زیزیگولوی آسوپاس
هنر میخوانم، کلمهبازی میکنم و سعی میکنم نفس بکشم. | #چیک ها ، عصارهی روح من اند. | . http://t.me/HidenChat_bot?start=1429912239 | . Instagram : hima_.photo
Show more419Subscribers
-324 hours
-87 days
-2930 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
زندگی دانشجویی بهم یاد داد ما آدما میتونیم از هم متنفر باشیم و درعین حال بهم نیازمند.
و این قاعده ، قاعدهی رشد دهندهایه.
پلیلیستم رو شافل بود.
مبینا گفت کاش امروز بارون بیاد.
بارونبارونهی ویگن پخش شد.
آسمون یهو رعدوبرق زد.
:))
سال اول خوابگاه یه هماتاقی داشتم اسمش بود محدثه. از من ۳ سال بزرگ تر بود . من ترم یک بودم اون ترم ۷.
خیلی باهم صمیمی شدیم. خیلی.
سال بعدش چون بهش خوابگاه تعلق نمیگرفت از خوابگاه رفت.
همچنان ولی من عاشق پاشق این دختر بودم و دلم کلی براش تنگ میشد.
امشب با نسیم یه دستهگل خوشگل گرفتیم و رفتیم خونهش. برامون چای دم کرد و لقمه نون پنیر گوجهی عصرونه گذاشت جلومون.
بهم تعارف زد شب رو بمونم.
شب رو موندم.
بهم گفت زهرا از پارسال دیگه آهنگ درفکر تو بودمِ هانینیرو رو گوش ندادم و امروز اومد تو ذهنم. به یاد اون روزایی که همه با هم تو اتاق میخوندیم. قبل اینکه اصلا پیام بدین که میخواین بیاین خونهم.
بهش گفتم منم امروز یهو اون آهنگ افتاد تو ذهنم و کل مدت داشتم زیر لب میخوندمش.
خندید و گفت شام ماکارونی درست کنیم؟
پیازا رو زیر میکردم و به آشپزی کردنش و آشپزخونهی نقلیش نگاه میکردم.
آهنگ هواپیماها رو گذاشت. گفت اینو هم خیلی وقته گوش ندادما.
گفتم منم یهو این هفته بعد یه سال دوباره گوشش دادم.
به بخارای آبجوش و ماکارونیها و دامن رنگیش و آهنگی که داره پخش میشه وقتی توجه میکنم، ناراحت میشم.
از اینکه شاید این ترم آخرین ترمی باشه که خوابگاهی باشم و قراره از هماتاقیهای این دوسالام دور بشم.
و از سمتی یه ارامش و خوشبختی زیادی تو این لحظه ها در جریانه.
خونهی خودتو داری. با عشق برای کسایی که دوست داری غذا درست میکنی. گلهایی که هدیه گرفتی رو از یه گوشه آویزون کردی . و لباسهایی که حالا مرتب سر آویزن.
هواپیماها هنوز داره پخش میشه..
محدثه گلش رو بو میکنه و میگه چقدر خوشحالم..