cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕🖤

پارادیس:به اتمام رسیده✔︎ بِلَک هارت:درحال تایپ✍ َ

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
178
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

رابطه پنهونی دخترعمو پسرعمو که تو یه خونه زندگی میکنن🤭❤️ #پارت_133 نزدیک صورتم پچ زد: _وقتی داری لبای خوشگلتو تکون میدی و ازش ناز و نیاز به قلبم سرازیر میکنی نگاهتو پیشکشم کن نفسم..! دلضعفه به جونم نشست و بی اختیار دلم ناز کردن بیشتری خواست...با سماجت نگاهمو به تابلوی روی دیوار دوختم. بی هوا دستشو انداخت دور کمرم و با شتاب منو به سمت خودش کشید..محکم که کوبیده شدم تو بغلش با هیجان سرمو بالا گرفتم و نگاهش کردم.. _دلیل نمیشه چون مراعات حالتو میکنم هوای خیره سری به سرت بزنه! میدونی خوشم نمیاد حرفی و دوبار تکرار کنم و نگاهتو سر میدّونی؟ تا لب باز کردم حرف بزنم صدای پا از پله ها اومد... ترسیده دستمو رو دستش که دور کمرم حصار کشیده بود گذاشتم و خواستم فاصله بگیرم که... https://t.me/+VGSJs5MRqaTDdDrc
Show all...
آخـریـن‌بـوسـه🖤🥀

دور ترین نزدیک من:)♾️|تمام شده سقوط قلبم 🫀|تمام شده تمام نا تَمامِ مَن🖇️|تمام شده قلب بنفش💜|تمام شده بازی مرگ🖤|تمام شده آخرین بوسه🥀|در حالِ تایپ... نظرت و حرف هاتون:

https://t.me/BiChatBot?start=sc-170588-UKi95z1

Instagram:aliyasini.roman2

#زندگی‌به‌عنوان‌یه‌دزددریایی💎 هفت تا دختر اشراف زاده که از زندگی یکنواخت اشرافی خسته میشن و تصمیم میگیرن زندگی تو دریا رو امتحان کنن...😐💙🌊 اونطرف کشتی لئا توسط دو مرد درشت هیکل محاصره شده بود.🤭❌ اسلحه اش رو به سمت چپش نشونه گرفت و بدون معطلی شلیک کرد⁉️ تیر درست تو بازوی مرد شمشیر به دست فرود اومد🩸 قبل از اینکه مرد وقتی برای فریاد کشیدن داشته باشه تیر دوم لئا به پاش خورد و اون رو روی زمین انداخت⚔💯 سرعت #لئا انقدر زیاد بود که مرد حتی فرصت نکرده بود #شمشیرش رو حرکت بده♨️⛔️ روی زمین افتاد و از #درد به خودش پیچید. مرد دوم که دید #لئا توجهی بهش نداره از فرصت استفاده کرد و #ضربه‌ای به پشت زانوی #لئا زد لئا که انتظارش رو نداشت پاهاش سست شد و از کشتی به پایین پرت شد که ترسیده جیغی زدم و...😱‼️🔞 °Karina_Treasure°
Show all...
بیاید ببیند دختر با خوردن یه لیوان وتکا‌چه‌ بلایی سر خودش و رئیسش میاره😉😂 -عییی این چی بود من کوفت کردم😖 یکی به من حالی کنه چرا باید تو اتاق کاری یکی مشروب پیدا بشه ؟؟ لامصب من بد مستم 😱😱 تنم داغ شده بود و‌ سرم سنگین از روی صندلی بلند شدم‌ سرم گیج میرفت وارد سرویس شدم چند مشت آب به صورتم زدم‌ولی بی فایده بود‌ تاثیر خودشو گذاشت بود چشمم از آیینه به خودم افتاد چشمام‌خمار شده بود با صدایی در اتاق از سرویس خارج شدم رادمنش با پرونده ها وارد اتاق شد و‌نیم نگاهی به من انداخت که یهو‌ پقی زدم زیر خنده پسرهٔ اسگل -با من بودی ؟؟ دوباره و دوباره خندیدم حتا دادی که محمد آرسین رادمنش از سر اعصبانیت زد برام بهم نبود پرونده هارو‌ روی میز پرت کرد و بازوم و گرفت من و به سمت خودش کشوند‌ سرم رو سینه عظلانیش افتاد سرم بالا گرفتم و به نگاه ماتش توجهی نکردم با دیدن صورت سرخش خندیدمو دستم و‌دور گردنش حلقه کردم لعنتی چشاش دیونه کنند بود سرش و‌خم‌کرد روی صورتمو...... دختره با سرکشی هاش رئیسش و که از قضا استادشم هست آسی میکنه ولی پسره در عین حال جذب این دخترِ جذاب و هات میشه انقد خودش و کنترل میکنه از دست شیطونی هاش ولی تا کی؟؟؟ برای خوندن این رمان هیجانی تو کانال مون عضو بشید😄😜😉 👇👇👇 https://t.me/joinchat/0tgAR23qtvo2OWQ0
Show all...
عاشقانه های جذاب 😉😍⁦❤️

🎀بسم الله الرحمن الرحیم 🎀 نگاه دار دلی را، که‌ بُرده‌ای به نگاهی …❤️✨ رمان عشق به توان𝑥{آنلاین } ✨نویسنده: ℳΘβίɲã✨ پارت گذاری:هر روز به غیر از جمعه ها ⛔کپی⛔ لینک دعوت ✌☞

https://t.me/joinchat/0tgAR23qtvo2OWQ0

Repost from N/a
با دندونش بسته‌ی کاندوم رو باز کرد و با هول خودش رو بهم چسبوند. تپش قلبم بالا رفته بود و تنم خیس از عرق شده بود. چرا تمومش نمی‌کرد؟ لعنتی! وای... بچم! چرا چیزی راجع بهش نگفته بودم که الان مثل خر توی گل گیر نکنم؟ آروم رو خیمه زد و با هیجان پیشونیش رو به پیشونیم تکیه داد. - ماهان... ماهان من... با کاری که کرد جیغ خفه‌ای کشیدم و ناخنم رو توی کمرش فرو کردم. لبم رو محکم فشردم و قبل از اینکه مثل همیشه وحشی بشه نالیدم. - ماهان... من حامله‌ام!!!!! نکن!! بی حرکت شد... امیدوار بودم بیخیالم بشه چون صددرصد اگه رابطه‌ی وحشیانه‌ی همیشگیش رو به دنبال می‌گرفت بچم یه بلایی سرش می‌اومد! با صدای بم و گرفته‌اش زیر گوشم خشکم می‌زنه: - اشکالی نداره بچه‌ام یکم با روحیات پدرش آشنا میشه!!!!! ❌❌❌❌❌❌❌❌ https://t.me/joinchat/yoJ9erqia6EyZjRk
Show all...
ℛ𝒪ℳ𝒜𝒩 𝒵ℰℐ𝒩𝒜ℬ

زینب ۸۲۸۸ | zeinab 8288 دود صورتی💖 (فایل) دنیای تبعیض (آنلاین) ماه خونین (به زودی) عضو انجمن رمان‌های عاشقانه @romanhayeasheghane پیج اینستاگرامم

https://instagram.com/zeinab_8288?utm_medium=copy_link

هرگونه کپی🚫=پیگرد قانونی

زندگیم اونطوری نبود که #میخواستم...درد و #بیرحمی و ناخواسته بودنم توسط #خانوادم! تا اینکه سرنوشتم گره خورد به #نجات دنیایی دیگر از دست #جادوگر بزرگ... تنها چیزی که #وادارم میکنه به دنیای خودم برگردم و از تاج و تخت پر #قدرت و عظمتم دل بِکَنم عشق #دیوانه‌وارم به مردیه که ممکنه منو #فراموش کرده باشه....❗️ https://t.me/+U7IeAhjfvm9jZjM8 #ورود‌افرا‌د‌کم‌سن‌اکیدا‌ممنوع♨️
Show all...
ʇɥǝ ɓɐɯǝ oɟ doʍǝɹ

تله مرگبار پایان داس کشنده خواهد بود! - - - - {رمان بی همتای بازی قدرت🥀🍷هیجان و تجربه کن🩸⛓} به قلم: Blue🐺wolf🕊 ⏰تایم پارت گذاری: استارت رمانمون: 2020/8/3🖤🍷 کپی حتی با نام نویسنده به شدت ممنوع و پیگرد قانونی دارد♨

Repost from N/a
ممنوعه مخصوص بزرگسالان🔞❗️ https://t.me/joinchat/RbVCpnBKSq82MTU0 💯📛 چرخیدم و دستم رو پشت کمر #لخت کشیدم شکمم رو آروم لمس کرد و چنگی به #باسنم زد توی‌ گلو #ناله ی بلندی سر دادم و خودمو رو پایین کشیدم: - ت... تحمل ندارم. قهقه بلندی سر داد و پوست لبم رو کشید با گاز گرفتن گردنم جیغ بلندم توی اتاق پیچید و خون مردگی زیر گلوم جمع شد. لباس #زیرم رو از تنم بیرون کشید و شروع کرد به #کبود کردن قسمت به قسمت بدنم صدای های #پخش شده توی اتاق دیگه دست خودم نبود بدن بزرگ و #داغش بدجوری #تحریکم کرده بود‼️🔥 - تمام این بیست و پنج سال مدام این تن سفیدت رو نگاه کردم! فقط منتظر یه حرکت بودم تا صاحب کل بدنت بشم! صداش ناآشنا بود ولی بدجوری به دلم نشسته بود حتی خودمم نمی‌دونستم دارم چیکار می‌کنم مسخ شده همراهی می‌کردم و زیر تنش پیچ و تاب میخوردم. با پیچیدن دردی زیر دلم صدای جیغم بالا رفت و عضلات شکمم منقبض شدن... - تمام شد دیگه مال منی بدنت مال منه و مهم تر از همه! سرش رو کنار‌ گوشم اورد و آروم #زمزمه کرد: - #روحت مال منه. https://t.me/joinchat/RbVCpnBKSq82MTU0 🤫♨️ با تعجب و وحشت دستمو زیر شکمم گذاشتم و بلند شدم امروز روز ماهانه م نبود اما لکه‌ی خون روی تخت یک چیز دیگه رو ثابت می‌کرد با کمر خم شد سمت خروجی اتاق رفتم که نگاهم به آینه افتاد. https://t.me/joinchat/RbVCpnBKSq82MTU0 ‼️⛔️ ترسیده وارد اتاق شدم با درد سمت تخت رفتم و نگاهی به لکه‌ی #خون انداختم هیچ چیزی #یادم نمی اومد هرکسی اینجا بود شک می کرد دیشب رابطه داشتم! اما اما من توی این خونه سال‌هاست که تنهام ک هیچ کسی وارد نشده! https://t.me/joinchat/RbVCpnBKSq82MTU0 🚷💢
Show all...
#ازدواج_اجباری افسون دختربچه روستایی که مجبور میشه با پسر خان که اعتیاد جنسی داره ازدواج کنه🔞 ❌ https://t.me/+WrG-liZ1DwkzOTY0 ❌ با طمع به هیکل بی نقصش زل زدم. _لخت شو. _بَ... برای چی آقا؟ _من اربابتم دختر جون... الانم حوصلم سررفته و میخوام باهات بازی کنم. چشماش برقی زد و شروع کرد به کندن لباساش. با نیشخند کاراش و تماشا میکردم. هیکل و پوست فوق العادش بهتر از چیزی بود که تصور میکردم. _تاق باز بخواب روی تخت. کاری که گفتم و انجام داد. سراغ طنابی که از قبل آماده کرده بودم رفتم و دستاش و به تاج تخت بستم. _سرت و بلند کن. بعد از بستن دهنش لباسای خودمم در آووردم. ایندفه دیگه برق شادی توی چشماش نبود. ترس کل وجودش و فرا گرفته بود و میلرزید. اگه میدونست میخوام چیکارش کنم قطعا بیشتر میترسید. با شهوت زیاد و بدون توجه به سن کمش روش خیمه زدم. سرم و تو گردنش فرو بردم و... 🔞🔞🔞 https://t.me/+WrG-liZ1DwkzOTY0 به درخواست خیلیاتون یه رمان درمورد ازدواج اجباری دختر بچه با مرد سن بالا آووردم🔞 🚫این لینک فقط نیم ساعت اعتبار داره پس سریع جوین بدید.🚫
Show all...
𝙋𝙙𝙛 𝙉𝙤𝙫𝙚𝙡

welcome my channel به دنیای پی دی اف رمان خوش اومدید هر رمانی که بخوای هست و اگه نبود بیاین ناشناسم بگین بزارم لینک ناشناسم👇🏻👇🏻

https://t.me/harfmybot?start=1852638121

Repost from N/a
ارباب و بردش.....🔞❌ 🍑⛔️ https://t.me/joinchat/dn5hvCMsu1k4OWE0 ❌‼️ - دستت و بردار🚷‼️ با اخم های درهم تنِ لختم رو از نظر گذروند و لب زد: - یه شبی برات بسازم که تا عمر داری یادت نره رعیت... اینم باشه تاوان گناهِ برادرت! - گناه برادرم رو پای من نوشتن درسته!؟ نوک سینه ام رو بین انگشتش فشار داد و غرید: - موقعی که قبول کردی #صیغه من بشی باید به همین جاهاش هم فكر میگردی #رعیت کوچولو از حالا به بعد هر کاری که بخوام و میکنی بگم #لخت شو لخت میشی بگم #عشوه بیا برام عشوه میای بگم #بمیر باید بمیری... چونه ام رو توی دستش گرفت و غرید: - یه جوری عذابت میدم که تا آخر عمرت این چشمها پر از اشک باشه از این به بعد دختر جون از یه سگ کمتری زیر خوابمی تا موقعی که برام وارث بیاری با خودت اینارو تکرار کن! تشک روی گونه هام سُر خورد ارباب خوشش میومد تحقیرم کنه عوضی... دستم رو بیشتر مقابل پایین تنه ام گذاشتم که عصبی دستم رو پیچوند و با برگردوندم به پشت چسپید بهم.. - بهت گفتم پنهون نکن از من هیچ جاتو! 🚷 ‼️❌ https://t.me/joinchat/dn5hvCMsu1k4OWE0 🍆🚷 💯‼️ https://t.me/joinchat/dn5hvCMsu1k4OWE0 💯🍑 دختره به خاطر برادرش صیغه ارباب روستا میشه یه مردِ عصبی خشن شده که مجبورش میکنه......💢❗️
Show all...
دختره از حموم میاد بیرون و پسره سر می‌رسه و با افتادن حوله از دور بدن دختر می‌خواد... 😈💦 بدون فکر، فقط از سر عادت... گره‌ی انگشت‌هام رو از #حوله جدا می‌کنم و روی هوا تکون میدم. - #دزد نیستم! قسم می‌خورم که برای دزدی نیومدم! - عجب! https://t.me/+zkl9Svoh3JM2NjJh می‌خوام از سر عادت کف دستم رو روی #لباسم بکشم که برخورد #انگشت‌های یخ زدم با پهلوی #لختم، حسی فراتر از گرفته شدن نفس و نتپیدن #قلب رو بهم دست میده. نگاهم آروم آروم سمت #زمین کشیده و میخکوب #حوله‌ای که گره‌ش از #دورم باز شده و روی #پاهام افتاده میشه. https://t.me/+zkl9Svoh3JM2NjJh بازدمم توی سینه‌م گیر کرده، کنترلی روی حرکاتم نداشتم! مخصوصاً وقتی که آرسین خواست سمتم #برگرده ولی با جیغ بلند من سرجاش #خشکش زد هم، دست خودم نبود! https://t.me/+zkl9Svoh3JM2NjJh - #برنگرد! #ولی اون سمتم برمی‌گرده و با #دیدنم... https://t.me/+zkl9Svoh3JM2NjJh عضوگیری محدوده و بعد ورود 50 نفر لینک باطل میشه🚫 به دلیل حق #کپی_رایت سریع پاک میشه پس عجله کن⚠️ بیش از دویست پارت بهترین رمان #مافیایی_هیجانی این روزا🤤🤍🖤 https://t.me/+zkl9Svoh3JM2NjJh
Show all...
🌪♛دود خـاکــسـتــری♕🌪

🌾﷽🌾 🌪♟دود خاڪسـتــرے♛🌪 -زهــرا.ش- آنلاین ⇠ دود خاکستری♟✨ به زودی ⇠ کارت خونی 🃏🩸 Instagram.com/zahra.sh_novel :اینستاگرام عضو انجمن هنر مه‌بانگ🤍 t.me/mahbangg 🚫کپی و یا ذخیره‌ی شخصی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع و حرام می‌باشد🚫

#prt... #kiarash #شقایق روی جایگاه وایستاده بود و منتظر بود #طناب‌دار دور گردنش سفت بشه! رومو برگردوندم تا شاهد #اعدام شدن عشقم نباشم. با دستور #سرهنگ روح از بدنم خارج شد. - #سرگرد، اهرم #دریچه رو بکش! نفسم رفت، با ترس و لرز به سمت #جایگاه رفتم و بهش نگاه کردم. چشم‌های سبز #زمردی رنگش حالا پر شده بود از ترس و #تمنا. به سمتش دویدم، به جای #اهرم دستم رو گیر #طناب دور گردنش دادم و بازش کردم و شقایق رو به #اغوش دلتنگم دعوت کردم. غرق در آرامش #آغوشش بودم که...✨🌪 #سرگردبرای‌نجات‌عشقش‌ازشغلش‌میگذره🥀🔪 https://t.me/joinchat/U4PI8uxA-s7RV0Wc
Show all...