ندم. وقتي به آرايشگاه رسيدم با اخم هاي درهم و قيافه گرفته گفت: آرايشگاه چرا؟ - گفتم كه امشب خونه دوستم دعوتم بايد آماده شم! - مامانت كه گفت كلاس كنكور داري! - خب هم كلاس كنكور دارم و هم تولد! كيارش حرفي نزد كه پلاستيك لباسام رو از پشت صندلي ماشين برداشتم و رفتم تو آرايشگاه 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
😍 1
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #پارت58 بماند كه مامان و بابا سفارش منو به اين بابا لنگ دراز كردن، چه اسم لايقي، واقعا هم بابالنگ دراز بود چون حسابي قدش بلند بود. بعد از خدافظي سوز ناك سوار ماشين كيارش شدم و آدرس رو بهش دادم؛ مامان ايناهم ميخاستن شام برم محل و كمي هم به اقوام سر بزنن. بابت دروغ هاي امروزم از خدا طلب بخشش كردم و با زنگ خوردن گوشيم و شماره هيربد گلومو صاف كردم و تماس رو وصل كردم. - الو سلام هيربد جان! - سلام ترانه چطوري خوبي؟ - فدات شم تو خوبي؟ چخبرا؟ - قربون تو، راستش زنگ زدم بگم چرا براي پيشواز رفتن خانوادت به خواهرم زنگ نزدي؟ مني كه به كل فراموش كرده بودم سريع گفتم: راستش هيربد جان مامان اينا پروازشون سريع تر اتفاق افتاد و زودتر رسيدن، حتي خودم هم نرفتم دنبالشون؛ واقعا دستت درد نكنه بابت پيگيري 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
😍 1
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #پارت57 - نه بخدا مسخره چیه؟ از مدرسه برامون مشاور تحصیلی خصوصی گرفتن، برای ده تا از بچه هایی که برای دانشگا دولتی قراره بخونن؛ این مشاور هم چون سرش خیلی شلوغ غروب ساعت هشت میاد تا یازده شب، بدش هم‌چون دیر وقت و ماعم خسته اییم گفتیم خونه یسنا بمونیم. - من اصلا خوشم نمیاد از این دختره یسنا زیاد باهاش نگرد. - باشه حالا مجبورم این دفعه رو، بچه ها به مشاور گفتن بیاد اونجا. - باشه حالا ببین بابات چی‌میگه. این جمله مامان یعنی برو چون تو خونه ما حرف اول رو مامان میزنه اول و بابا فقط تایید میکنه. با رسیدن بابا بغلش کردم و نهار رو سه تایی جوجه کبابی که بابا خریده بود از بیرون رو خوردیم و کمی هم گفتیم و خندیدیم. از اونجايي كه نوبت آرايشگاه داشتم به دروغ به مامان بابا گفتم ميرم كافي نت تا كارهاي كنكور رو برسم و اونها هم بابت وجود كيارش خيالشون راحت بود. 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
❤‍🔥 1
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #پارت56 نذاشتم حرف مامان تموم شه که صدامو بلند کردمو گفتم: پسر کدوم خریه؟ مامان اگه منظورت رامین که دیگه نزدیک یسال سیکش رو زدم، یعنی اون زده.. ولی تموم شد و رفت، نمیخام اسمش رو بیاری، هیچ خریم نمیخام؛ من فقط فکرامو کردم سنم بیشتر شد فهمیدم ایران رو بیشتر دوست دارم و نمیتونم تو غربت زندگی کنم. مامان دیگه حرفی نزد که پرسیدم - بابا کجاست؟ - بابا رفته کارهای ماشینش رو‌برسه و سری به دوستاش بزنه، الاناس که بیاد. بعد از خوردن املتم ر‌و مبل نزدیک آشپزخونه نشستم و گفتم: مامان امشب اگه کلاس کنکور نرم واقعا آیندم خراب میشه. مامان با عصبانیت گفت: این چه کلاسیه که شب برگزار میشه؟ مارو مسخره میکنی؟ 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
🍓 1
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #پارت55 ⁃ ترانه تو دختر با سوادی هستی اونجا میتونی پیشرفت کنی میدونی همین یاسین اگه بخاد حسابداری تورو سرکار ببره چقد پول درمیاری، میتونی مستقل بار بیای برای خودت مگه آرزوت این نبود؟ - مامان تورو خدا انقد نگو، نگران منم نباشین من دیگه بچه نیستم ۱۸ سالمه دیگه تازشم من پیش مادرجون میمونم که تنها نباشه، دلم هم تنگ شد میام آلمان، نگران چی هستین واقعا. رو زمین نشستم و مشغول املت خوردنم شدم که مامان ادامه داد: من فقط میخام بدونم دلیلش چیه؟ ترانه‌ایی که عاشق آلمان رفتن بود چرا الان نمیخاد بیاد؟ ترانه دخترم با من رو راست باش؛ بخاطر اون پسرس؟ اون پسره بهت میگه نرو؟ بخدا این پسر تورو نمیگیره ترانه… 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
😱 1
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #پارت54 من حداقل تو کشوری هستم که زبون منو میفهمن. شیرم رو سر کشیدم و به یخچال تکیه زدم، مامان با چشمای اشکی در حالی که ماهیتابه املت رو میذاشت رو سفره گفت: دخترم ما یه خانواده ایم، چرا داری لج میکنی؟ خدا شاهده ترانه من دلواپسیم فقط تویی، اینجا هم بمونم اون ترلان بی فکر یا بلایی سر اون طفل معصوم میاره یا یاسین رو سر غرغراش از کار بیکار میکنه؛ یاسین هم که میشناسی راضی نمیشن بیان ایران، ترانه من گرفتار شدم واقعا تو دختر عاقل منی من همیشه رو تو یه حساب دیگه ایی باز میکردم. میدونم چقد زرنگی درک داری؛ بیاو ‌از خر شیطون بیا پایین و اینسری باهم بریم آلمان، بخدا اونجا انقد خوبه ترانه، تازه یه همسایه ما ایرانی زبون مارو میفهمه باهم رفیق شدیم میگه چندسال اونجا زندگی میکنه و مارو همیشه میبره بیرون. دختر و پسرش هم همسن توعن، اتفاقا میتونی تو هتل بری ناخون کاری کنی درآمدت هم بیشتر میشه 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
Show all...
❤‍🔥 1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.