♡یغمای دل♡
●▪︎رمان یغمای دل▪︎● به این عاشقانه خوش اومدید🌱 کپی حتی با نام نویسنده حرام وپیگرد قانونی دارد❌
Show moreThe country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
457
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
یغمای دل
#پارت_197
از آینه چشم میگیرم و کامل به سمتش میچرخم دستش هایش را تکیه گاه بدنش میکند بی آنکه مرا ببیند به پنجره روبرو خیره میشود.
_هنوزم تو همون بازیم...ولی تو هستی
نگاهم میکند
_تو که هستی حواسم هست که کثیف نشم....
لبم را با زبانم تر میکنم و بالاخره سکوتم را میشکنم
به سختی لب میزنم
_چرا؟
گیج نگاهم میکند
_چرا چی؟
دست هایم را به هم میفشارم
_چرا من؟؟؟
چی باعث شد بخوای رو بازی کنی؟؟؟
چی دیری که عوض شدی؟
کمی خیره و در سکوت نگاهم میکند و بعد بی سرانجام از جایش بلند میشود.
_جواب نمیدی؟
#یغمای_دل
#هر_گونه_کپی_پیگرد_قانونی_دارد
#به_حقوق_هم_احترام_بگذاریم
7210
یغمای دل
#پارت_196
از خوب بودن حضورش گفتم...
به سختی گفتم....
به سختی زمزمه کردم و بعد چشم باز کردم و از آینه تماشایش کردم.
لبخند محوی روی لبش نقش بست...
دستش را دوباره بلند کرد و بعد نرسیده به موهایم متوقف شد....
چشم بست و پلک هایش را بهم فشار داد و لب زد
_نمیشه از تو گذشت....
سیب گلویش به سختی تکان خورد و بعد چشم باز کرد و لب زد
_دیگه اون آدم سابق نیستم...
مکث کرد و بعد عقب عقب چند قدم فاصله گرفت.
_تو عوض کردی...آدمم کردی
دوباره روی لب تخت نشست،نگاه گرفت و ادامه داد
_گفتی نمیدونی سیاهم یا سفید...
باز هم تماشایش کرد
_من بهت میگم....تو سیاهی بودم که دیدمت....
بد نبودم...ولی...
نمیشه وسط یه بازی کثیف باشی و کثیف نشی...
#یغمای_دل
#هر_گونه_کپی_پیگرد_قانونی_دارد
#به_حقوق_هم_احترام_بگذاریم
5610
یغمای دل
#پارت_195
من بی وقفه اویی که نگاه دزدیده بود را تماشا میکنم...
جمله ساده ای که گفت....قلبم را گرم بودنش کرد...
طوری که تا به حال منِ سرمازده گرم نشده بودم...
او عشق بود...
خود عشق...
همان قدر عجیب همان قدر پر از رنج و همان قدر بی حد....
خود عشق بود که بی صدا ذره ذره مرا به خودش عادت داده بود و حالا بدون او و حضورش لحظه ها نمیگذشت...!
***************
نفس
موهایم را بافته بود و غصه هایم را لا به لای رج به رج موهایم به یغما برده بود...
شبیه من که به یغمای رفته بودم....
شبیه قلبم و شبیه تک تک تار های مویی که به لمس او رسیده بودند.
هیچ کس تا به حال موهایم را نبافته بود.
هیچ کس تا به حالا با چشم هایش با من حرف نزده بود...
راز نگاه هیچ کس را تا به حال کشف نکرده بودم...
برای من او اولین نفر بود....
اولین نفر بود که تا این اندازه دچارش شده بودم و راه برگشت از او را نداشتم....
#یغمای_دل
#هر_گونه_کپی_پیگرد_قانونی_دارد
#به_حقوق_هم_احترام_بگذاریم
4100
یغمای دل
#پارت_194
از موهایش دست میکشم و باز هم سراغ چشم هایش را از آینه میگیرم...
زمزمه میکنم
_من هستم....
گیج و شیدا نگاهم میکند من بیشتر برایش میگویم.
_تا وقتی هم که من هستم....نگران چیزی نباش
نفس تبداری میکشد و سرش را کمی کج میکند
_باهم دیگه ازش عبور میکنیم...کنار هم....باهم
چشم هایش برق میزند...اما نه از سر خوشی..!
که از سر بغض خاموش پشت لب هایش است....
چشم هایش برق میزند و نم اشک را از همین فاصله هم میشد دید...
بالاخره سکوتش را میشکند.
_نمیدونم....
تو خوبی یا بد....
سیاهی یا سفید...ولی...
سکوت میکند...
از آینه از چشم هایم نگاه میگیرد.
و بعد به سختی جمله اش را ادامه میدهد
_ولی همین که هستی خوبه...!.
#یغمای_دل
#هر_گونه_کپی_پیگرد_قانونی_دارد
#به_حقوق_هم_احترام_بگذاریم
4400
یغمای دل
#پارت_193
میران
بی اختیار به سمتش میروم،قلبم قدم هایم را به سمت او و موج موهایش میکشاند.
بی اختیار دستم بند موهایش میشود و بعد قلبم میریزد.
از آینه نگاهم میکند....
من اما نگاهش نمیکنم.....
عطر موهایش را نفس میکشم و سیر نمیشوم....
او با من چه کرده بود...!
خودم هم نمیدانستم...
بی اختیار دستم روی موهایش میچرخد و میبافم و قلبم بیشتر دل بسته قلبش میشود.
عمدا طول میدهم که ثانیه ها کش بیایند و بیشتر او را کنار خودم داشته باشم...
تار به تار گیسویت را نواز وار در هم میتنم و از این همه زیبایی به وجد می آیم.
به انتهای خم موهایش میرسم....
سر بلند کرده و نگاهمان از آینه باهم تلاقی میکند.
چشم هایش بی گناه ترین و معصوم ترین نگاهی بود که تا به حال دیده بودم.
بی آنکه حرفی بزنم کش ظریفش را به سمتم میگیرد و از دستش میگیرم....
میان سیاهی مطلق اطراف من...
میان برهوت سرد دنیای من...
میان روزگار بی رنگ من....
نفس،درست شبیه روزنه نوری بود که به قلبش تاریکم تابیده بود.
#یغمای_دل
#هر_گونه_کپی_پیگرد_قانونی_دارد
#به_حقوق_هم_احترام_بگذاریم
6610
یغمای دل
#پارت_192
_این بچه منو بهش وصل میکنه...
تموم نمیشه...همیشه هست...حذف نمیشه.....!
شانه را از روی میز برمیدارم و به موهایم میکشم.
_اون هیچ وقت نمیفهمه!
به او که این حرف را زده نگاه میکنم
پوزخند میزنم و به شکمم اشاره میکنم
_ولی این که بالاخره یه روزی میفهمه....
_اون بچه توعه!نه لهراسب
اینو اول خودت باید باور کنی بعد او بچه
اون موقع دیگه دلت نمیلرزه
لب میزنم
_من میترسم....
شانه را روی میز میگذارم و او از جا بلند میشود.
با هر قدم نزدیک تر میشود و من آمدنش را از آینه تعقیب میکنم.
درست پشت سرم می ایستد و دستش روی موهام مینشیند و و من از هزارتوی خودم دور میشوم و پر از او و حس حضورش میشوم.....
#یغمای_دل
#هر_گونه_کپی_پیگرد_قانونی_دارد
#به_حقوق_هم_احترام_بگذاریم
6210
یغمای دل
#پارت_191
چند قدم داخل می آید و در پشت سرش بسته میشود.
روی لب تخت مینشیند
_این حالتو دوست ندارم...
لبخند تلخی میزنم و شانه ای بالا می اندازم.
_منم...دوست ندارم...اما دچارشم!
و بعد از جا بلند میشوم
_چیزی نیست که بخوای نگرانش باشی!من هواتو دارم
من اما نگران بودم...
نگران لهراسب و بودنش....
نگران رها نشدن از او و تمام نشدنش....
_لهراسب هیچ وقت تموم نمیشه....حذف نمیشه از زندگیم پاک نمیشه...
گیج نگاهم میکند و من ادامه میدهم
_این بچه....
با بغض به شکمم اشاره میکنم و بعد روی صندلی میز آرایش مینشینم واز آینه تماشایش میکنم.
#یغمای_دل
#کپی_حرام_است
#هر_گونه_کپی_پیگرد_قانونی_دارد
5900
یغمای دل
#پارت_190
ساعت ها گذشته بود؛پشت پنجره اتاقم نشسته بودم.
زانو هایم را بغل کرده بودم و در بی خبریم پرسه میزدم.
درون من هزارتوی از احساساتم بود که من نمیدانستم باید به کدامشان بها بدم و کدامشان فرار کنم.
تقه ای به در میخورد بعد در باز میشود و من حتی سر بر نمیگردانم تا او را ببینم.
بوی عطرش در بینی ام میپیچد و بی اختیار نفس عمیقی میکشم و لب میگزم.
صدایش را صاف میکند تا مرا متوجه حضورش کند و من همچنان به پنجره خیره ام.
_میریم تا یک ساعت دیگه،جمع کردی وسایلتو؟
پوزخند میزنم و به سمتش میچرخم
_وسیله؟چی دارم که جمع کنم؟جز خودم چی مونده برام؟
گرفته نگاهم میکند و بعد از چهارچوب در فاصله میگیرد.
#یغمای_دل
#هر_گونه_کپی_پیگرد_قانونی_دارد
#به_حقوق_هم_احترام_بگذاریم
10000
یغمای دل
#پارت_189
او واقعا بود؟خودش بود؟
همان کسی که نشان میداد؟
یا شبیه بقيه، میرانِ واقعی پشت نقاب مرد بودنش پنهان شده بود؟!
باید کدام میران را باور میکردم...؟
میرانی که در ذهنم ساخته بودم؟یا میرانی که میدیدم؟
اصلا باید باورش میکردم یا از او و قلبم باهم میگذشتم؟
پشت سرم جای میگذاشتمش و میرفتم...
اینبار به ناکجا آبادی که هیچ کس از آن مطلع نباشد....
باید میرفتم اما قلبم،دست و پای عقلم را بسته بود و من بی چاره بودم.....!
بلاتکلیف بودم....
هم میخواستمش و هم از دوباره باختن میترسیدم.
من،گم گشنه او و حضورش بی موقعش در تند باد بی رحم زندگی ام بودم و همین تصمیم گیری را برایم سخت میکرد...
از او فاصله میگیرم،به چشم هایش خیره میشوم....
من دل سپرده بودم و این را قبول نمیکردم...که مبادا بیشتر از این دچار شوم...
مبادا بیشتر درگیر شوم...
اما مدت ها بود از خودم فاصله گرفته بودم و این عمیق ترین نقطه عشق بود.
#یغمای_دل
#هر_گونه_کپی_پیگرد_قانونی_دارد
#به_حقوق_هم_احترام_بگذاریم
9200
یغمای دل
#پارت_188
مستقیم به چشم های میران نگاه میکنم و جواب او را میدهم
_منو میخوای؟
میران با چشم های سرخ شده نگاهم میکند و لهراسب خیلی زود جوابم را میدهد.
_میخوام...تو رو میخوام
میخندم
_پس بگذر ازم چون من نمیخوامت....
نه تورو نه تموم کسایی که تو رو گذاشتن سر راهم...
نمیخوامت لهراسب و این حرف آخرمه
اشک هایم روی صورتم میریزند و من بی تعلل تماس را قطع میکنم.
میران بلافاصله سرم را به سینه اش میچسباند موهایم را نوازش میکند.
زمزمه میکند
_هیش،تموم شد....
صدای بد و بیراه های زیر لبی حسان را میشنوم و میران بیخ گوشم زمزمه میکند.
_من اینجام،آروم نفس
#یغمای_دل
#هر_گونه_کپی_پیگرد_قانونی_دارد
#به_حقوق_هم_احترام_بگذاریم
9410
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.