cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

اوتای / اکرم حسین زاده

﷽ اکرم‌حسین‌زاده #چاپ‌شده:طواف‌وعشق/توهم‌عاشقے/فرصتےدیگر/نفس‌آخر/‌اعجاز/‌کات/آهوی‌وحشے/فایتر/بازنده‌هانمے‌خندند/ #فایل:طواف‌وعشق #کانالVIP:اوتاے،توهم‌عاشقے،نفس‌آخر،ریسک،کات 🚫کپی‌حتے‌با‌اسم‌‌‌‌‌نویسنده‌ممنوع‌‌مےباشد❌

Show more
Advertising posts
23 001
Subscribers
+9724 hours
+7207 days
+1 37930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#عاشقانه_تاریخی #طلایی‌تر_از_گندم - گلبهار! من یه بار برای همیشه بهت می‌گم که تموم شد. فرهاد و ماجراش پیوست به پستوهای تاریخ. عروس خون بس این عمارتی و جز اموال حسین‌خانی. قدمی عقب رفتم. اتاق دور سرم می‌چرخید. از چشم‌های فرخ آتش می‌بارید. - خان! تا من زنده‌ام، انگشتت به تنم نمی‌خوره. اسمم رو زدی تو سجلت. خون‌بست شدم ولی روحم... روحم رو نمی‌تونی بخری. https://t.me/+SICunWgbsPdlYjg0 https://t.me/+SICunWgbsPdlYjg0 انگشتش را به طرفم گرفت و جلو آمد. بوی عطرش پر شده بود توی اتاق. صورت بزرگش جذاب بود. در چشم‌هایش انگار شرارت همه‌ی دنیا خانه داشت. قلبم داشت از سینه بیرون می‌پرید. یاد فرهاد افتادم که موهایم را می‌بوید و می‌گفت: تو گندم‌زار منی...
Show all...
👍 1
- همه‌ی تلاشمو کردم که به این‌جا نرسه دخترِ خان. نگاهش را از پنجره به باغ دوخته بود. حالا هیکل درشتش را می‌دیدم که انگار تند نفس می‌کشید و تن من، مثل گنجشک توی قفس می‌لرزید. https://t.me/+SICunWgbsPdlYjg0 - اما حالا که به این‌جا رسیدیم، حالا که با این لباس سفید پا گذاشتی تو عمارت من، باید با تموم وجود مال من بشی. تنت و این‌جا و این‌جا.با نوک انگشت به قلب و سرم اشاره کرد.نمی‌خواستم بفهمد که چقدر از او و آتش توی چشم‌هایش می‌ترسم. لب زدم: اگه اومدم تو این عمارت فقط واسه پیدا کردن اون زنه که می‌دونم دست تو باهاش تو یه کاسه‌اس. مطمئن باش روزی که بفهمم بانو الف کیه، یک ساعتم این‌جا نمی‌مونم.پوزخند نشست روی صورت بزرگ و سبزه‌اش. با قدم‌های آهسته به سمتم آمد. نزدیک شد، نزدیک و نزدیک‌تر. https://t.me/+SICunWgbsPdlYjg0
Show all...
👍 2
sticker.webp0.24 KB
👍 1
Repost from N/a
Photo unavailable
#من‌مردیم‌که‌سیزده‌سالگی‌یه‌بچه‌گذاشتن‌تو‌بغلم😱💥❤️‍🔥 اون مُرد،اون رفت، تا حول #مرگ اون زندگی یک #پدر و #پسر جوان و یک #عشق رقم بخوره. -پسر جون پدر و مادرت کجان؟ پسرک #نوجوان با چشمانی پر شده، پشت دست زیر چشم کشید و بی ربط پرسید: -ستاره و #نی‌نی زنده‌ان؟ پرستار به اتاق عمل نگاه انداخت و پرسید: -#ستاره کیه؟ خواهرته یا مادرت؟ او #ترسیده خود را عقب کشید. کف دستانش را بدون توجه به آلودگی روی زمین فشرد و چانه‌اش لرزید. -زن...#زنمه. پرستار شوک زده چشم گرد کرد و لب زد: -#زنت؟ https://t.me/+591xsmetBw02ZmY0 https://t.me/+591xsmetBw02ZmY0 سپهر یک پدر و یک روانشناس! مردی پر از غیرت و تعصب که توی سیزده سالگی پدر شده و حالا با سی‌و‌یک سال سن یک پسر هفده‌ ساله‌داره‼️ مردی فراری از تمام زن‌ها به خاطر گذشته‌‌‌‌ای تلخ اما با پیدا شدن سر و کله‌ی کارآموزی شیطون، تمام معادلات ذهنی‌ش به هم می‌ریزه و ..‌. از سمتی پسر نوجوونش و سمتی دیگه عشق تازه ریشه زده...❌️💯 https://t.me/+591xsmetBw02ZmY0 https://t.me/+591xsmetBw02ZmY0 لینک هر روز عوض می‌شه و ممکنه این رمان جذاب رو از دست بدید❌️💯❤️‍🔥
Show all...
Repost from N/a
بازی تكيه به صندلي دادم كه صدايي بغل گوشم گفت: -نگهبانو گول زدي. بقيه رو مي‌خواي چه كني؟ ابروم بالا رفت. لبخندم رو فرو رفتم و با قيافه‌اي گيج سمتش چرخيدم: -جان؟ صداي مليحم خودم رو هم شگفت زده كرد. من كجا و اين صداي مصنوعي كجا؟ تيام لبخند زد: -مطمئني اومدي كنسرت؟ -مكان اين‌طور مي‌گه. -بي توجهيت ولي اين‌طور نمي‌گه. متعجب گفتم: -بي توجهي؟ -از وقتي رسيدي يك ثانيه هم نگاه سن نكردي. خواننده داره گلو جر مي‌ده ولي شما درگير كيف و كفش و صندلي‌اي. دهانم رو براي مثلا اعتراض باز كردم كه نگذاشت و گفت: -ايرپادم كه تو گوشت و... نگاهي به اپل واچم انداخت و گفت: -موسيقيم كه داره پلي مي‌شه. اين يكي انگار تيزتر از بقيه بود. توي دل براي خودم كف زدم. موفق بودم. تك به تك كارهايي كه انجام داده بودم توي چشمش رفته بود. واقعا اگه جا داشت تيز بودنش رو براش تحسين مي‌كردم. لب‌هام رو تو جمع كردم و گفتم: -اوپس. لو رفتم كه. بعد خنده‌ي آرومي كردم و گفتم: -البته بی احترامي به نيما جان نشه. من با ايشون آشنايي شخصي ندارم. كسي دعوتم كرد، منم اومدم. ابرو بالا داد: -خوبه انكار نمي‌كني. لبخندي زدم كه گفت: -ولي من مي‌خوام گوش بدم. اگه يه كم از سر و صداتون كم شه البته. بعد نگاه از من گرفت و به روبه‌رو دوخت. ابروهام بالا پريد. نگاه گرفت؟ كلام رو باز كرده بود كه! نفس آرومي كشيدم و من هم نگاهم رو به خواننده‌اي دوختم كه هيچي از آهنگش نشنيده بودم. آهنگ اول تموم شد. همه كف زدن و نيما شروع به صحبت كرد: -آهنگ خوش آمد گويي رو دوست داشتيد؟ مخاطبا جيغ زدن و نيما خنديد. بعد شروع به معرفي نوازنده‌ها و اعضاي تيمش كرد و آخر سر گفت: -امشب چند تا مهمون عزيز هم داريم. اول از همه از دوست عزيزم تشكر مي‌كنم براي حضورش. بعد دستش رو جلوي تيام گرفت. تيام از جا بلند شد. لبخندي به روش زد و دستش رو به نشانه‌ي احترام كمي بالا برد. نيما نفر بعدي رو معرفي كرد: -كامران جان عزيز كه معرف حضور همه هستن و رفيق كودكي من. درسته الان رقيبيم، ولي واسه من هميشه عزيزه. جمعيت باز جيغ زدن. -شنيدم كه خانوم سيلان هم اينجا هستن. يه كف هم به افتخار خانوم ايلاي سيلان بزنيم كه با حضورشون منور كردن. با لبخند از جا بلند شدم. سري براي خودش و بعد جمعيت تكان دادم. دستم رو روي سينه گذاشتم، كمي خم شدم و باز روي صندلي نشستم. نيما چند نفر ديگر رو هم معرفي كرد و جالب بود كه تيام تنها كسي بود كه نيما بدون بردن اسم و فاميلش معرفيش كرده بود! https://t.me/+ABpkN3EfiFoxYjc0
Show all...
كانال نگار. ق (بازي)

لينك كانال :

https://t.me/+ABpkN3EfiFoxYjc0

اثر هاي ديگر : سي سالگي (موجود در باغ استور) تيغ بي قرار رستاخيز (موجود در باغ استور) تمساح خوني يك آكواريوم را بلعيد ( موجود در باغ استور ) هشتگ ضربه ي شمشير شواليه ام كرد

👍 2
Repost from N/a
-بابایی  اگه مامان با اون آقاهه ازدواج کنه  بازم اجازه میدی برم پیشش؟ دخترکم چه می‌گفت ؟ از تصورش تمام تنم به رعشه می‌افتد‌‌. جلوی خانه توقف می‌کنم. دخترکم آخر هفته‌ها را با مادرش می‌گذراند. سعی دارم به اعصابم مسلط باشم و آرامشم را حفظ کنم. نرم‌ می‌پرسم: - عزیزم کی گفته مامانت قراره ازدواج کنه؟ با کدوم آقاهه؟ - خودم شنیدم خاله مهتا گفت... با همون آقاهه رئیس اداره! مردک فرصت‌طلب را چند باری دیده بودم. سر ساعتی که قرارمان بود در را باز می‌کند. هر بار با دیدنش لبریز خواستن می‌شوم. چطور می‌توانستم اجازه دهم عشقم را مرد دیگری تصاحب کند؟ - عزیزم شما تو ماشین باش تا برگردم. هرچه نقش نخواستنش را بازی کردم کافی است.پیاده می‌شوم. عصبی سمتش قدم برمی‌دارم، با دیدنش بی‌تاب آغوشش می‌شوم ولی  بدون سلام و بی مقدمه  می‌پرسم: -  معلومه داری چه غلطی می‌کنی؟ -یعنی چی؟ - می‌خوای ازدواج کنی؟ -  چه اشکالی داره یه خانم تنها ازدواج کنه! پس واقعیت دارد. صدای شکستن قلبم در سینه را می‌شنوم : - توی لعنتی کجات تنهاست؟ پس من چه خری‌ام؟ به‌دخترکم اشاره می‌کنم که خرسش را بغل گرفته و از آن فاصله با نگرانی نگاه‌مان می‌کرد: - مگه خیر سرت مادر اون فرشته کوچولو نیستی؟ لعنت به من! چشمان زیبایش نمناک می‌شود. دلم را زیر و رو می‌کند وقتی لب‌های خوش فرمش می‌لرزد: - من و تو مدتهاست با هم نسبتی نداریم.... طاقت نداشته‌ام به پایان می‌رسد.... تمام وجودم خواستنش را فریاد می‌زند... نامرد عالمم اگر اشکش سرازیر شود ... https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0 ❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌ #عشق‌_بعداز_جدایی #پشیمانی_بعداز_جدایی
Show all...
Repost from N/a
00:12
Video unavailable
فواد تهرانی مردی پر جذبه و جدی که تا حالا تو زندگیش چیزی رو نباخته🤤🔥 مردی که تو تموم کاراش موفق بوده، ولی با یه خیانت بزرگ از برادرش ضربه بزرگی می‌خوره!!! تو یه شب کل زندگیش نابود میشه و با قمار بین خودش و برادرش عزیزترین کسی که داره، یعنی نامزدشو تو شرط بندی میبازه و اونو از دست میده. فواد بعد اون شب دیوونه میشه! بعدها با خبر میشه شرطبندی با دوز و کلک همراه بوده. ولی اون مرد باختن نیست. برای انتقام گرفتن برمیگرده و درست مثل اونی که بهش خیانت کرد. سمت عزیزترین و مهم‌ترین فرد زندگی دشمناش میره. ماهور مقدم دختری که از همه چیز بی خبره و غرق دنیای خوش و شاد دخترونه‌اش، طعمه انتقام فواد خشن و گرگ زخمی ما میشه. محکوم میشه به زندگی با اون مرد سرد و خشک.....🔥 https://t.me/+C1hV_IwbpLc5Zjlk https://t.me/+C1hV_IwbpLc5Zjlk https://t.me/+C1hV_IwbpLc5Zjlk
Show all...
3.18 MB
👍 1
#پست76 #اکرم‌حسین‌زاده #عروس‌بلگراد به محض خروج از در، موبایل را در گوشش گذاشت و درحال گوش دادن به آلارم تماس، ساعتش را هم از جیبش بیرون آورد. درحال بستن ساعت، موبایل را بین گوش و شانه‌اش نگه داشت و با شنیدن صدای پریسا بدون سلام و احوالپرسیِ الکی گفت: - کجایی الان؟ لحن پریسا حسابی سرحال بود. - صبح عالی متعالی! بیا سمت شالیزار!! سرخوش بودن بیش از حد معمول پریسا موجب شد ابرویی بالا بیندازد. از بسته شدن ساعت خیالش راحت شد و موبایل را با دست گرفت. - سیناخان منور کردن؟ صدای نرم خنده‌ی پریسا موجب شد سری تکان دهد. - خب الان اون بیشعور رو هم برداشتی آوردی که بشه سرخر؟! صدای سینا آمد. - هی دختره، دیگ به دیگ می‌گه روت سیاه؟ هر جور حساب کنیم سرخر یکی دیگه است. درحالی‌که بر سرعت گام‌هایش می‌افزود، خندید. - دُمت رو از وسط دوستی من و پریسا بیرون نکشی، بد می‌بینی. از حالا گفته باشم، بعدا نگی نگفتی. صدای خنده‌ی سینا آمد. - دختردایی خیلی نمونده به زمونی که برای قرار گذاشتن با پریسا زنگ بزنی از من اجازه بگیری. صدای جیغ پریسا و روجا با هم بلند شد و سینا بلندتر خندید. - خلاصه جفت‌تون هم حواس‌تون باشه. صدای آخ سینا بین خنده‌ی بلندش، نشان از این داشت که پریسا از خجالتش درآمده است. روجا سری تکان داد و گفت: - سینا از حالا می‌گم امروز در حد راننده می‌تونی باشی، بیا. نمی‌تونی ما رو به خیر و شما رو به سلامت. صدای سینا هم سرحال بود. - واه واه دختر زشت! تازه برا من خط و نشون هم می‌کشه. دلتم بخواد یه چند ساعتی پیش من قدم بزنی. چشم بالا کشید و نفسش را محکم فوت کرد. - سینا رو اعصاب‌ترین مرد رو زمینی. خدا به داد پریسا برسه. سینا داشت می‌گفت: - پریسا که رو چشم... تماس را قطع کرد و موبایل را داخل جیبش انداخت، همین یک کارش مانده بود بنشیند و به لاو ترکاندن آن دو گوش دهد. کانال بلگراد الان پنج ماه از کانال عمومی جلوتره. برای خرید، مبلغ 45 هزار تومن رو به شماره کارت 5894631139680680 به نام اکرم حسین‌ زاده واریز و فیش را به آیدی ذیل ارسال کنید. @akramroman لطفا نام رمان انتخابی را قید کنید.
Show all...
👍 42 14😁 3🎉 1
خوش اومدید💗 📍پارت اول رمان #اوتای https://t.me/c/1564664347/8 📍پارت اول رمان #عروس‌بلگراد https://t.me/c/1564664347/19393 📍میانبر رمان ها https://t.me/c/1564664347/3 📍چنل دوم نویسنده (رمان ریسک) کلمه ورود را لمس کنید
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.