ماه کوچولو
پوست گردنم نسخ نفس توعه ! اتمام: نشاندار ماه قلبم ریشه طلایی یک و دو عنکبوت من ماه کوچولو
Show more455
Subscribers
No data24 hours
-27 days
-1930 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
❤️💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️❤️💸❤️💸
#عشقدرسایهپول
#part19
دو روز از ملاقات گذشته بود و من تصمیم و گرفتم زنگ زدم بهش و باهاش قرار گذاشتم
آماده شدم
از خو نه خارج شدم و با ماشینی که همایون به زور داده بود تا هی سوار اسنپ نشم راهی مقصد شدم
قرار گذاشتن تو یک پارک خیلی هم خوب بود
اون قبل من رسیده بود پیاده شدم و ماشین و قفل کردم
آروم آروم و با قدم های محکم رفتم سمتش کنارش ایستادم با شنیدن صدام سرشو اورد بالا
_سلام رضا
با دیدنم لبخندی زد
_به به ماهور خانم چه عجب ما شما رو دیدیم
کنارش نشستم
_لابد سعادت نداشتی
_بله دیدن شما سعادت میخواد .....خوب جریان اون پسر پولداره چیشد
دست کردم تو جیبم و چکی که همایون نوشته بود و دادم بهش
چشماش گرد شد
_دمش گرررم
واقعا چجوری همچین آدمی و وارد زندگیم کردم
یک دفع گفت
_چرا انقدر کمه ،تو فقط انقدر براش ارزش داری؟
به خودت مسلط باش ماهور
پوزخندی زدم
_من نه ..اما تو همینقدر هم ارزش نداری ،این پول و همایون داوطلبانه داد تا دست از سر من برداری اگه به من بود یک قرون هم به ادم کلاهبردار مفت خور نمی دادم
_چیشد چیشد نفهمیدم
_چون نفهمی.خوب گوش کن
اخم کرده بود سرشو تکون داد
_این پول پایان همکاری من با تویه دیگه نمیخوام ببینمت ترجیح میدم مردی که از من به عنوان نردبون استفاده میکنه تو زندگیم نباشه مردی که به خاطر پول منو تو بغل یه مرد دیگه میندازه
_این برای آیندمون بود
از جام بلند شدم
_بیا دیگه همدیگر و نبینیم،
صاف نگاهش کردم و گفتم.
_اما ازت ممنونم باعث شدی با آدم های بهتری هم آشنا بشم و همه رو مثل تو نبینم
رضا تو شوک بود نه چیزی گفت نه کاری کرد
سوار ماشین شدم و برگشتم
انقدر راحت تموم شد؟آره حتما
صدای پیام گوشی اومد
نکنه میخواد کشش بده
_دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت
لبخندم و نمیتونستم کنترل کنم
همایون لوس
دوباره پیام داد
_قلبم امروز ناراحت بود
یا خود خدا خشک شدم با دیدن این پیام تند نوشتم
_چیشده
_دلبرش و ندیده آخه
پسره لوس ترسوند منو
حالا خوبه بهش درست حسابی جواب ندادم
شاید بهتره فردا این رابطه رو هم درست کنم
با لبخند نوشتم
_فردا دلبرت و میینی،شب بخیر
پایان
ماه کوچولو
❤ 12
5719
Photo unavailable
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمیکنند رهایت ...!
5400
💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️💸
#عشقدرسایهپول
#part18
یکم که گذشت با شوخی ها و حرف های بامزه اش
یخی که در این مدت بسته بودم آب شد و حالا منم آزادانه رفتار می کردم
یک دفعه صاف نشست
منم درست نشستم و با دقت نگاهش کردم چرا جدی شده
_ماهور
آب دهنم و قورت دادم
_بله
لب هاشو رو هم فشار داد و کمی مکث کرد
_من ازت خوشم میاد
قلبم تالاپ افتاد
گر گرفتم کل رگ های تنم نبض زد
نمیتونستم نگاهم و ازش بردارم خشک شده بودم
با لبخند و استرس نگاهم می کرد
این چه حالی بود داشتم یک جمله ساده است دیگه این بی جنبه بازیا چیه ماهور
چرا شنیدنش انقدر خوشحالم کرد آین حس شیرین چیه تو وجودم پیچید
_ماهور
نگاهمو انداختم پایین
_ازت جواب نمی خوام مجبورت هم نمیکنم اما خواهش میکنم بهم فرصت بده
نمیدونستم چی بگم زبونم قفل شده بود و هول کرده بودم
لبم و خیس کردم
_خوب ...من..
_آره.. ولش کن چه غذای خوشمزه ای
_اره خیلی خوبه
خوبه که موضوع و عوض کرد تا حالا به همایون از این جنبه فکر نکرده بودم
یعنی همایون و من باهم باشیم؟
با شروع خاطره هاش از مسافرت و دوست های خارجی و داخلیش دوباره همون ماهور اول شدم و باهاش همراهی کردم
ماه کوچولو
❤ 10
5011
💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️💸
#عشقدرسایهپول
#part17
دیگه بسه باید این قضیه رو سرهم کنم
نفسی گرفتم و براش نوشتم
_بیا همدیگرو ببینم
_ایول
به رضا هم گفتم قراره ببینمش تا دیگه مخ منو نخوره
سرم درد می کرد سنگین شده بود
باید استراحت می کردم تا برای فردا بتونم باهاشون سر و کله بزنم
...........
کاملا ساده پوشیدم
خبری از چیتان پیتان و اکسسوری و فلان نبود
همایون گفت میاد دنبالم و اگه نذارم ناراحت میشه
مزایا و همزمان معایب دوست لوس پولدار داشتن بود
با پیام همایون از خونه خارج شدم دم در پارک کرده بود با دیدن من از ماشین پیاده شد با دست اشاره کردم سوار بشه و تندی نشستم داخل تا نیومده اینور در و باز کنه و چاق سلامتی کنه
اونم نشست داخل ماشین
_سلام بر ماهور بانو
ناخواسته لبخندی رو لبم نشست
_سلام
حالا که میدیدمش حس می کردم دلم براش تنگ شده
عجیب بود
تا رسیدن به کافه همش تعریف کرد
همایون درونگرا درون منو نمایید
به جای کافه جلوی یک رستوران که تم سلطنتی داشت ایستاد
با لبخند مکش مرگ ما گفت
_بریم؟
چشامو براش درشت کردم
_بریم؟ کجا بریم؟ برای وارد شدن به اینجا من باید لباس مجلسی بپوشم الکی که نمیشه من نمیام
با خنده گفت
_سخت میگیری چرا الان که خیلی خوبی
خوشگل،خانم،موقر،دوست داشتنی
گونه هام سوخت
تو دلم آتیش روشن کردن جرقه میزد
همایون داره با من چیکار میکنه
از ماشین پیاده شد و اومد در سمت منو باز کرد
ناچار پیاده شدم
لباسم زشت و فلان نبود فقط ساده بود در مقابل این مکان سانتال مانتال
با هم وارد شدیم شلوغ نبود
گارسون ما رو همراهی کرد
همایون صندلی و برام عقب کشید که قلبم تالاپ افتاد
قلب بی جنبه
تشکر کردم و نشستم
رو به روم نشست و با لبخند نگاهم کرد
ماه کوچولو
❤ 10
6211
💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️❤️💸❤️❤️💸
#عشقدرسایهپول
#part16
گردگیر و کنار گذاشتم و نشستم این چند وقت از لحاظ فکری آروم و قرار ندارم
هرچقدر مقاومت کردم که نرم ملاقات همایون دیگه کارساز نبود
تو این یک ماهی که گذشت خواستم کم کم حتی این پیام دادن ها رم قطع کنم اما....نتونستم
هربار به دلایلی نتونستم
مظلومیت چشمای همایون
ابراز خوشحالیش از پیدا کردن دوست جدید بعد مدت ها
ساده لوحیش
همه و همهی اینا هی جلومو میگرفت
اما لاقل موفق شده بودم رضا رو هم نبینم
پیام هاشو هم جواب نمی خواستم جواب بدم اما زنگ میزد
بی وقفه
و من بین بد و بدتر گزینه بد و انتخاب کردم و به پیام هاش جواب میدادم
قربون صدقه های الکیش تو ذوقم می زد
وعده های ازدواجش ک خیال بافی هاش راجع به آیندمون بهم حس تهوع میداد
اما به زودی تمومش میکنم باید هر دو تا رو باهم تموم کنم وگرنه ممکنه رضا دیوانه بازی در بیاره
نمیخوام تو این منجلاب غرق بشم
گوشیو باز کردم رضا تازه پیام داده بود
_خیلی وقته ندیدش عزیزم یهو ناراحت میشه کلا میپره ها به خاطر عشقمون وایندمون عشقم اینکارو انجام بده من میخوام زودتر تو لباس عروس ببینمت عشق زندگیم هرچی بیشتر ازش پول کش بری عروسی رویایی تری برات میگیرم
پیام هاش بهم سردرد میداد
دوباره صدای گوشی اومد
_میشه همدیگر و ببینیم ،یا سرت شلوغه
همایون این پیام و فرستاده بود با شکلک اشکی آخرش
ماه کوچولو
❤ 10💔 1
6223
Photo unavailable
و اگر زندگی هزار بار تکرار شود
همچنان تو
تو
و دوباره تو. 🌼🤍
5500
💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️💸❤️
#عشقدرسایهپول
#part15
دم در که رسیدیم ازش تشکر کردم
_خونه قشنگی دارید
_لطف دارید همش خونه ما نیست؟
_سرایدارید؟
سرمو تکون دادم
_اوهوم مامانم آشپز و بابام باغبون اینجاست
_زیباست
_مرسی که منو رسوندی
_خواهش میکنم دوستم
لبخندی زدمو پیاده شدم
در و باز کردم و رفتم داخل
حس جالبی داست ملاقات باهاش اصلا معذب نشدم
وقتی کنار آدم هایی هستم که دوسشون ندارم ناخواسته بی حال میشم اما الان پرانرژی بودم
رفتم تو خونه خودمون
وارد اتاقم شدم وسایلمو گذاشتم و خودمو رو تخت پرت کردم
الکی الکی یه دوست خوب گیرم اومد
چشامو بستم ،آخيش، الکی استرس داشتم
گوشیم زنگ خورد
کاملا میدونستم کیه
کاملا بی میل گوشیو جواب دادم
_الو
_سلام عزیز دلم ....چطور پیش رفت.
غلتی زدم
_خوب بود
_قرار بعدی و کی گذاشتی
_نذاشتم
صداش بعد چند ثانیه اومد
_به خاطر خودت میگم زود قال قضیه رو بکنیم تموم بشه بره
_خیلی خوب خستم خداحافظ
گوشیو پرت کردم رو تخت
حتی از پشت گوشی هم انرژی منفی میده
ماه کوچولو
❤ 11
4521