cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

°• رُخســــــــــإرﮫ •°

﷽❁ °• رُخســــــــــإرﮫ •° 🌱 رمان تا انتها رایگان 🌱

Show more
Advertising posts
9 254
Subscribers
-624 hours
-577 days
-32530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

⁠ . _ زنت ماشالله خوب پستون ننه شو گاز گرفته آقا سید! بهت زده به سمت زنی چرخیدم که در استارت دعوا نظیر نداشت. معین دستی به ته ریشش کشید و نگاهش را با اخم بین من و مادرش گرداند. _لااله الا الله! باز چی کار کرده این طفل معصوم شما توپت پره مادر من؟ _چیکار میخواستی بکنه؟ لاک قرمز زده رو اون ناخونای یه متریش راست راست تو روضه گشته! دیگه تیکه و کنایه نمونده که از بیوه زنای محل نخورده باشم. با حیرت صدا زدم. _من که دستکش دستم کردم حاج خانوم! _دستکش توری نازک بخوره تو سرت ورپریده‌ی بی حیا! معین سرش را به چپ و راست تکان داد. _من صد دفعه به شما گفتم این زن من و به زور ناله نفرین نکش روضه! خوشش نمیاد . بعد خطاب به من تشر می‌زند. _شمام لازم نیست انقدر لج کنی با همه چیز! پاک میکردی اون لاک بی صاحاب و ! با حرص انگشتانم را بالا گرفتم. _کاشته! پاک نمیشه! من به حاج خانم گفتم نمیام. گفت نه اگه نیای همه از فردا میگن عروس آسد شکیبا کافره! زن چشم درشت کرد. _بله که میگن! الانم میگن! ناخن قد ناخن سگ دراز میکنی که چی؟ غسل واجب گردن شما نیست مگه؟ به خدا هر جا که پا میذاری نجسه دختر! با بغض از جا بلند شدم و سمت اتاق مشترکمان دویدم. صدایش همچنان از پشت سرم به گوش می‌رسید. _اون روزی آقات نشسته اینجا بی حیا خانم حوله رو انداخته دور گردنش صاف صاف تو چشم آقات نگاه میکنه میگه دارم میرم حموم ! _تمومش کن مادر ! جوونه ! تازه عروسه! دلش میخواد لاک بزنه! دلش میخواد تند تند بره حموم! _خجالت نکش پسر! بیا برن تو گوش من پیرزن ! یه وقت.... از در فاصله گرفتم و چمدانم را از زیر تخت بیرون آوردم و هرچه دم دستم رسید داخلش ریختم. گوش هایم از شدت حرص کیپ شده بود. در اتاق به نرمی باز شد و هیکل درشت معین در آستانه ی در قرار گرفت. _کجا به سلامتی ! تیکه ی لباس را با حرص داخل چمدان انداختم. _میرم خونه ی بابام فرشای مامانت و نجس نکنم آقا معین! خونسرد جلو آمد و پرده را کشید. _شما بدون شوهرت جایی نمیری رعنا خانم. _چرا میرم ! من دیگه یه دقیقه هم تو این خونه نمیمونم.... از پشت که به تنم چسبید لال شدم. _تو میدونی نفسم به نفست بنده عمدی هر دفعه چمدون میبندی ها توله سگ! با صدای بسته شدن در کوچه شانه های هر دو نفرمان از جا پرید. معین از جایی نزدیک گوشم خندید. _فک کنم مامان باز رفت روضه! ادای گریه درآوردم. _اگه میرفت روضه دست منم میکشید به زور دنبال خودش میبرد معین خان! تنم را نرم به سمت خودش گرداند.مثل بچه ها پا بر زمین کوبیدم. _من خونه ی جدا میخوام ! پلک هایش را به نشان آرامش روی هم گذاشت و مردانه خندید. _به چی میخندی؟ من دارم از حرص منفجر میشم تو به چی میخندی؟ _اینجوری که عصبی میشی دست خودم نیست ولی....داغم میکنی رعنا! چشم هایم از حیرت گرد شد. _خجالت بکش ! مامانت اسم من و میذاره کافر و بی دین ! خبر نداره پسرش قدم به قدم هوایی میشه می افته به جون من.... تا به خودم بجنبم دو طرف صورتم را گرفت و سرم را جلو کشید. _زنمی! حلالمی! تازه عروسی! خوشگلی! هوایی هم نشم؟ گونی سیب‌زمینی زمینی که نیستم ! با حس برخورد تنش تقلا کردم. _وای معین ! صبح حموم بودم....مامانت حموم رفتنای من و می‌شماره... _الان این بی صاحاب زیپم و جر میده....اینو آروم کنی یه خبر خوب برات دارما... گفت و سرش را در گردنم فرو کرد که بی اراده آهی کشیدم. _جوووونم! تو خودت نزده میرقصی! از من بدتری که ! بعد همان طور که از گردنم بوسه بر می‌داشت سمت تخت هلم داد و بدون مقدمه لباسش را پایین کشید. - یالا رعنا ! تا مامان نیومده یه حموم دوتایی هم بریم. بی توجه پرسیدم. _چه خبری میخوای بهم بدی؟ خبر بدیه؟ برهنه مقابلم ایستاد و همانطور که لباسم را پایین میکشید سر بالا انداخت. _نه ! باز کن دکمه های پیراهنت و لباست و درار! کمرم ترکید. روی تنم خیمه زد و نگاهی به تنم انداخت. _جونم! داغ کردی که! خودش را که به تنم مالید آهم در گلو شکست. _من و نگاه کن رعنا! به محض باز شدن پلک هایم خودش را به تنم کوبید . بی اختیار ناخن هایم را در کمرش فرو کردم . _آخ معین.... روی تنم خم شد و در گوشم نفس نفس زنان پچ زد. _خبرم و بگم؟ شبیه خودش نفس نفس میزدم. _بگو.... _اولیش این که کاندوم نذاشتم، رعنا! تا بخواهم جیغ جیغ کنم ضربه ی بعدی را محکم تر زد و ادامه داد. _دومیشم این که.... ادامه👇 https://t.me/+NQ02u1DP7Hw1ZjA0 https://t.me/+NQ02u1DP7Hw1ZjA0 https://t.me/+NQ02u1DP7Hw1ZjA0
Show all...
- دکتر قبولم نیست، عروسم رو باید خودم معاینه کنم. اینجوری خیالمم راحتره تنم یخ میرند با حرف زن دایی. ناباور به جمع نگاه میکنم، متتظرم محمدعلی مخالفت کند اما میگوید: - مادرم صلاح رو بهتر میدونن. آب دهانم را قورت می دهم. لعنتی خودش می دانست وضعم را. می دانست و داشت تیشه به ریشه ام می زد. - هر چی شما بگید . دختر ما کنیز شماست. متنفرم از این مرد به ظاهر پدر. حتی از مادری که زبان ندارد از من دفاع کند. با التماس زل میزنم به محمدعلی. اخم دارد. توجه نمی کند. زن دایی بلند میشود: - با من بیا دخترم. نترس، چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه. دارم فکر میکنم چطور از زیرش دربروم. چطور آبرویم را بخرم. بلند میشوم. با ذهنی مشغول و نگاهی بی فروغ. به دنبال زن دایی دو سر راه می افتادم. شکل دیو است زنیکه بی رحم. حین رد شدن از کنار محمدعلی آهسته پچ می زند: - هرزه. دلم می شکند. او خودش خواست. آن شب خود لعنتی اش مرا مهمان آغوشش کرد. نامرد دو عالم دیگر چیزی مهم نیست، حتی لخت شدنم مقابل زن عمو و چک کردنم. صدای جیغش و سیلی محمکش... متنفر میشوم از دختر بودنم از محمدعلی نامردی که وسط خانه عربده میزند: - عمه این بود دختر آفتاب مهتاب ندیده ات؟ این بود حجب و حیاش؟ دختر نیست البته، زنِ دخترت حاجی. حاشا به غیرتت. نمی دانم چرا این رفتار را دارد. درکش نمی کنم. نامردی اش قابل هضم نیست. می روند. مرا بدبخت کرده، می روند. پدر به جانم می افتد. می زند و در نهایت دختر زن شده‌ی هرزه اش را در دخمه‌ی کوچک پشت حیاط زندانی می کند. https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk *پنچ سال بعد* - زنم شو. - گمشو محمدعلی گمشو که با اون غیرت نداشته ات آبروی هر چی مرده رو بردی. بازویم را میگیرد و میغرد: - گوه خوردم، غلط کردم حالیته؟ خام بودم، احمق بودم تو خانومی کن در حقم. - دو شب دیگه عقدمه محمدعلی، ولم کن. فقط برو بمیر... اون موقع شاید خانومی کردم و بخشیدمت. دیوانه میشود عوضی. فکم را میچسبد و عربده میزند: - مگه از رو جنازه‌ی من رد شی. تو... زنِ... منی... جیغم میان لب های غارتگرش خفه میشود و... https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk https://t.me/+sh_zFIF_62xkZTJk
Show all...
« دلدار »

دلدارِ منِ بی‌دل

#پارت130 جیغ و ناله‌های نازدارِ پناه، نه فقط اتاق، بلکه کل عمارت را پُر کرده بود. _ آییی… آییی درد داره… _ تحمل کن دردت به جونم! این لباسِ لعنتیت تنگه! الان دستتو می‌بندم. دیگه تموم می‌شه. پیرزن و خدمتکار ناباورانه پشتِ در ایستادند! این آقا امیرپارسا بود که تا این حد مهربان و عاشقْ حرف می‌زد و دخترکوچولو را دلداری‌اش می‌داد که درد نکشد؟! ناریه خطاب به بی‌بی گفت: _ دیدید گفتم این‌جا خبراییه بی‌بی؟ نگفتم این دختر، دمِ عروسیِ شازده، با دلبری و بی‌حیایی، آقا رو از راه به در می‌کنه!! زخمِ دستشو بهانه کرده و امیرخانو کشونده اتاق خودش! بی‌بی رنگ به رو نداشت. چه خبر شده بود؟ یعنی واقعا امیرپارسا، نوه‌ی خلفِ علی‌شاه که از قضا فردا شب قرار بود با دختر حاجی ازدواج کند، حالا داشت با دخترعمه‌ی وزه و پرشورش وقت می‌گذراند؟ همان دخترِ کوچک و موطلایی که در این خانه بزرگ شده بود وهیچ‌کس به حسابش نمی‌آورد؟؟ به گونه‌ی خود کوبید: _ پسرِ عزب دمِ نامزدیش، داره با دختری که… لعنت بر شیطون! از امیرپارساخان بعید بود! این همه سال به هیچ ‌زنی نگاه چپ نکرد. الان فریبِ یه الف بچه رو‌ می‌خوره…؟؟ _ دل که این چیزا حالیش نمیشه بی‌بی! همه مون فهمیدیم آقا امیرپارسا دلش پیش پناه بود… ‌مرد سی ساله یه خواسته‌هایی‌ام داره. من که می‌گم امیرخان تا عمر داره جز پناه با هیشکی نمی‌مونه. حتی زنش! اگر یزدان‌خان می‌فهمید پوست پناه را می‌کَند. اگر هلن بانو میفهمید سکته می‌کرد! امیر این‌بار جدی شده بود. که غرید: _ باید زخمتو بشورم! ساکت بشین سر جان و اون روی سگ منو بالا نیار پناه! وگرنه بیش‌تر خون می‌آد. _ آیییی درد داره… آیییی نمی‌خوام…. اصلا به تو چه؟؟؟ تو‌برو بیرون! پیرزن به گونه‌ی خود کوبید! عجب جرأتی داشت پناه! فقط او بود که می‌توانست با امیرپارسا این‌طور صحبت کند! _ نعوذوبالله! این خلوت ممکنه به گناه و خبطی برسه. دوتا جَوونن و نفرِ سوم شیطونه که میاد سراغشون! صدای ملوس پناه را شنید که نفس‌زنان می‌گفت: _ من دیگه نمی‌تونم! دیگه نمی‌خوام امیر! آیییی دستم آی! درد داره! همان لحظه صدای قدم‌های محکم یزدان و پشت سرش هلن‌بانو آمد. بی‌بی سعی کرد جلویشان را بگیرد. نتوانست.نازلی کنارشان بود و مثل اسفند روی آتش جلزولز می‌کرد: _ شوهر من این‌جا داره چی‌کار می‌کنه؟؟ یزدان یک‌دفعه کفری در را هل داد و وارد شد. با صحنه‌ی مقابل، همه خشکشان زد. امیرپارسا برگشت سمت در و پناه دردکشان، دست زخمی‌اش را از بین دستان گرم امیر بیرون کشید. خون روی زمین ریخته بود. _ شماها… شما… امیرپارسا کت‌شلوار تن داشت. عصبانی بود و دلش تابِ دیدن دردکشیدن پناه را نداشت… پناهی که تمام وجود مردانه‌اش را با یک اخم کوچکِ خود می‌لرزاند. پناهی که برای او حکم زندگی داشت… ولی مجبور بود فردا شب کنار دخترِ دیگری خطبه‌ی عقدش خوانده شود! اخم‌آلود پرسید: _ چه خبر شده همه ریختید این‌جا؟ عصبانی بود و یزدان فهمید به خاطر درد دست پناه است… یزدان می‌دانست دلِ پسرش از مدت‌ها پیش گیر این دختر است. ولی پناه لایق شازده‌ی او‌ نبود! یتیم بود. کسی را نداشت! دردانه پسر او، وارث او، امیرپارسا جواهریان کجا و پناهِ بی‌کس کجا…. عقد پناه و نازلی باید فردا شب انجام میشد! بی‌بی به آتلِ صورتی و کوچکی که دست امیر بود و دقایقی پیش تلاش می‌کرد دست باندپیچی شده‌ی پناه را توی آن بندازد نگاه کرد. پناه حالا بغض داشت. امیر دوباره سعی کرد دست زخمی اش را بگیرد. ولی پناه ضربه‌ی محکمی زیر آن زد و با چشمی پر از بین همه گذشت و رفت… نگاه امیرپارسا و قلبش پشت سر او‌ ماند… بوی تن دخترک زیر شامه‌اش بود… پناه موبایلش را درآورد. با صورتی خیس از اشک خطاب مردی غریبه و مرموزی گفت: _ تصمیممو گرفتم… می‌خوام صبح از خونه فرار کنم… نمیتونم عروسی کردن اونا رو ببینم… اگه ببینم می‌میرم… کمکم میکنی؟ _ کجا؟؟ صدای امیر باعث شد از جا بپرد… https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk تو‌ گرگ‌ومیشِ هوا، با یه ساکِ کوچیک فرار کردم. نمی‌خواستم داماد شدنِ عشقمو ببینم... نمی‌خواستم تا اخر عمر، جلوی زنش خم و راست می‌شدم! رفتم که از دردِ عروسش نَمیرم… سه سال بعد، وقتی برگشتم ایران همه‌چی عوض شده بود... اون تبدیل شده بود به یه مردِ زخم‌خورده‌ی بداخلاق و منْ زنِ تنها و زیبایی که هیچ شباهتی به گذشته نداشت. قوی و پولدار شده بودم. دیگه اون دخترِ یتیمی که تو عمارت، حتی دایی و خاله‌ی خودشم بهش رحم نمی‌کردن نبودم! ولی قلبم هنوز شکسته بود. نمی‌تونستم فراموشش کنم. می‌گفتن زنش‌و ترک کرده. می‌گفتن شبا به یادمه و خیلی دنبالم گشته. ولی من می‌خواستم انتقام بگیرم! می‌خواستم اون عمارت و آدماش‌و به خاطر گذشته مجازات کنم، اما اتفاقی افتاد که…😳🔥❌❌ https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk
Show all...
زن عمو شورت سرخ رنگمو توی دستش تکون داد و کوبیدش توی صورتم. - شورتتو انداختی توی اتاق شهریار که بشورتش؟ با بهت به زن عمو نگاه کردم. شورت من؟ توی اتاق اقا شهریار؟ زن عمو دید چیزی نمیگم به سمتم اومد و بازومو محکم چلوند. - دختره ی وزه، خجالت نمیکشی پسر کوچیکم که خرته لفظ آبجی از دهنش نمیوفته. پسر بزرگمم میخوای با شورتات بر بزنی؟ دستمو روی دهنم گذاشتم. چه تهمتایی بهم میزد - زن عمو من کاری نکردم تهمت نزنی.. پشت دستش که رو دهنم نشست لال شدم. دندونم از درد سر شد. - خفه شو پتیاره. فکر کردی خبر ندارم چیا میکنی تو اتاقت؟ صبح تا شب حمومی خدا میدونه با کجات ور میری. بدنتم همش تیغ میکشی صاف و صوفه. برای من که خودتو درست نمیکنی، برای پسرم این کارو میکنی. شورتمو از دستم چنگ زد و جلوی صورتم تکون داد. - بهت پناه دادم که این بشه جوابم؟ از روح مامانت میترسم که نگهت داشتم ‌وگرنه شوتت میکردم بیرون بی ابرو. - من نذاشتمش به خ... تفی بهم کرد و شورتو انداخت زمین. با چشمای لبالب از اشک به اتاقم رفتم. اتاق هم نه، انباری. چند تیکه لباسمو برداشتم و گذاشتم توی پلاستیک. اینجا دیگه جای من نبود. با باز شدن در انباری برگشتم عقب که با دیدن اقا شهریار مات موندم. - اقا شهریار اینجا چیکار میکنید؟ با چشم های وحشیش بهم زل زد و در انباری رو بست. - شورتتو من برداشتم. شبا بوش می کردم، چه بویی میده تنت دختر. - چرا این کارو کردید، این تجاوز... چسبوندم به دیوار و خشتکشو مالید بهم که ناخواسته ناله کردم. - تو که خوشت میاد جوجو. من دارم از خواستنت میمیرم واحه. مامانمم بفهمه تو حامله ای کاریت نداره. خودشو بهم کوبیذ و... پسره دزدکی لباس زیرای دخترعموی یتیمشو برمیداره و وقتی مامانش میفهمه بلوایی به پا میکنه که... https://t.me/+owP_eMOEqSAyODM0 https://t.me/+owP_eMOEqSAyODM0 https://t.me/+owP_eMOEqSAyODM0 https://t.me/+owP_eMOEqSAyODM0 https://t.me/+owP_eMOEqSAyODM0 https://t.me/+owP_eMOEqSAyODM0
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
کارت رایگان⚡️میلیاردی سکه همستر🐹👇 https://t.me/+ywlVXR6l-HowMGI0 https://t.me/+ywlVXR6l-HowMGI0
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
کارت رایگان⚡️میلیاردی سکه همستر🐹👇 https://t.me/+ywlVXR6l-HowMGI0 https://t.me/+ywlVXR6l-HowMGI0
Show all...
Photo unavailable
من همیشه تابستون میشد وسط سینه هام بوی بدی می‌گرفت و عرق سوز میشد زود به زودم حموم میرفتما مونده بودم چه کنم 😢تا اینکه دیروز اتفاقی یه روش جالب برای خوشبو سازی وسط سینه دیدم خداخیرش چه راحت و عالی بود تو هم بو میگیری بیا👇 @beautifullland
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.