cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ᴀᴍᴀʀʏʟʟɪs

ناشناسم http://t.me/HidenChat_bot?start=1897377785

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
178
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

많은 밤이 지나도 너의 곁에 나 있을게 .. .... ...... 나의 발에 피 나도 너의 곁에 나 있음에
Show all...
attach 📎

00:15
Video unavailableShow in Telegram
мое сердце :>
Show all...
4.35 MB
Photo unavailableShow in Telegram
حیوانات داشتن بدرفتاری میکردن، بنابراين خدایان تصمیم گرفتند یه پتو رویِ کلِ زمین بندازند تا جلویِ نور خورشید رو بگیره. خیلی تاریک شده بود.. خیلی تاریک؛ حیوانات ترسیده بودن اما خدایان دعاهاشون رو اجابت نکردند. ولی، یه پرنده‌ی شجاعِ کوچولو به آسمون پرواز کرد.. خیلی سریع پیش رفت، قلبش اونقدر تند تند میزد که فکر میکرد الانه که بترکه.. ولی اون راه رو ادامه داد؛ با قلبی عصیانگر و اراده ی فولادین پیش رفت و نگاش به شمالِ حقیقی بود.. نهایتا، با نوکش پتورو سوراخ کرد و پروتو نور کوچیکی تابید.. پرنده کوچولو پرواز کرد و به عقب رفت، و بارها و بارها.. با نوکش به پتو زد و سوراخش میکرد. اون داشت از خواست خدایان سرپیچی میکرد اما خدایان عصبی نشدند، خدایان تحت تاثیر شجاعتش قرار گرفتند و تصميم گرفتن فقط نصفِ روز زمین رو بپوشونن. و بنابراین این پتویی که پر از سوراخ های کوچیکه، تبدیل به آسمان شب شد و اینجوری بود که ستاره ها شکل گرفتند؛ -ماریونت،ویرجینیا.
Show all...
Show all...
淡々と降り積もった記憶の中で 君だけを拾い集めて繋げて 部屋中に映して眺めながら 込み上げる痛みで 君を確かめている
Show all...
attach 📎

00:09
Video unavailableShow in Telegram
`XIIIVIII
Show all...
2.74 MB
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
عادت کرده بودم.. به اینکه نگاهم کنی به اینکه لمسم کنی، به اینکه حرف بزنی، عادت کرده بودم که بنویسی... از چشمام، از دستام، از قلبم... انقدر عادت کردم که یادم رفت حرف بزنم... یادم رفت بنویسم...یادم رفت پلک بزنم... به جاش، یه کار دیگه کردم. اون زیبایی ها رو ریختم توی دل پالت... اون زیبایی ها رو به رخ تمام آدمای مارسی کشیدم... چشمات ژنرال...چشمات و اون زیبایی غیرقابل درکت و رو آسمون قلبم نقاشی کردم؛ جئون جونگکوک، 30 دسامبر 1991
Show all...
Repost from N/a
𝘳𝘰𝘮𝘦𝘰, 𝘵𝘢𝘬𝘦 𝘮𝘦 𝘴𝘰𝘮𝘦𝘸𝘩𝘦𝘳𝘦 𝘸𝘦 𝘤𝘢𝘯 𝘣𝘦 𝘢𝘭𝘰𝘯𝘦 𝘪’𝘭𝘭 𝘣𝘦 𝘸𝘢𝘪𝘵𝘪𝘯𝘨, 𝘢𝘭𝘭 𝘵𝘩𝘦𝘳𝘦’𝘴 𝘭𝘦𝘧𝘵 𝘵𝘰 𝘥𝘰 𝘪𝘴 𝘳𝘶𝘯 𝘺𝘰𝘶’𝘭𝘭 𝘣𝘦 𝘵𝘩𝘦 𝘱𝘳𝘪𝘯𝘤𝘦 𝘢𝘯𝘥 𝘪’𝘭𝘭 𝘣𝘦 𝘵𝘩𝘦 𝘱𝘳𝘪𝘯𝘤𝘦𝘴𝘴 𝘪𝘵’𝘴 𝘢 𝘭𝘰𝘷𝘦 𝘴𝘵𝘰𝘳𝘺, 𝘣𝘢𝘣𝘺, 𝘫𝘶𝘴𝘵 𝘴𝘢𝘺, 𝘺𝘦𝘴
Show all...
attach 📎

Show all...
Repost from N/a
`IXIIIIIV
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.