cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

فرهنگ سرای عروج

مےرسد دستت بر فراز آسمان گر گذارے پاے در رهی ، انسانیت ... با فرهنگ سراے عروج راهی بسوے ڪمال و گامی بسوے سعادت بردارید 👇👇👇👇👇 ♡︎•┈••✾❀♥️❀✾••┈•♡︎ @oroujnaab1402 ♡︎•┈••✾❀♥️❀✾••┈•♡︎

Show more
Advertising posts
197
Subscribers
No data24 hours
-17 days
-230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

نبی اکرم (ﷺ) به عزرائیل فرمودند: آیا امتم سختی مرگ را درک خواهد کرد. فرشته مرگ عرض کرد: بله اشک از چهره مبارک خاتم الانبیاﷺ جاری شد. خداوند متعال فرمودند: ای محمد(ﷺ) اگر امت تو بعد از هر نماز آیت الکرسی را بخواند، وقت مرگ یک پایش در دنیا و پای دیگرش در بهشت خواهد بود...... پس بیایید با ذکر و یاد خدا و اطاعت از اللّٰه متعال بهشت را نصیب شویم 🤲❤️ آمین یارب العالمین 🤲🤲😞
Show all...
👍 1
👌به پاهای خودت موقع راه رفتن نگاه کن.. 🌟داٸما یکی جلو هست و یکی عقب🚶‍♂🚶‍♀ نه جلویی بخاطر جلو بودن مغرور میشه...😎🤩 🌟نه عقبی چون عقب هست شرمنده و ناراحت...😔🥺 چون میدونن شرایطشون داٸم عوض میشه...😐 روز های زندگی ما هم دقیقا همین حالته... دنیا دو روزه...✌️ ✨روزی با تو ، روزی علیه تو 🌱روزی که با تو هست، مغرور نشو ✨روزی که علیه تو هست، ناامید نشو 🌱زیرا هر دو مایه آزمایش تو هستند😊 ☝️🌟وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً ۖ وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ ما شما را با بدیها و خوبیها (در زندگی دنیا) کاملاً می‌آزمائیم، و سرانجام به سوی ما برگردانده می‌شوید (و جزا و سزای اعمال خود را دریافت می‌دارید). سوره انبیاء آیه 35
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
خدایا ، ارتباط من را با قرآن تقویت کن ، قلبم را به آن وصل کن ، در تنهایی و در ناراحتی ام ، برایم آرامش باش ، و در تاریکی نور ، و تشنگی روحم. را با قرآن سیراب کن.
Show all...
#خورشید_نبوت (14) ماجرای شَقّ صدر همچنان رسول‌خداﷺ درمیان بنی‌سعد ماند، تا اینکه چند ماه بعد، بنا به گزارش ابن اسحاق، یا در سن چهار سالگی، بنا به نظر محققان، ماجرای شکافته شدن سینه‌اش پیش آمد. مسلم از انس روایت کرده است که رسول‌خداﷺ، جبرئیل نزدش آمد، در حالی که با پسربچه‌های دیگر بازی می‌کرد. او را از جای برگرفت و بر زمین خوابانید، و سینۀ او را برشکافت، و قلب او را خارج ساخت، و از درون آن، لختۀ خونی را بیرون کشید، و گفت: این است بهرۀ شیطان از تو! آنگاه، دل او را در طشتی زرین با آب زمزم شستشو داد، سپس، سر آن را به هم آورد، و به جای نخستینش بازگردانید. پسربچه‌ها نزد مادرش یعنی دایه‌اش شتافتند و گفتند: محمد را کشتند! همگی در پی یافتن او شتافتند. وقتی او را یافتند، رنگ رخساره‌اش دگرگون شده بود. انس گوید: من جای آن دوخت و دوز جبرئیل را روی سینۀ آن حضرت می‌دیدم. بسوی مادر مهربان حلیمه، پس از این واقعه، چشمش ترسید، و او را به مادرش بازگردانید. نزد مادر می‌زیست تا به سن شش سالگی رسید. آمنه بر آن شد که برای تجدید عهد با همسر سفر کرده‌اش، به زیارت قبر او در یثرب برود. از مکه بیرون شد، و مسافتی بالغ بر پانصد کیلومتر راه را طی کرد. فرزند یتیمش محمد و خدمتگارش ام ایمن، و سرپرست وی عبدالمطلب در این سفر با او بودند. یک ماه در یثرت ماند، سپس بازگشت. به هنگام بازگشت، بیمار شد، و در اوان سفر، بیماری‌اش شدت گرفت، و در محل «ابواء» میان مکه و مدینه، از دنیا رفت. ادامه دارد....... 💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
Show all...
#خورشید_نبوت (13) حلیمه گوید: به سراغ آن کودک یتیم رفتم، و او را برای شیر دادن تحویل گرفتن هیچ چیز مرا وادار نکرد که او را برگیرم، مگر همین مسئله که نتوانسته بودم شیرخوارۀ دیگری را برگیرم! می‌گوید: وقتی او را تحویل گرفتم، وی را با خود به سوی بار و بنه‌ام بردم. چون وی را در آغوش کشیدم، هر دو پستان من به پیشباز او رفتند، و هر اندازه که او می‌خواست بنوشد، به او شیر دادند. نوشید و نوشید تا آنکه سیر شد. برادرش نیز همراه او نوشید تا سیر شد. آنگاه هر دو خوابیدند. پیش از آن، هیچگاه نمی‌توانستیم از دست بچه‌ام بخوابیم! همسرم نیز به سراغ آن ماده شتری که داشتیم رفت. دید که پستان‌هایش پر از شیر است. آنقدر شیر از او دوشید که خودش نوشید، من نیز با او نوشیدم تا آنکه کاملا! سیر و سیراب شدیم. آن شب، بهترین شب زندگانی ما بود. می‌گوید: صبح روز بعد، همسرم به من گفت: قدرش را بدان به خدا، حلیمه! موجود مبارکی را با خود آورده‌ای! گوید: گفتم: بخدا، من هم چنین امیدوارم! می‌گوید: آنگاه به راه افتادیم. من بر همان ماده الاغ خودم سوار شدم، و آن کودک را نیز با خود داشتم، بخدا، آنچنان از همسفرانم جلو افتادم که هیچیک از اشتران سرخ موی آنان نمی‌توانست به گردپای مرکب من برسد! زنان همسفرم به زبان آمده بودند، می‌گفتند: ای دختر ابوذؤیب! وای بر تو! چیزی به ما بگو! مگر این همان ماده الاغ نیست که با آن به سفر آمده بودی؟ من به آنان می‌گفتم: چرا، بخدا این همان و همان است! و آنان می‌گفتند: بخدا، در کار این ماده الاغ معجزه‌ای رفته است!. می‌گوید: آنگاه وارد منازلمان در دیار بنی‌سعد شدیم. به یاد ندارم که تا آن روز سرزمینی را شاداب‌تر و پرآب و گیاه‌تر از آن دیده باشم! گوسفندانم از آن هنگام که آن کودک را با خود برده بودیم، شب هنگام که می‌شد، سیر و سرشار از شیر، باز می‌گشتند، و ما می‌دوشیدیم و می‌نوشیدیم، در حالی که هیچکس در آن حوالی قطره‌ای شیر نمی‌یافت که بنوشد، و پستان هیچیک از دام‌ها در آن منطقه قطره‌ای شیر نداشت! دیگر کار به جایی رسیده بود که دامداران بنی‌سعد به چوپان‌هایشان می‌گفتند: وای بر شما! به همان جایی که چوپان دختر ابوذؤیب گوسفندانش را می‌چراند، بروید! اما گوسفندهای آنان از همان منطقه نیز گرسنه برمی‌گشتند، و قطره‌ای شیر نمی‌دادند، در حالی که گوسفندان من همچنان سیر و سرشار از شیر بازمی‌گشتند!. خلاصه، پیوسته از جانب خداوندنیکی و زیادتی می‌دیدیم، تا «او» دو ساله شد، و من او را از شیر بازگرفتم. رشد و نمو او، به بچه پسرهای دیگر هیچ نداشت. هنوز دو سالش تمام نشده بود که نوجوانی پرتوان و چالاک به نظر می‌آمد. میگوید: او را به نزد مادرش بازآوردیم، اما، به ماندن او در جمع خودمان اشتیاق بیشتری داشتیم، به خاطر آن همه برکتی که از وجود او به ما می‌رسید. با مادرش صحبت کردیم. به او گفتیم: ای کاش پسرم را نزد من وامی‌نهادی تا جوانی نیرومند گردد، من از بابت وبای مکه بر او بیمناکم!. می‌گوید: آنقدر اصرار ورزیدیم تا مادرش او را به ما بازگردانید. ادامه دارد....... 💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
Show all...
از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟ یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟ بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟ اشهد ان لا…شهادت اشهد ان لا …شهید محشر الله الله است می دانی چرا؟ یک بغل باران الله الصمد آورده ام نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟ راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟ از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟ از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟ از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟
Show all...
🌺🦋🍃🌼 🦋💐🌸 🍃🌸 🌼     ⚜اين دوازده جمله را حتماً بخوانيد ⚜ 1⃣ یادت باشه تا خودت نخوای هيـچ کس نميتونه زندگيتو خراب کنه❕ 2⃣ یادت باشه که آرامش رو بايد تو وجود خودت پيدا کنی❕ 3⃣ یادت باشه خدا هميشه مواظبته❕ 4⃣ يادت باشه هميشه ته قلبت يه جایی برای بخشيدن آدما بگذاری ....        5⃣ منتظر هيچ دستي در هيچ جاي اين دنيا نباش ...اشکهايت را با دستهای خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند❕ 6⃣ زبان استخوانی ندارد اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند مراقب حرفهايمان باشيم  . 7⃣گاهی در حذف شدن کسی از زندگيتان حکمتی نهفته است .اينقدر اصرار به برگشتنش نکنيد❕ 8⃣ آدما مثل عکس هستن،زیادی که بزرگشون کنی کيفيتشون مياد پايين❕ 9⃣ زندگی کوتاه نيست ، مشکل اينجاست که ما زندگی را ديرشروع ميکنيم❕ 🔟 دردهايت را دورت نچين که ديوارشوند ، زيرپايت بچين که پله شوند… 1⃣1⃣ هيچوقت نگران فردايت نباش ، خدای ديروز و امروزت ، فرداهم هست… اگر باشی ...❕ 2⃣1⃣ ما اولين دفعه است که تجربه بندگی داريم ولى او قرنهاست که خداست … 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
Show all...
1
من خنده زنم بر دل ، دل خنده زند بر من  اینجاست که میخندد دیوانه به دیوانه  من خنده زنم بر غم ، غم خنده کند بر من  اینجاست که میخندد بیگانه به دیوانه  من خنده کنم بر عقل او خنده کند بر من  اینجاست که میخندد ویرانه به دیوانه  من خنده کنم بر تو ، تو خنده کنی بر من  اینجاست که میخندیم هر دو چو دو دیوانه  من خنده کنم بر او ، او خنده کند بر من  دیگر به چه میخندم دل رفت از این خانه...!!!             #وحشی_بافقی
Show all...
پروردگارا..... درهای لطف تو باز است... زیر باران رحمتت ... دست هایمان را به آسمان بلند میکنیم... تا میوه های اجابت بچینم... و می دانیم... دست هایمان خالی بر نخواهند گشت.... به یاد تو قدم در ... رویاهایمان می‌گذاریم... و فقط به تو می اندیشیم... و تنها تو را میخوانیم.... زیرا در این روزگار.. غریب تنها تو را داریم
Show all...
هرچند پیر و خسته ام مشتاقِ ديدارم هنوز یک لحظه ديدار تو را با جان خریدارم هنوز از من اگر رنجیده ای حرفِ دلم نشنیده ای شرمنده از کردارِ خود، یارِ وفا دارم هنوز از مکتبِ عشقِ شما جزغم نشد حاصل مرا غم خانه گشته گرچه دل، در شوقِ بسیارم هنوز خیلی اگر نالیده ‌ام،  از بس تو را پالیده‌ام مانندِ تو کی دیده ام، زین رو گرفتارم هنوز لب را اگر وا می کنی،  دل را تسلا می کنی دردم مداوا می کنی ، محتاجِ غمخوارم هنوز تا یادِ تو دل می کند ، از غم مرا سل می کند نانِ مرا گِل می کند،  یارِ ستم گارم هنوز بختِ بدِ مارا ببین،  بی مهر دنیا را ببین خیلی تغافل می کند، چون می کند خوارم هنوز 🥀🎋🥀
Show all...
💔 2
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.