cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ࡅ࡙ܭ ܠحࡈ߭ߊߺܘ ࡅ߳ߊ ܩܝ‌ܭَ 🕊🫀

Yek lahze ta marg 🕊🫀 رمان تیکه قلبم : به اتمام رسیده... رمان یک لحظه تا مرگ : در حال تایپ... پارت گذاری : هر روز به جز پنجشنبه و جمعه... شاید قسمت همین بوده...! به قلم : HASTI,ASAL,ANITA

Show more
Advertising posts
255
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

این پریزاد کیانفرِ.. دختر زیبایی که به تازگی پدرش مرده..!! و به خاطر همینم مسئولیت خانواده اش میفته رو دوشش! وقتی که مشغول رو به راه کردن اوضاع میشه ، پازلی جلو روش قرار میگیره که تکه هایی از اون کمه..!!! تکه هایی که راز شدن و پریزاد و وادار به پیدا کردنش..! تو این راه متوجه میشه که پدرش اصلا اتفاقی نمرده!! .. اتفاقاتی براش میفته که با ایلیا آروند شریک میشه.. پسر آرومی که تو نگاه اول عاشق پریزاد میشه و این دو ... ناخواسته وارد بازی میشن که از گذشته شروع شده و ... #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود https://t.me/+fJnZuDkaMJhkZThk
Show all...
دختر مبارزی که برای پس گرفتن مدارک باندش وارد بزرگ ترین خونه مافیا میشه و برای نجات ام تیمی هاش خودش رو فدا می کنه و اونجا به اسارت در میاد و... 👣‼️👣‼️👣‼️👣‼️👣‼️👣‼️ پارت‼️💢 📛🩸📛🩸📛🩸 تکونی به بدن بی جونم دادم که صدای ترق ترق #زجیر ها مثل #ناقوس مرگی به صدا دراومد،#دستام با #زنجیر به سقف وصل شده بود !⛓ هوشیار تر شدم که دیدمش!👀 توی تاریکی  پک محکمی به #سیگارش میزد.🚬 _بلاخره بیدار شدی. صدای بمش توی اون زیر زمین تاریک که برای شکنجه از استفاده می کردن وحستناک تر شده بود که رئشه به تمام وجودم انداخت.👣 از جاش بلند شد  و رو به روم ایستاد ! فکم رو #محکم تو دستش گرفت که ناله ی دردناکم رو توی گلوم خفه کردم. _#جاسوس کدوم باندی حرومزاده؟! فکم رو یک #ضرب ول کرد و گردنم #پرشتاب به عقب پرت شد و با #مشت #پرقدرتش که روی گونه ی دخترونم فرود اومد ،#خون کل دهنم رو پر کرد و از درد دهانم باز شد ولی برای #غرورم ناله ام رو مهار کردم.🩸 با احساس #گرمی خون از لبام به بیرون #جاری شد قهقه ایی زدم. https://t.me/+QRW-kt8-spg5MWE0 _می دونم چه جوری به حرفت بیارم😏 جملش تموم نشد بود که با #تیغی🔪 دستش بود لباسم رو از #گردن تا نافم پاره کرد و گاهی#تیغ روی بدنم کشیده می شد و خون راه می گرفت ! نفسام تند شد و با اشاره دستش مردی که کنار در ایستاده بود وارد شد و با تمام توان #لگدی توی شکم برهنم  زد که و با باز شدن #بخیه هام خون سرازیر شد...👣🩸👣🩸👣🩸👣🩸 _ببینم چقدر می تونی تحمل کنی بچه‼️ https://t.me/+QRW-kt8-spg5MWE0 https://t.me/+QRW-kt8-spg5MWE0 https://t.me/+QRW-kt8-spg5MWE0 https://t.me/+QRW-kt8-spg5MWE0 https://t.me/+QRW-kt8-spg5MWE0 😱‼️رمان مافیایی😱‼️ 🩸👣🩸👣🩸🩸👣🩸👣🩸🩸👣🩸👣 #مبارز چابکی #بودم اما به #اسارتش دراومدم و #منو تو عمارتش #زندانی کرد و #شکنجم داد تا حرف بزنم . هر راهی رو برای #فرار امتحان #کردم اما زیر #شکنجه هاش #مرگ رو می دیدم ! بزرگ تریم #مافیا شهر بود و #مدارک باندمون رو #دزدیده بود و برای پس گرفتنشدن #وارد ویلاش شدم ! تو تله افتادیم و #برای نجات #بچه های تیم #خودم رو فدا کردم #اما نمی دونستم که اون .... 🩸👣🩸👣🩸🩸👣🩸👣🩸🩸👣🩸👣 https://t.me/+QRW-kt8-spg5MWE0 ‼️فقط ۱۰ نفز ظرفیت‼️
Show all...
مافیاıllıllıی سفید👣🩸

[بسم الله الرحمن الرحیم] سلام بچه ها🖐🏻 رمان مافیای سفید🃏🎲 : در حال انتشار❗️ ژانر : انتقامی، مافیایی، عاشقانه،طنز.

https://t.me/mafia_safid

کانال محافظ👆🏻👆🏻👆🏻 روند پارت گذاری: روز های زوج دو پارت ♡ دوشنبه ها یک پارت

Repost from N/a
من.. ایلیا آروند... برای اولین بار عاشق شدم..! ولی نفهمیدم اون لعنتی نامزد داره..! شد یه گل ممنوعه برام..یه گل تو شیشه که فقط باید از دور نگاش می کردم..! ولی یه شب یواشکی فهمیدم دارن براش نقشه میکشن!! پری چشم جادویی منو بدون اینکه بدونه وارد یه بازی کثیف کرده بودن.. نتونستم تنهاش بزارم.. و اینطوری شد که هر دومون ناغافل و بی گناه وارد داستان و راز هایی شده بودیم ... و اولین رازی که کشف شد.. این بود که پدرش به خاطر تصادف نمرد... عمدی به قتل رسیده.!! https://t.me/+fJnZuDkaMJhkZThk https://t.me/+fJnZuDkaMJhkZThk
Show all...
گُـــل ممنـــوعه🥀 | ژینا مـــرادی✍️🏻

تو مــرا یاد کنی یا نکنــی... باورت گر بشود گر نشـــود... حرفی نیست! اما... نفســم می گیرد در هوایی که نفس های تــو نیست! 🌱روزانه یک پارت به جز جمعه ها🌱 کپی ممنوعه رفیق من💛 ممنون که احترام میزاری... تبادل: @Goll_ad

Repost from N/a
من.. ایلیا آروند... برای اولین بار عاشق شدم..! ولی نفهمیدم اون لعنتی نامزد داره..! شد یه گل ممنوعه برام..یه گل تو شیشه که فقط باید از دور نگاش می کردم..! ولی یه شب یواشکی فهمیدم دارن براش نقشه میکشن!! پری چشم جادویی منو بدون اینکه بدونه وارد یه بازی کثیف کرده بودن.. نتونستم تنهاش بزارم.. و اینطوری شد که هر دومون ناغافل و بی گناه وارد داستان و راز هایی شده بودیم ... و اولین رازی که کشف شد.. این بود که پدرش به خاطر تصادف نمرد... عمدی به قتل رسیده.!! https://t.me/+fJnZuDkaMJhkZThk https://t.me/+fJnZuDkaMJhkZThk
Show all...
گُـــل ممنـــوعه🥀 | ژینا مـــرادی✍️🏻

تو مــرا یاد کنی یا نکنــی... باورت گر بشود گر نشـــود... حرفی نیست! اما... نفســم می گیرد در هوایی که نفس های تــو نیست! 🌱روزانه یک پارت به جز جمعه ها🌱 کپی ممنوعه رفیق من💛 ممنون که احترام میزاری... تبادل: @Goll_ad

Repost from N/a
من.. ایلیا آروند... برای اولین بار عاشق شدم..! ولی نفهمیدم اون لعنتی نامزد داره..! شد یه گل ممنوعه برام..یه گل تو شیشه که فقط باید از دور نگاش می کردم..! ولی یه شب یواشکی فهمیدم دارن براش نقشه میکشن!! پری چشم جادویی منو بدون اینکه بدونه وارد یه بازی کثیف کرده بودن.. نتونستم تنهاش بزارم.. و اینطوری شد که هر دومون ناغافل و بی گناه وارد داستان و راز هایی شده بودیم ... و اولین رازی که کشف شد.. این بود که پدرش به خاطر تصادف نمرد... عمدی به قتل رسیده.!! https://t.me/+fJnZuDkaMJhkZThk https://t.me/+fJnZuDkaMJhkZThk
Show all...
گُـــل ممنـــوعه🥀 | ژینا مـــرادی✍️🏻

تو مــرا یاد کنی یا نکنــی... باورت گر بشود گر نشـــود... حرفی نیست! اما... نفســم می گیرد در هوایی که نفس های تــو نیست! 🌱روزانه یک پارت به جز جمعه ها🌱 کپی ممنوعه رفیق من💛 ممنون که احترام میزاری... تبادل: @Admiin_goll

این پریزاد کیانفرِ.. دختر زیبایی که به تازگی پدرش مرده..!! و به خاطر همینم مسئولیت خانواده اش میفته رو دوشش! وقتی که مشغول رو به راه کردن اوضاع میشه ، پازلی جلو روش قرار میگیره که تکه هایی از اون کمه..!!! تکه هایی که راز شدن و پریزاد و وادار به پیدا کردنش..! تو این راه متوجه میشه که پدرش اصلا اتفاقی نمرده!! .. اتفاقاتی براش میفته که با ایلیا آروند شریک میشه.. پسر آرومی که تو نگاه اول عاشق پریزاد میشه و این دو ... ناخواسته وارد بازی میشن که از گذشته شروع شده و ... #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود https://t.me/+fJnZuDkaMJhkZThk
Show all...
_حامی صبر کن داری اشتباه میکنی…؟! چیزی بین منو یاسین نی....... با سیلی شدش حرفم در دهنم خشک شو و روی زمین پرت شدم با درد و تعجب نگاهم رو به اون دو گوی سرخ شده از خشم دادم و گفتم: تو .....تو منو زدی؟؟؟ پوزخندی زد و با انزجار دستم و کشید و با بلند کردنم از روی زمین کوله ام رو جلوی وام پرت کرد و گفت: -چی شد به مزاق خانم خانما خوش نیومد.کور خوندی دختر خانوم .مرد اون حامی ای که سنگ تورو به سینه میزد.گوشو که دیگه نمیخوام این چهره ی فریبکار و نحستو ببینم. به گوش هام در باور شنیده هاش شک داشتمبه گوش‌هایم در باورِ شنیده‌هایش شک داشتم! چطور میتونست به راحتی منو متهم کنه و از زندگیش بندازه بیرون! حینِ خروج از آن ویران کردهٔ عشق و آرزوهایم، با درد، غم و نفرت گفتم: - یه روزی به دست و پام می‌افتی آقای مهندس؛ اما اون روز دیگه خبری از این گندم مهربون و عاشق نیست، اون روزِ که تو فقط شاهدِ خویِ بی‌رحمِ گندم هستی. https://t.me/+y5_J4PKu-Qg0NmJk https://t.me/+y5_J4PKu-Qg0NmJk https://t.me/+y5_J4PKu-Qg0NmJk
Show all...
gandom_novel🌾🤍

﷽ ✢ وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ✢ #رمان_گندم 💟به قلم(م.ز) ملقب به ماهین ژانر:#عاشقانه#اجتماعی رمان گندم سرگذشت واقعی دختری به اسم گندم که تو سن ۱۸ سالگی بخاطر نامادریش مجبور به ترک خونه میشه بعدچندسال که عشق و حمایت براش معنا پیدا میکنه..... 💫🤍

🥺🥺🥺 ⁠ - سگ مست نیستم که گندم خانم چرا انقدر میترسی از من...حامی مجد برای هرکی دیو باشه برای تو غلام حلقه به‌گوشه. دستش روی بدنم پیش‌روی می‌کند و بوی الکلش زیر دماغم می‌پیچد، بیشتر در خودم فرو می‌روم. - قول دادی حامی خان... قول دادی گفتی صوریه!!! - غلط کردم و گذاشتن واسه این حال درمونده من... نمی‌تونم گندم به جان خودت نمی‌تونم دیگه... دستش را می‌گیرم و مستاصل به چشمانش زل می‌زنم، شاید این خماری و مستی از سرش بپرد. - نکن حامی... جون گندم ما حرف زدیم... خودت گفتی، گفتی مثل خواهرتم تا عشق سابقت برگرده!!! - دروغ گفتم... اون زنیکه رو از قلب و زندگیم انداختم بیرون اینجوری گفتم تا بیای ور دل خودم، جلو چشام باشی که اگه نتونم شوهرتم باشم لااقل پیشم باشی... سرش را داخل موهای می‌برد - حام ...می!!! - جان حامی... عمر حامی... زَرِ ناب من!!! ❤️گندم دختریی از شهر شیراز با قبولی در دانشگاه تهران از دست نامادریش فرار میکنه شو میتد تهران بر حسبِ اتفاق وارد شرکتی می‌شود تا دست سرنوشت او را در مقابلِ مردی مغرور، خشمگین و شکست خورده قرار دهد❤️ 🥺🥺🥺 https://t.me/+y5_J4PKu-Qg0NmJk https://t.me/+y5_J4PKu-Qg0NmJk https://t.me/+y5_J4PKu-Qg0NmJk
Show all...
gandom_novel🌾🤍

﷽ ✢ وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ✢ #رمان_گندم 💟به قلم(م.ز) ملقب به ماهین ژانر:#عاشقانه#اجتماعی رمان گندم سرگذشت واقعی دختری به اسم گندم که تو سن ۱۸ سالگی بخاطر نامادریش مجبور به ترک خونه میشه بعدچندسال که عشق و حمایت براش معنا پیدا میکنه..... 💫🤍

- مانتو کوتاه تو شرکت من ممنوعه خانم محترم! گندم که خم شده بود تا پرونده‌های درون دستش را روی میز بگذار با شنیدن غرش خشمگین حامی هول به هوا پرید و به عقب برگشت. - جانم؟ یعنی چی؟ - یعنی اگه دلت میخواد از شرکت من اخراج بشی کافیه یکی دو بار یه همچین مانتویی بپوشی! حرص در سلول به سلول تنش نفوذ کرده بود. چپ و راست به او گیر می‌داد اما این یکی را کوتاه نمی‌آمد. - چطور باقی اعضای شرکت مشکلی ندارن که بپوشن فقط من مشکل دارم بپوشم؟ اخم های حامی به شدت در هم رفت. هیلا خوشنود از حرفش دست به سینه منتظر جواب مرد شد. - مسلما باقی اعضای شرکت این زیبایی رو ندارن که با پوشیدن این نوع مانتو زیباییشون ده برابر بشه! ضربان قلبش از این اعتراف صریح شروع به زدن کرد. کار حضرت فیل بود در این وضعیت به خود آمدن! اما قلبش بازی بیشتر را می‌خواست...شاید اعتراف بیشتر از مرد مغرور این روزهایش. - در هر صورت به من ربطی نداره! منم مثل بقیه یه کارمندم و هر جور دلم میخواد لباس میپوشم و فکر نکنم به کسی هم ربطی داشته باشه! حامی با عصبانیت از جواب سر بالای دخترک به سمتش پا تند کرد و با گرفتن دستش او را به دیواری کناری‌اش کوبید. - آخ! با خشمی بی سابقه صورتش را نگاه می‌کرد. چرا حرف در کله‌اش نمی‌رفت؟ چرا نمی‌فهمید... - میخوای نشونت بدم کیم، ها؟ ها را چنان بلند ادا کرد که تن گندم از ترس تکانی خورد. کنترلش را از دست داده سر به سمتش جلو برد و لبانش را در دو سانتی متری لبان گندم قرار داد: - خوب نگاه کن تا بفهمی چه کارایی از دستم برمیاد خانم گندم پارسا!! https://t.me/+CX360asUXT8yNjdk https://t.me/+CX360asUXT8yNjdk https://t.me/+CX360asUXT8yNjdk ❤️گندم دختریی از شهر شیراز با قبولی در دانشگاه تهران از دست نامادریش فرار میکنه و میتد تهران بر حسبِ اتفاق وارد شرکتی می‌شود تا دست سرنوشت او را در مقابلِ مردی مغرور، خشمگین و شکست خورده قرار دهد❤️ https://t.me/+CX360asUXT8yNjdk
Show all...
gandom_novel🌾🤍

﷽ ✢ وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ✢ #رمان_گندم 💟به قلم(م.ز) ملقب به ماهین ژانر:#عاشقانه#اجتماعی رمان گندم سرگذشت واقعی دختری به اسم گندم که تو سن ۱۸ سالگی بخاطر نامادریش مجبور به ترک خونه میشه بعدچندسال که عشق و حمایت براش معنا پیدا میکنه..... 💫🤍

_حامی صبر کن داری اشتباه میکنی…؟! چیزی بین منو یاسین نی....... با سیلی شدش حرفم در دهنم خشک شو و روی زمین پرت شدم با درد و تعجب نگاهم رو به اون دو گوی سرخ شده از خشم دادم و گفتم: تو .....تو منو زدی؟؟؟ پوزخندی زد و با انزجار دستم و کشید و با بلند کردنم از روی زمین کوله ام رو جلوی وام پرت کرد و گفت: -چی شد به مزاق خانم خانما خوش نیومد.کور خوندی دختر خانوم .مرد اون حامی ای که سنگ تورو به سینه میزد.گوشو که دیگه نمیخوام این چهره ی فریبکار و نحستو ببینم. به گوش هام در باور شنیده هاش شک داشتمبه گوش‌هایم در باورِ شنیده‌هایش شک داشتم! چطور میتونست به راحتی منو متهم کنه و از زندگیش بندازه بیرون! حینِ خروج از آن ویران کردهٔ عشق و آرزوهایم، با درد، غم و نفرت گفتم: - یه روزی به دست و پام می‌افتی آقای مهندس؛ اما اون روز دیگه خبری از این گندم مهربون و عاشق نیست، اون روزِ که تو فقط شاهدِ خویِ بی‌رحمِ گندم هستی. https://t.me/+y5_J4PKu-Qg0NmJk https://t.me/+y5_J4PKu-Qg0NmJk https://t.me/+y5_J4PKu-Qg0NmJk
Show all...
gandom_novel🌾🤍

﷽ ✢ وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ✢ #رمان_گندم 💟به قلم(م.ز) ملقب به ماهین ژانر:#عاشقانه#اجتماعی رمان گندم سرگذشت واقعی دختری به اسم گندم که تو سن ۱۸ سالگی بخاطر نامادریش مجبور به ترک خونه میشه بعدچندسال که عشق و حمایت براش معنا پیدا میکنه..... 💫🤍