😍😍❤️کانال آهنگ کلیپ عاشقانه های 😍❤️😍manoto😍😍❤️
کانال عاشقانه های من وتو 👇👇👇 @manoto42500 زندگی دفتری از خاطره هاست... یک نفر همدم خوشبختی ها یک نفر همسفر سختی هاست چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد ما همه همسفر و رهگذریم آنچه باقیست فقط خوبی هاست... ❤️
Show more909
Subscribers
+224 hours
+147 days
+14730 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
ٖ
وَقٺے میگــَـــږ مُرآقݕ خودٺ ݕآشـ ؛
یعنے یڪـٖے دِݪشـۇرهـ نَݕۇدَنـِٺــــۅ میڪِشِهـ .
پَـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسـ
"ٺُ" بیشٺــَر مُرآقــِݕِ خودٺ بآشـ 🥀❤🩹
💔
شاملو چقدر قشنگ میگه:
هر چی بیشتر میبینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر میشه....
عراقی در وصف لذت بوسه میگه:
یک بوسه ربودم ز لبت، دل دگری خواست❤️
گرشا رضایی
❤️🍷❤️
🌸یـــــڪ عــــصــــرِ بــــے نــــظــــیــــر
🍃یـــــڪ روزدلــــنـــــشــــیــــنــــ
🌸یـــــڪ لــــبــــخــــنــــد از تــــه دلــــ
🍃یـــــڪ شـــــادے بـــــے دلــــیــــلــــ
🌸یـــــڪ خــــداے همــــیــــشــــه همــــراه
🍃بــــا هـزار آرزویــــِ زیــــبـــــا
🌸تـــــقــــدیــــم لــــحــــظــــه هـاتـــــانــــ
🍃امــــروزتــــون پــــر از عــــشــــق و خــــوشــــبــــخــــتــــیــــ
دستش رو قلبم بود
هر وقت میفهمید حالم خوش نیست
همین کار رو میکرد
میگفت من از زبونت که نمیتونم
حرفبکشم ولی قلبت با من حرف میزنه
راست میگفت. با قلبم خیلی رفیق بود
موهاش رو از جلوی صورتش کنار زدم و
گفتم به حرفاش گوش کردی؟
چی میگه؟
خندید و گفت خصوصیه
سرش رو گذاشت رو قلبم و شروع کرد
آروم حرف زدن
نمیدونستم چی داره میگه ولی انگار
داشتن باهم دردودل میکردن
دوربین سلفی گوشی رو روشن کردم و
گرفتم بالای سرش
میخواستم ببینم داره چیکارمیکنه
داشت پوست لبش رو میکَند
سرش رو از روی سینهم بلند کردم و
گفتم لبهات رو ببین، خون اومد
باز داری ناراحتیت رو سر شرابهای من
خالی میکنی؟
صورتش رو آورد جلو و گفت هان
چیه؟ شرابِ خونی دوست نداری؟
یه پیک دو پیک ده پیک
حالم که جا اومد تو بغلم دراز کشید
بهش گفتم قلبم چیزی بهت نگفت؟
یه لبخند زد و گفت قلبت میگه خستهای
میخوای بریم سفر؟
گفتم سفر نه.....دلم بیخبری میخواد
از همهچی،از همه کس
بریم یه جای دور
یه جا که خودم باشم و خودت
یه جهان دو نفره
خستهام ازشلوغی
رفت توفکر
شروع کردپوست لبش روکندن
دستش روگرفتم وگفتم باتوام زیبا
بریم یه جای دور؟
هرکه آمد خود را اندکی
از چشمان ما اَنداخت و رفت :)
#امیر_جدیری
ڪوتاه ِمی نویسم
که دوستت دارم
بقــدرے دلتنگم
که زمین زیر پاهایم هیچ میشود
کنج دیوار تکیه داده ام ،
چقدر حماقت انگیز است
من این دنیای کذایی را ببینم
اما نفسهای تو حبس انسداد تنه ی خشکیده زمینی باشد که من با انگشتانم هرچقدر حفر می کنم کاشف الماس زمرد نگاهم نمیشوم
وقتی می اندیشم چگونه برای من اینهمه
تقویم فصول گذاشته ای
عمیقا از ژرف ترین،
پنهان قلبم فریاد میڪنم
چرا من
که ریشه ی تورا به نسیم شبنم کوتاه صبح نمی دهد
ڪہ فقط بدانی
بـا ضرب بہ ضرب
تپشهاےقلبم دیوانہوار دوسـتتدارم
تپشهاےقلبم نمی چسبد بهارم
آنها نمی دانند اندوه حقارت خاک چیست
میگویند جبران می کنند
اما می دانم خواسته ای نامعقول است
مگرعمر رفته باز می گردد
مگر آب سرریز به سد برمی گردد
مگر باران فرو چکیده به آسمان می رسد
آنها نمی دانند دل من مرده
دل من نمی تپد
آنها نمی دانند شیشه ی آیینه ی شبهای من شکسته است
چگونه آرام بگیرم تارهای سپید گوشه ی شقیقه ام را چگونه پس میدهی
گفتی برمی گردم
مگر کشتی غرق شده
به ساحل می رسد که تو بیائی
ببین سطر به سطر واژه هایم شده ای
گفتی برگردم
جبران تمام نبودن هایم را می کنم
به جبران تمام بدی هایم
برای شادی ارزانی میاورم
به خودم می ایم
تڪرار این تڪرار پائیز
تکرار توبی که در من هستی ونیستی
به چه کسی دل بدهم
که دل من بسته به توست
بمیرم بر دلم درمان ندارد
بمیرم بر چشمم اشکی ندارم
زسینه ساز دارم اما دلبرندارم
کجایی
خوش به حال تویی که
مخاطب هرشب منی و
من تورا ندارم ..
وقتی تو آرزوی من شدی
من فهمیدم بعضے آرزوها
کوتاهمدت هستند
بعضی ها خیلی دور
هرچقدر مسافت طی کنی
هرکز نمی رسی ...
وتو فاصله دور بودی
یعنی زندگی ام بسته
به اینکه تو مرا بیدارکنی
هیچ غمی با فراموشی ازبین نمی رود
می دانی چرا ؟
آخر دل بهانه گیر ست
به وقت تنهایی
در مخمصه ی خودش گیرمی افتد
تا حالا به ایستگاه فرسوده ی قطار رفته ای
ربل ها را تماشا کرده ای
تقاطع هایش به هم نمی پیوندد
بسان وصال من وتو که سرانجامی ندارد
اما گاهی بیا
گاهی نگاهی کن
نبینی غمم بههر نگاهی می رود
آخر به جستجوی رهایی توأم
آزادی باتو می درخشد
چه کنم لااقل تو بگو
پناهنده میشوم امشب به کافه ی تنهائی ام
به قلم وکاغذم
میشود تو بگویی:
ای شرقی ترین دلربا ی هستی
گاهی به سکوت هنجار دیوار چشمانم بیندیش
در کنج ترین غوث واژه هایم
در بیتوته ی حسرت لبهایت مانده ام
حتی دیگر
آن ودکای لعنتی هم آرامم نمی کند
نفسهایم رانفس گیر کرده ای
گاهی اوقات بیاد بیار
آخرین سفری که باهم رفته ایم
چه آرام وبی صدا بودی
ومن چقدر هيجان داشتم
دیگر نمی دانستم
لحظات انتظار تڪرار نمیشود
چقدر دل بی قرارےها یم سرگردان شده است
من هنوز باور ندارم این تڪرار پائیز
همان چشمهاست
که برایت اشک می ریزد
می بینی امشب
چه همرنگ ماه مات مهتابی شده ام
تنهایی و دلتنگی آدمهاست که آنها را به پناهگاه اعتراف می آورد
و چه زیباست
میان پنجرهها بزرگ میشوی
رشد میکنی وعجیب تر این ست
غصهها را زیبا پر رنگ میکند
وسنگفرش هارا تند باد دلتنگی
#آنیل_آچلار
#قلم سفید