𝑨𝑵𝑬𝑴𝑶𝑰𝑨

امشب دیگه حتی کنکوری‌ها هم درس نخوندن، ولی بنده مجبور بودم درس بخونم.

طوری که برعکس من و محدثه، بهنوش خوشش نمیاد از آشنا شدن با آدمای جدید ولی داره میاد باهامون اینطوریه که هم میخواد بیاد هم نمی‌خواد از ظهرم داره غر میزنه😂😂😂

چرا انقد خیره شدممممم؟ درحالی ک فردا امتحان فارما دارم و از ۵ تا جزوه حتی یکیشم نخوندم، دارم با یه ترکیب جدید میرم بیروننننن ولی خوشحالم، چون ترکیب جدیده، البته به همراهِ قبلیا*

میل عجیبی به ترک کردن همه پیدا کردم. انگار می‌خوام با حذف کردن بقیه خودم رو پاک کنم. به اون‌ها نگاه می‌کنم، که چقدر دوستشون دارم، که چقدر دلتنگشون می‌شم؛ اما باز هم میلم به تموم کردن همه چیز از بین نمیره. می‌ترسم بمونن و شاهد نبودنم باشن. می‌ترسم پی ببرن پشت این جسم به ظاهر «من» هیچه. می‌ترسم بفهمن از آدمی که دوستش دارن چیزی باقی نمونده.

شنبه آخرین امتحانمه و من دیگه توان ندارم بخونم براشششش اونم چی؟ فارما

زبانو دادمممممممممممممممم آخیش نفسِ راحت* اونقدرا که بچه‌های ترم پیش ترسوندنم، ترسناک نبود حالا من که نخونده بودم زیاد، ولی خوب بود به نظرم و فکر کنم پاس میشم😁💃🏻

بچه‌هاااااااا امتحان روان ک داشتیم، پاشدیم ناهارو رفتیم بیرون با محدثه و بهنوش، تو آبشار نشستیم، 9 شب تازه برگشتیم خوابگاه، درحالی که 217 صفحه بود روان و چص نخونده بودم، تهشم نصف کتاب موند و من دعا می‌کردم پاس بشم فقط، چنتاشو با توجه به اطلاعات خودم و اینا زدم اند گس وات نه تنها پاس شدم، با 16 پاس شدممممم خوشحالممممم میشه الانم دیگه زبان نخونم و 16 شممممم؟!

جیییییییییییغ.

من تموم شدم، جزوه ی زبان و امتحانای ترم تموم نشدن.

تا الان زبان می‌خوندم، البته که نهایتا فقط 6 صفحه‌اش تموم شد ولی حس کردم دلم برای زبان تنگ شده بود🫠