cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

بیگانه‌ای که دوستش دارم❤

همه‌ای قانون‌های زندگی‌ام را از روی چشمان درخشان و لبخند زیبایت می‌نویسم♡🕊 (بانو خاص) ___________________ نحوه پارت گذاری: هر روز یه پارت (جمعه ها و تعطیلی های رسمی پارت نداریم.) کپی ❌ برای هر کلمه در جمله زحمت کشیده شده است🙏

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
179
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#بیگانه‌ای‌‌که‌‌دوستش‌‌‌‌دارم #پارت_ 110 وای خدای من! انقدر هیجان زده و شوکه شده بودم که شکمم یکم سفت شده بود. الان دلم نشستن و خوردن کیک کوچک سوپرایز را می‌خواست و ادامه مراسم آن‌ها ایستاده مرا اذیت می‌کرد و نمی‌گذاشت لذت شادی که تا مغز استخوانم رسیده بود را مزه مزه کنم. آدان متوجه آرام گرفتن من بود. سرش را خم کرد و گفت: جاییت درد گرفته؟ مظلومانه دستی روی شکمم کشیدم. - آره، شکمم. نگران صندلی سفید را جلو کشید و بازوی من را گرفت روی صندلی نشاند. تکه‌ای کیک را از کیکی که جدا کرده بودیم، را با چنگال جدا کرد و به سمت دهانم آورد. - بخور فشارت افتاده. آرام همان‌گونه که نگاهم به عسل چشم‌های آدان بود، دهانم را باز کردم و کیک را بلعیدم. با خوردن کیک کم‌کم حالم رو به بهبودی رفت و فشارم بالا آمد. دیگر تا آخر مراسم روی صندلی نشستم و از جایم بلند نشدم اگر آب یا نوشیدنی می‌خواستم خود آدان شخصا برایم می‌آورد. این گونه بهتر بود به قول معروف کلاهمون گرفتیم تا همسایه‌امون دزد نکنیم.
Show all...
تردید نکن که نوری هست، شاید چندان نباشد که گفته‌اند، امّا آنقدر هست که از پس تاریکی‌ات برآید...✨💛
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
😂🦦
Show all...
#بیگانه‌ای‌‌که‌‌دوستش‌‌‌‌دارم #پارت_ 109 - می‌شناسیشون؟ در حال و هوای خودم بودم فقط می‌شنیدم و جواب می‌دادم. - شاید. با متوقف شدن او، من هم ایستادم. بازوهای بیچاره‌ام را گرفت و کمی فشار داد. - آیشید گمشده اون‌ها تو که نیستی؟ نمی‌دانم چه رخ داد و چه چیز بر قلبم افتاد که جوابی غیر از حقیقت دادم. - نه نیستم. - پس چرا میگی شاید؟ ماشین مشکی رنگ به خاطر آوردم و صاحبش که دم خانه‌ام هم آمده بود. مسخ شده گفتم: همون ماشین ... - آقا و خانم خان‌زاده؟ با صدا زدن خانم عکاس به سمتش برگشتیم و منتظر به او خیره شدیم. - دکور آماده است برای عکاسی و فیلم‌برداری، لطفا تشریف بیارید. - خیلی خب خانم تصدیقی. دستم را گرفت و به سمت دکور‌ها رفتیم. کیکی سفید و دایره شکل کوچکی که روی آن با شکلات نوشته بودند( سوپرایز) خودنمایی می‌کرد. پشت میز کیک قرار گرفتیم. با تعجب به کیک نگاه می‌کردم و فکر می‌کردم برای چه چیزی آن‌ نوشته رویش نوشته شده است. آهنگی پخش شد و آدلان وسط آمد و با چاقو می‌رقصید. از انرژی این پسر به وجد آمدم و با خنده نگاهش می‌کردم و دست می‌زدم. در طول رقص آدلان سنگینی نگاه‌ها را حس می‌کردم بعد از رقص مهیج چاقو به دست ما رسید و با هم کیک کوچک را برش دادیم. با برش کیک و قراردادنش در بشقاب مربعی نمایان شد. آدان مربع را برداشت با دیدن عکس سونوگرافی دوقلوها ذوق زده به بغل آدان پریدم.
Show all...
ایتالیاییا به کسی که توو دلش پرُ غمه ولی می‌خنده،که اندوهشو قایم کنه و کسی رو ناراحت نکنه، می‌گن: «eccedentesiast» یعنی یه کلمه‌ی فسقلی کل بیتِ "خنده بر لب می‌زنم تا کَس نداند راز من! ور نه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت" رو توو دل خودش جا داده. زیبا نیست؟!
Show all...
#بیگانه‌ای‌‌که‌‌دوستش‌‌‌‌دارم #پارت_ 108 سایه‌ی شومش نمی‌خواست از زندگی من رخت ببندد؟ روزگاری او بود کمی سایه امنم ولی حال فرق کرده، او دیگر بهمن گذشته نبود! هیولا شده بود این را از چشمان تیره شده‌اش می‌توان فهمید. ولی سوالی پیش می‌آید که اینجا چه می‌کند؟ با تغییر سرش فهمیدم مدت زیادی است برای او، که رویش زوم کرده‌ام به سرعت می‌چرخم. دنبال تکه‌گاه امنی هستم که خود را در آن پناه بدهم و در این بهبوهه زمانی، دست آدان می‌توانست امن باشد. گره دست‌هایمان به خوبی گرمای لذت بخش امنیت را در وجودم لانه کرد. دستش را رها نکردم و همگام با او قدم برمی‌داشتم گرچه با این لباس بلند زرشکی رنگ و کفش پاشنه بلند، کمی سخت بود همگام با او راه رفتن. تقدیر انگار چیز دیگری برای من نوشته بود که مستقیم به سمت میز بهمن رفتیم. آدان با بهمن دست داد و گفت: جناب بهمن دهقانیان معاون بنده در شرکت و خانواده محترمشان. به زور لبخندی زدم به چهره خانم‌ها که غرق در زینت و آرایش بود، نگاه کردم. هیچ کدام را نمی‌شناختم اما خانمی مسن رو به من گفت: چهره شما من رو یاد یکی از بستگانمون می‌اندازه که ۱۲ سال پیش ناپدید شد. خانم جوانی که کنارش بود، گفت: آیشید اسمش بود. وجودم یخ بست. تنها لبخندی تلخ زدم و دست آدان را فشردم.
Show all...
Güzellik ve çirkinlik bir Seraptır Eninde sonunda herkes içinizi Görür ! زیبایی و زشتی یه سراب هست در نهایت همه درونتون رو میبینند 💛🙂
Show all...
#بیگانه‌ای‌‌که‌‌دوستش‌‌‌‌دارم #پارت_ 107 با لرزیدن گوشی در دستم متوجه آمدن آدان شدم. کیسه لباس‌هایم در دست راست و دامن لباسم در دست چپ بود. آرام و خرامان از آرایشگاه خارج و به سمت ماشین آدان رفتم. حواسش بود اما انقدر لجباز بود که نیامد و دستی بر کمک من دراز کند. در دلم او را مورد چک و لگد، ناسزا قرار دادم تا کمی آداب یاد بگیرد و به همسر باردارش کمک کند. روی صندلی جا گرفتم. کیسه‌ها را صندلی عقب گذاشتم. - خانم شما چطور جرعت کردین وارد ماشین من بشید؟ دست.هایم خشک شدند با که بود؟ - با منی؟ - بله! اول متعجب و بعد قاه قاه به حرفش خندیدم وقتی از احراز هویت من مطمئن شد با تعجب بسیار به سمت عمارتش راند. در راه برمی‌گشت و با تعجب به من خیره می‌شد از حرکاتش خنده‌ام می‌گرفت. به محض ورودمان به عمارت، فشفشه‌های رنگی و آهنگ شادی شروع به نواختن کرد. فضای مهمانی شاد و پرانرژی بود. مهمان‌ها که هر کدام از اقوام و دوستان آدان بودند برای عرض تبریک ازدواج و بارداری نزد ما می‌آمدند، هدیه‌ای به ما می‌دادند. همراه با آدان به مهمان‌ها خوش آمد می‌گفتیم که چشمم به بهمن افتاد.
Show all...
#بیگانه‌ای‌‌که‌‌دوستش‌‌‌‌دارم #پارت_ 106 - اهوم، فهمیدم. - خوبه. به سمت آرایشگاه راه افتاد و من را که پیاده کرد به سمت مقصدی نامعلوم گاز داد. تا زمانی که ماشین از دید من ناپدید بشود، ماندم. دلم شور می‌زد. نفسی عمیق کشیدم و قدم‌هایی آرام به سمت در قهوه‌ای رنگ بزرگ با گل‌های طلایی برداشتم. دکمه آیفون نصب شده روی دیوار سمت راست، را فشار دادم. - کیه؟ - خان‌زاده هستم. در با صدای تیکی باز شد. وارد شدم اول سالن کوچک کم طویلی بود که از آن گذشتم با گذشتن از سالن به سالن واقعی برخورد کردم. - سلام خانم خان‌زاده، من مینا نجفی میکاپ آرتیست شما هستم. لطفا اول لباستون رو با لباسی گشاد، راحت و قابل تعویض عوض کنید. من را به سمت اتاقی هدایت کرد. تنها مانتو بلند یاسی رنگم را درآوردم و ساک لباسم را کنارش گذاشتم. کمی خجالت می‌کشیدم. مدت زیادی بود که به آرایشگاه، آن هم برای آراستن خودم نیامده بودم. بیرون که آمدم به سمت لاین اول رفتیم. تاکید به میکاپ آرتیستم کردم که باردار هستم و آرایش اروپایی را روی صورتم به نحو احسنت انجام بدهد. متاسفانه مشغله کاری زیاد بود به طوری که من دو ساعت دیرتر یعنی ساعت هشت شب، آماده شدم و منتظر آدان روی صندلی‌های گوشه سالن نشستم
Show all...
00:15
Video unavailableShow in Telegram
🥺🦋😍 #کیوت
Show all...
1.07 MB
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.