دنیای نامهها
«نامه تقریباً یک دیدار است.» ارتباط با ما : @letteres_bot
Show more907
Subscribers
No data24 hours
-67 days
-1230 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Repost from دوات🕯
«خب، گاهی آدم رمانی نیمه تمام دارد، میرود خانه چای دم میکند، سیگاری زیر لب میگذارد، تکیه به بالشی میدهد و نرم نرم میخواند. خب، بدک نیست. برای خودش عالمی دارد، اما بدبختی این است که هر شب نمیشود این کار را کرد. آدم گاهی دلش میخواهد بنشیند و با یکی در مورد کتابی که خوانده است حرف بزند، درست انگار دارد دورهاش میکند. اما کو تا یکی این طور و آن همه اُخت پیدا بشود؟»
🖋️ هوشنگ گلشیری
«کاش میمردم و دوباره زنده میشدم و میدیدم که دنیا شکل دیگریست. دنیا این همه ظالم نیست و مردم این خست همیشگی خود را فراموش کردهاند و هیچکس دور خانهاش دیوار نکشیده است.»
🖋️ نامه فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
«امروز ۲۰ کیلومتر در شهر پیادهروی کردم. چارهای به جز راه رفتن نداشتم. برای از کار انداختن ذهنم باید تنم خسته میشد. تنم خسته شد اما ذهنم از کار نیافتاد؛ پیشاپیش میدوید و مانند کودکی خستگیناپذیر میرفت و برمیگشت و بدنم را به دنبال خود میکشید.»
- نامه از گلاویژ به عزالدین
Repost from دوات🕯
«خب، گاهی آدم رمانی نیمه تمام دارد، میرود خانه چای دم میکند، سیگاری زیر لب میگذارد، تکیه به بالشی میدهد و نرم نرم میخواند. خب، بدک نیست. برای خودش عالمی دارد، اما بدبختی این است که هر شب نمیشود این کار را کرد. آدم گاهی دلش میخواهد بنشیند و با یکی در مورد کتابی که خوانده است حرف بزند، درست انگار دارد دورهاش میکند. اما کو تا یکی این طور و آن همه اُخت پیدا بشود؟»
🖋️ هوشنگ گلشیری
«آدمهایی که بیشتر از من و تو سرشان میشود میگویند انسان متمدن آن کسیست که در تنهایی احساس تنهایی نکند. تو باید برای خودت یک دنیای درونی داشته باشی و همچنین تکیهگاههای ثابت روحی و فکری. یعنی در عین حال که در میان مردم زندگی میکنی، خودت را کاملا از آنها بینیاز بدانی. از مردم فقط رنج و ناراحتی و سروصدای بیخود نصیب آدم میشود، حتی از پدر و مادر و خانواده. تو باید به فکر آینده باشی و کار کنی و مردم را فراموش کنی...»
- نامهی فروغ فرخزاد به فریدون فرخزاد
Repost from دوات🕯
«من قوی هستم. یعنی عادت کردهام که قوی باشم. یا به قولِ تو به خودم تلقین کردهام که باید قوی باشم، که باید هیچ انتظاری از کسی نداشته باشم. مثلا وقتی تو داشتی پایین چشمِ مرا نوازش میکردی، خوب، من خوشم میآمد. اما یکدفعه فکر کردم نکند دارم گریه میکنم و تو داری اشک های مرا پاک میکنی…»
- هوشنگ گلشیری
همیشه در جانم بودی، در لبانم، در چشمانم، در سرم، رنج و اشتیاقم بودی، و آن چیز شگفتی که انسان به یاد میآورد تا زندگی کند و بازگردد. قدرت عجیبی دارم که تاکنون همانندش را نیافتم، قدرت رویا پردازی و تصورت، هنگامی که منظرهای یا واژهای را بِشنوم و با خودم از آن حرف بزنم جواب تو را در گوشم میشنوم، گویی کنار من ایستادهای و دستت در دست من است.
-از نامههای غسان کنفانی به غادة السمان
Repost from دوات🕯
«بله، مىدانم، نسبتى با واقعيت ندارد.
كه به افسانه مىماند. اما آدم دلش مىخواهد هنوز يك نفر باشد - يك نفر و تنها يك نفر - كه آدم به خاطرش، به خاطر خاطرخواهىاش، بتواند همه چيز را رها كند - همه چيز را - تا به او برسد.
بله، مىدانم، مثل عشقِ توى كتابها.
مثل قصهها.»
- حسین وحدانی
«تو را
همانند بوییدن یک کتاب
دوست دارم.
زیرا که من
برای پیدا کردن تو
صفحههای زیادی را گشتهام.»
- گوئَن آکگون
«از این حجم گریه که موقع نوشتن نامه تا گلویم بالا میآید دارم خفه میشوم. لبخندت را اما تصور میکنم، لبخندت را در این عکست که جلوی رویم است تماشا میکنم و امیدوار میشوم. این طعم خوشبختی بسیار قویست. سعادتی که بهخاطر تو احساس میکنم به همه چیز میارزد.»
- از نامههای عاشقانه آلبرکامو به ماریاکاسارس
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.