❣︎عشق خواستم اما پدر شدم❣︎
﷽ رمان: عشق خواستم اما پدر شدم🎈 ژانر : عاشقانه درام همخونهای طنز🫀 ✍️ به قلم Zahra.A ارتباط با نویسنده: @Zahra_writer_Bot
Show moreThe country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
542
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
اینم پارت امشب با یک پارت هدیه❤️🔥
ببخشید که یکم دیر شد😓
با کامنتهاتون بهم انرژی بدید🥺❤️❤️
108012
【⋆⊱ #پارت_۳۶ ⊰⋆】
آهی کشید و شمرده شمرده گفت:
- این حرف رو نزن. درسته که کارت اشتباه بود اما مهم اینه که الان پشیمونی و از اینا گذشته قلب پاکی داری. این طور که من فهمیدم جوون عاقل و سر به زیری هستی و خوب بزرگ شدی. پسرهایی مثل تو کم پیدا میشن که در این موقعیتها تصمیم درستی بگیرند و بتوانند خوددار باشند. از یاد خدا غافل نشو تا از این پس راه درستی رو انتخاب کنی و همیشه از انتخابی که کردی راضی باشی.
چه طولانی و مفید! آیا من پسر سر به زیر و عاقلی هستم؟ ولی حتما یک چیزی میدونه که میگه!
لبخند محوی زدم و با تأسف گفتم:
- ممنون شما لطف دارید. ولی من... مطمئن نیستم که قلبی پاکی داشته باشم... .
به محض تموم شدن حرفم سریع گفتم:
- ببخشید چایی میخورید یا شربت و ... ؟؟
با لبخند مهربونی جواب داد:
- ممنون پسرم. لطفاً فقط یک لیوان بیار.
به آشپزخونه رفتم و یک لیوان آب رو داخل بشقابی گذاشتم و پیش حاج آقا برگشتم و بشقاب رو مقابلش گذاشتم.
هوم، بهش میخوره حدود پنجاه یا شصت سالش باشه و ریش و محاسن مرتبی داشت. کت و شلوار طوسی هم تنش بود.
تشکری ازم کرد که با رو درواسی گفتم:
- آه، راستی چرا روی زمین نشستید؟
دستش رو کمی بالا گرفت و با لبخند گرمی گفت:
- اینقدر سخت نگیر. همین جا خوبه. بهتره به موضوع اصلی بپردازیم.
چشمی گفتم که ادامه داد:
- درباره صیغه از پدرش اجازه گرفتی؟
کمی تو فکر رفتم و متعجب پرسیدم:
- ببخشید ولی پدر کی؟
لبخندش عمیقتر شد و جواب داد:
- پدر دختر خانومی که میخواهید محرم بشید.
از این حرفش خیلی جا خوردم و پرسیدم:
- م... مگه تو صیغه هم اجازه پدر میخواد؟
با کمی تأخیر پاسخ داد:
- برای دختری که قبلاً ازدواج نکرده و یا حتی تو مجردی هم پاک مونده، اجازه پدر لازمه.
9200
【⋆⊱ #پارت_۳۵ ⊰⋆】
سمتش برگشتم و دستای کوچیک و ظریفش رو بین دستهام گرفتم که زلفمون به هم گره خورد.
کمی دستهاش رو فشردم که صورتش از درد جمع شد. خنده بیصدایی کردم و کمی شل گرفتم تا دردش نیاد.
تا دیروز گرفتن دستهاش و بغل کردنش و چیزهای دیگه، برام مثل یه رویا بود؛ اما الان دیگه یه رویا نیست و واقعیته. اون پیشمه و قرار نیست حالا حالاها ازم دور بشه.
با صدای زنگ حسم خراب شد و از تو خلسه در اومدم. یعنی این بار کی میتونه باشه؟
سر و وضع هیلا رو درست کردم و بلند شدم تا ببینم کی پشت دره!
آیفون رو برداشتم و گفتم:
- بله؟
خیلی متواضع جواب داد:
- سلام علیکم حیدری هستم. درباره صیغه خدمت رسیدم.
پس یکی رو پیدا کرده که فرستادتش؟ سریع گفتم:
- س... سلام، حاج خانوم شما رو فرستادند؟ همون خانوم مسنی که...
حرفم رو خوردم که جواب داد:
- بله، کمی برام توضیح دادند که چه اتفاقی افتاده؛ طلسم کودک و این قضایا.
نفس عمیقی کشیدم و با ذوقی که سعی در پنهانش داشتم گفتم:
- بفرمایید داخل. ببخشید که منتظرتون گذاشتم.
به دنبال حرفم در و باز کردم و پیش به سوی هیلا! باید سریع بیارمش تو پذیرایی چون جلوی اون آقا نمیتونم بردارمش.
خودم رو به هیلا رسوندم و بعد از بلند کردنش رو دستهام، با عجله سمت پذیرایی رفتم و پای یکی از مبلها نشوندمش.
صدای یالله گفتن حاج آقا که به گوشم خورد، به سوی در شتافتم و مودبانه گفتم:
- سلام، ممنون که تشریف آوردید. بفرمایید.
لبخند گرمی به روم پاشید و جواب داد:
- علیکم السلام. وظیفهست پسرم.
بعد از داخل شدنش در رو بستم و در حالی که به پذیرایی اشاره میکردم، گفتم:
- خیلی خوش اومدید. بفرمایید بشینید.
روی زمین و کمی دور از هیلا نشست و پرسید:
- ایشون همون دختر خانومی هستند که حاج خانوم ذکر کردند؟
لبخند خجولی زدم و سر به زیر و آروم، جواب دادم:
- بله، روم به دیوار حاج آقا!
9100
این دایان هم داره پرو میشه هااا
نظر شما چیه؟
اگه سوالی چیزی درباره رمان و وضعیت هیلا و طلسم و این داستانا دارید بپرسید✨🤍
30607
【⋆⊱ #پارت_۳۴ ⊰⋆】
با دلهرهای که داشتم، قدمهای بلندی به سمت اتاق برداشتم و با تردید، به سختی دستگیره در رو پایین کشیدم که چیزی مانع باز شدنش شد.
هیلا رو صدا زدم و پرسیدم:
- هیلا، داری چی کار میکنی؟ میذاری دایان هم بیاد؟
کمی بعد صداش از نزدیکی در اومد که گفت:
- گهرم! بولو!
جانم؟ این کلمه قهر رو کی یاد گرفت؟ نکنه حافظهاش قراره اینجوری برگرده؟ به هر حال فکر نمیکردم به این زودی و راحتی باهام قهر کنه. باید یک کاریش کنم و از دلش دربیارم.
بیشتر به در چسبیدم و با لحن مهربونی گفتم:
- رفتم برات هامی بیارم. هامی میخوری؟
لجبازتر از قبل جواب داد:
- نه، گهرم. تو بَچی! بولو دومسو.
چی؟! گمشو رو از کجات در آوردی؟ با من این کار رو نکن. انگار بدجور ازم کینه گرفته! یعنی بهش برخورده که همینجوری برداشتم و تو اتاق گذاشتمش و بعد سریع فلنگ رو بستم؟
ای بابا! فکر نمیکردم به همین زودی قوه درک و فهمش، اینقدر بالا بره. تازه به نظر میاد خودش پشت در نشسته ولی... یعنی هیلا میتونه خودش بشینه؟ تو این مدت کم چه اتفاقی براش افتاد؟
روی زمین نشستم و زانوی غم بغل گرفتم و غمگین گفتم:
- هر کی خربزه بخوره پای لرزشم میشینه. اینم یک جور تنبیهه که باید به جون بخرم. من خیلی خودخواهم، حق داره ازم بدش بیاد. ای کاش پام میشکست و سراغ اون طلسم نمیرفتم.
با دستی که روی کتفم نشست سرم رو چرخوندم که با هیلا مواجه شدم. هوم؟ در رو باز کرد؟
پشت سرم نشسته بود و با دستش کتفم رو نوازش میکرد و میگفت:
- ناژی ناژی!
عجبا! اینم بلد بود؟ دستش هم خیلی نرمه و حس خوبی میده! کمکم دارم احساساتی میشم. البته شده بودما اما این بار یک جور دیگهست.
ببینم، یعنی وقتی اونجوری حرف زدم فهمید و دلش برام سوخت که کلا قهرش رو فراموش کرده؟ مثلا داره دلداریم میده؟
آه! دیگه نمیتونم تحمل کنم. دلم میخواد بغلش کنم. من که یکم پیش خیلی بغلش کردم پس یکی دیگه چه اشکالی داره؟
تازه چون اون بغلها ضروری بودند و اوضاع وخیم بود؛ هیچی ازشون نفهمیدم. پس میخوام این بار با دل و جون انجامش بدم.
30501
Repost from N/a
عاشقان رمان فانتزی، ایرانی و خارجیترجمه یه نگاهی بندازید🥰🙌
🧚🏻♀ راز پیشگو خالکوبی
پیشگو به میلا میگه، مردی را پیدا میکنه که جذاب، با ثروتی غیرقابل توضیح و با تتوهایی روی دست ها و رازهایی در چشم هایش که..
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ قبیله، خونآشام_وحشی، دختر_گرگینه
الیویا آلفای گرگینه ها که باید با بین شاهزاده خونآشامان یکی رو انتخاب کنه تا پیمان ازدواج کنند و وارثی بیارن، پس به مدت دو ماه هر روز رو کنار یکیشون سپری میکنه تا خیلی ناگهانی حامله میشه.. بچه از کیه؟ آدریان یا الکس؟!
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ هیجانی، عاشقانهای ناب، متفاوت
جلو اومد. روی پام نشست و سرشو تو یه سانتی صورتم نگه داشت. - گفته بودی برای رفتن ، باید جفت پیدا کنی! بوی ادکلنش و گرمی تنش پوستم رو مور مور کرد. نگاهم رو به لبش کشوندم و پچ زدم: - آره، یه جفت میخوام!
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ شاهزاده، انتقام، مدرسهعجیبغریبا
دخترعمو و پسرعمویی که پدراشون باهم مشکل دارن و امااونابدون اینکه هویت هموبدونن وارد یه گروه که همه قدرتهای افسانهای دارن میشن و عاشق هم میشن!ی عشق ممنوعه که..
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ جواهر، عروسی، نابودی
عروسی سلطنتی در راهه اما جواهر پادشاهی هنوز پیدا نشده. جردن و گروهش باید زودتر یه کاری کنن، وگرنه جون فرمانرواهای هفت سرزمین به خطر میفته!
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ خوناشامی، گرگینهای، پیش_بینی
گوش هایش دراز و نوک تیز، گیسوانش سفید و چشمانش سرخ و وحشی؛ او دختر پیش بینی، ناجی دنیا از شیاطین خونخوار بود. اما آیا آن دختر طبق پیش بینی ملکه سونا پیش می رفت؟ یا خودش نیز با خوناشامی که دلباخته اش شده بود به شیاطین می پیوست؟
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ دزیدهشده، نامیرا، عاشقانه
دختری یه شاهزاده دورگه ست در تولد 20 سالگیش قراره تبدیل به گرگینه بشه اما توسط یک خون آشام دزده میشه و غافل از اینکه...
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ تخیلی، رمزآلود، عاشقانه
قدرتمندترین گرگینه ی آلفا وارد جنگ با اجنه میشه. جنگی که پایانش نامعلومه!
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ نابودگر، فرازمینی، هزارتو
موجودی که از سیاره مریخ وارد زمین میشه تا ماموریت خطرناکش رو شروع کنه. چه کسی برندست؟ انسانها یا ژوپیتر فضایی؟
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ سوارکار آخرالزمان، عشق زمین
مردی بیرحم با ماموریت الهی برای نابودی انسان ها پا به زمین گذاشت. اما ناگهان من رو همسر صدا زد و من رو به اسارت گرفت. باید عاشقش بشم، اما میتونم؟
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ طلسمدردسرساز، عشق درکودکی
دایان برای به دست آوردن هیلا، نوشیدنی طلسم شده رو به خوردش میده. اما هیلا با خوردن اون خلق و خوی بچهها رو پیدا میکنه و حالا دایان باید از اون مراقبت کنه. اما چطوری؟ دایان تصمیم میگیره هیلا رو صیغه خودش کنه اما...
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ عروسآب، فرزنددورگه، پریان
وقتی مادرم مرد فکر کردم واسه همیشه تنها شدم ما شب بعدش وسط تخت یه امپراطور بیدار شدم، امپراطوری قرار نبود منو به همین راحتی از دست بده و با یه بچه...
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ عطشمبهاونزن، گرگینه، قلمرو
خوابونده بودنش روی زمین، دو گرگینه و خونآشام بالای سرش بودن و میخواستن از خون شهوتبرانگیزش بنوشن، اما اینجا قلمروی منه و هیچکس حق نداره به همچین لعبتی دست بزنه مگه من.
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ تخیلی، اکشن، ترسناک
دیو ها دوباره متحد شدند تا اربابشان را از جهنم برگردانند و تنها راهش کشتن آخرین بازمانده خاندان...
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ گروگانگیری، معمایی، عاشقانه
یه ارثیه میلیاردی؟ چهار تا برادر جذاب؟ حتی وقتی یه قاتل تو اون خونه به خونم تشنهست هم نمیتونم بیخیالش بشم!!
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
15170
Repost from N/a
عاشقان رمان فانتزی، ایرانی و خارجیترجمه یه نگاهی بندازید🥰🙌
🧚🏻♀ راز پیشگو خالکوبی
پیشگو به میلا میگه، مردی را پیدا میکنه که جذاب، با ثروتی غیرقابل توضیح و با تتوهایی روی دست ها و رازهایی در چشم هایش که..
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ قبیله، خونآشام_وحشی، دختر_گرگینه
الیویا آلفای گرگینه ها که باید با بین شاهزاده خونآشامان یکی رو انتخاب کنه تا پیمان ازدواج کنند و وارثی بیارن، پس به مدت دو ماه هر روز رو کنار یکیشون سپری میکنه تا خیلی ناگهانی حامله میشه.. بچه از کیه؟ آدریان یا الکس؟!
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ هیجانی، عاشقانهای ناب، متفاوت
جلو اومد. روی پام نشست و سرشو تو یه سانتی صورتم نگه داشت. - گفته بودی برای رفتن ، باید جفت پیدا کنی! بوی ادکلنش و گرمی تنش پوستم رو مور مور کرد. نگاهم رو به لبش کشوندم و پچ زدم: - آره، یه جفت میخوام!
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ شاهزاده، انتقام، مدرسهعجیبغریبا
دخترعمو و پسرعمویی که پدراشون باهم مشکل دارن و امااونابدون اینکه هویت هموبدونن وارد یه گروه که همه قدرتهای افسانهای دارن میشن و عاشق هم میشن!ی عشق ممنوعه که..
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ جواهر، عروسی، نابودی
عروسی سلطنتی در راهه اما جواهر پادشاهی هنوز پیدا نشده. جردن و گروهش باید زودتر یه کاری کنن، وگرنه جون فرمانرواهای هفت سرزمین به خطر میفته!
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ خوناشامی، گرگینهای، پیش_بینی
گوش هایش دراز و نوک تیز، گیسوانش سفید و چشمانش سرخ و وحشی؛ او دختر پیش بینی، ناجی دنیا از شیاطین خونخوار بود. اما آیا آن دختر طبق پیش بینی ملکه سونا پیش می رفت؟ یا خودش نیز با خوناشامی که دلباخته اش شده بود به شیاطین می پیوست؟
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ دزیدهشده، نامیرا، عاشقانه
دختری یه شاهزاده دورگه ست در تولد 20 سالگیش قراره تبدیل به گرگینه بشه اما توسط یک خون آشام دزده میشه و غافل از اینکه...
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ تخیلی، رمزآلود، عاشقانه
قدرتمندترین گرگینه ی آلفا وارد جنگ با اجنه میشه. جنگی که پایانش نامعلومه!
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ نابودگر، فرازمینی، هزارتو
موجودی که از سیاره مریخ وارد زمین میشه تا ماموریت خطرناکش رو شروع کنه. چه کسی برندست؟ انسانها یا ژوپیتر فضایی؟
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ سوارکار آخرالزمان، عشق زمین
مردی بیرحم با ماموریت الهی برای نابودی انسان ها پا به زمین گذاشت. اما ناگهان من رو همسر صدا زد و من رو به اسارت گرفت. باید عاشقش بشم، اما میتونم؟
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ طلسمدردسرساز، عشق درکودکی
دایان برای به دست آوردن هیلا، نوشیدنی طلسم شده رو به خوردش میده. اما هیلا با خوردن اون خلق و خوی بچهها رو پیدا میکنه و حالا دایان باید از اون مراقبت کنه. اما چطوری؟ دایان تصمیم میگیره هیلا رو صیغه خودش کنه اما...
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ عروسآب، فرزنددورگه، پریان
وقتی مادرم مرد فکر کردم واسه همیشه تنها شدم ما شب بعدش وسط تخت یه امپراطور بیدار شدم، امپراطوری قرار نبود منو به همین راحتی از دست بده و با یه بچه...
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ عطشمبهاونزن، گرگینه، قلمرو
خوابونده بودنش روی زمین، دو گرگینه و خونآشام بالای سرش بودن و میخواستن از خون شهوتبرانگیزش بنوشن، اما اینجا قلمروی منه و هیچکس حق نداره به همچین لعبتی دست بزنه مگه من.
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ تخیلی، اکشن، ترسناک
دیو ها دوباره متحد شدند تا اربابشان را از جهنم برگردانند و تنها راهش کشتن آخرین بازمانده خاندان...
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
🧚🏻♀ گروگانگیری، معمایی، عاشقانه
یه ارثیه میلیاردی؟ چهار تا برادر جذاب؟ حتی وقتی یه قاتل تو اون خونه به خونم تشنهست هم نمیتونم بیخیالش بشم!!
⚜🧜♀♥️🧞♀⚜
100
00:02
Video unavailable
سوپرایز جــــــــــــــــــــمعه ⛔️🔥🎁
1.56 KB
گروگانگیر عوضی سنگدل 📌
شاهزاده ترک📌
عشق سرگرد 📌
ایجاد فرزندی ازدو نسل 📌
تاریکترینوسوسهعشق 📌
آنلاینکده 🔥
لمس عشق و گناه📌
طلسم دردسرساز📌
شب های بعد از تو 📌
جنگ هیولاها 📌
فریفته عشق آتشین 📌
تاجر سرکش عوضی 📌
سانای عروس شرطی 📌
دردسر مخوف ولنتاین 📌
دختر گل فروش 📌
معشوقه فراری رئیس مافیای ایران 📌
5300
Repost from N/a
از هر ژانری با هر سلیقه ای که باشی امکان نداره از بین این رمان ها انتخابی نداشته باشی
#معرکهترینوپرخوانندهترین رمان های تلگرام و براتون یکجا جمع کردیم 😍👍
#عاشقانه #اربابی #جنایی
#همخونه_ای #انتقامی #معمایی
#پلیسی #صیغه #خلافکاری
همه و همه در رمان های زیر 👇👇👇
بدون تبادل و تبلیغات خود vip لامصب 😍😍
رابطــهممنوعـهبازندانـیباکـرهجذاب
🎭بزرگسال عاشقانه رمزآلود مافیایی
https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk
💔🍃༅࿐✾
ســوگلی فاحـشـه خانه
🎭عاشقانه خشن بزرگسال
https://t.me/+oFU0dJKCsH9lZmFk
💔🍃༅࿐✾
ازدواج سرگردجذاب بادختر زبوندراز شیطون
🎭عاشقانه طنز کلکلی
https://t.me/joinchat/_wGd9q7DzrEyMGY0
💔🍃༅࿐✾
دریک تخت میان نامزدهای خونآشامم
🎭ازدواج قراردادی گرگینه خونآشامی
https://t.me/joinchat/scqvgRS9t0E1NTlk
💔🍃༅࿐✾
معشوقه مخفی و مرموز دوکجذاب
🎭عاشقانهخشن جذاب مافیایی
https://t.me/joinchat/AAAAAEsENiYXcLFEt2JZhg
💔🍃༅࿐✾
لینک تمام رمانهای انلاین تلگرامی
🎭عاشقانه پزشکی صحنه دار
https://t.me/Romananliin
💔🍃༅࿐✾
رابـطـهممنوعهموقـعمستیوسطکازینـو
🎭عاشقانه اروتیک ممنوعه
https://t.me/+10492IIN3k0xNmNh
💔🍃༅࿐✾
عشق خواستم اما پدر شدم
🎭عاشقانه همخونهای طنز
https://t.me/+6UNBhaC43TQ2YWE0
💔🍃༅࿐✾
صــــیــغهی قمارباز خشــــــن
🎭عاشقانه مذهبی تلخ
https://t.me/+wna5L8vjqMVhODE0
💔🍃༅࿐✾
دوقلوهای چشم زمردی در برابر هیولاها
🎭تخیلی فانتزی ماجراجویی
https://t.me/joinchat/Mg_Go7SzCYQ1M2Nk
💔🍃༅࿐✾
عشقآوایدلفریبتخسوگیدینهات یکدنده
🎭فریفته عشق آتشین
https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA
💔🍃༅࿐✾
راز مخوفراننده و تاجر معروف وکارمند دلفریب
🎭عاشقانهبزرگسالورزشیمهیج
https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg
💔🍃༅࿐✾
رابطه نامشروع بامردی خوی وحشیش زبانزدعالمه
🎭عاشقانه انتقامی ازدواج اجباری
https://t.me/+koCMo0BH1uI5OTNk
💔🍃༅࿐✾
بزرگترین دردسر مخوف روز ولنتاین
🎭هیجانی عاشقانه مهیج
https://t.me/joinchat/Tx7Ut9w-WbinNg2G
💔🍃༅࿐✾
دلان دختری از جنس درد از دیار رنج
🎭عاشقانه انتقامی صحنهدار
https://t.me/+4gL0e0PePq02Yzg8
💔🍃༅࿐✾
به دستور افرادش دزدیده شدم وکادو پیچ به تختش بردنم..پارت اول
🎭اجباری مذهبی عاشقانه فول هات
https://t.me/joinchat/FifRhvSM28NmMzc0
💔🍃༅࿐✾
6400