cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

••پارادوکس حقیقی••

_میدونی پارادوکس حقیقی یعنی چی؟ _نه ، یعنی چی؟ _پارادوکس یعنی دو تا حس متضاد مثل حسی که ما داشتیم مغزی که این احساسات رو رد میکرد و قلبی که با جون و دل قبولش داشت ، حقیقی هم یعنی چیزی که الان هست ، دو حس متفاوت ولی واقعی؛🌓✨ نویسنده: لونا

Show more
Advertising posts
324
Subscribers
No data24 hours
-57 days
-2330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

پسرعمو هایی که از بچگی عاشق هم هستن و لیتلی رو به سرپرستی میگیرن و وقتی یکی ازشون باردار میشه زندگیشون به کل عوض میشه و... 😍❤️🔥👶🍼🏳‍🌈 _پس که گفتی از #خشن بودنم #نمیترسی؟!:)سری تکون داد که بی وقفه #عضو #سفت شدم رو از اون #سوراخ #تنگش رد دادم و برای ثابت نگه داشتنش یه دستم رو روی #قفسه ی سینه اش و یه دستم رو روی #شکمش گذاشتم...بلند نالید...+آههه...کامیار تو #نمیرییییی!🍑🔞🍆♨️ گــــ🏳‍🌈ـــــی امپــــ🍼ـــــرگ ددی لیتلـــ🧸ــبوی https://t.me/+WYcucIp-FIBlZTBk 2شب❌
Show all...
🌓✨🌓✨🌓✨ 🌓✨🌓✨ 🌓✨ ✨ #paradox_haghighi #part_129 و بلافاصله قطع کرد! اروم رو به من گفت _یارا خوبی؟! با صدایی که میلرزید گفتم _یا...یاسینو چرا گرفتن؟! _دقیق با یاسین نتونستیم حرف بزنیم، ولی یکی از همکاراش که اونجا پیشش بوده فقط به بابات زنگ زده و گفته که یاسین رو دستیگیر کردن! اهورا اروم دستمو گرفت و به سمت مبل برد و نشوند اونجا! اصلا نمیتونستم چیزی بگم! یاسین نه اهله کاره خلاف بود نه ازارش به یه مورچه میرسید! نمیدونم کی صورتم خیس از اشک شد! انگار بدبختی پشته بدبختی بود و خدا باهامون قهر کرده بود! یاسین اواره ی کشوره غریب شده بود و زن و بچش اینجا سرگردون! اهورا اروم شونه هامو نوازش کردو کنار گوشم زمزمه کرد _هیچی نمیشه یارا، یاسین که اهله این چیزا نیست حتما اشتباه شده ازادش میکنن! صدای هق هقم جون گرفتم و سکوت خونه رو به طرز بدی شکست! هیچی نمیتونست ارومم کنه حتی دلداریای اهورا! کم مگه بدبختی داشتیم؟! بیچاره مامان و بابا! یهو مثله جن زده ها رو به اهورا پرسیدم _مامان، مامان حالش چطوره؟! همونجور که گوشیشو درمی اورد بلند شد و به سمت در خروجی رفت و گفت _یه اب به دست و صورتت بزن تا من زنگ میزنم بهشون یا جمع شیم خونه مامان اینا یا خونه رها اینا! سری تکون دادم و بی جون به سمت سرویس بهداشتی رفتم و دست و صورتم رو شستم! تو همون حال بد لباسامو عوض گردم که اهورا وارد شد و گفت _مامان اینا تو اتوبوسن تا یه ساعت دیگم میرسن، بریم؟! سری تکون دادم و از خونه خارج شدیم و بعد از ردشن کردن ماشین به راه افتادیم! نمیدونم چی شد که چشمام بسته شد و به خاک رفتم! ✨ 🌓✨ 🌓✨🌓✨ 🌓✨🌓✨🌓✨
Show all...
Repost from N/a
00:47
Video unavailable
این تاکید حالمو بد می‌کنن ! #شایع @donyaye_MUSIC00
Show all...
7.47 MB
عاممم، مردم ازارم خودتونیددد😂😭
Show all...
🌓✨🌓✨🌓✨ 🌓✨🌓✨ 🌓✨ ✨ #paradox_haghighi #part_128 سری تکون داد و اومد بره بیرون که یهو برگشت و با نگاه به من و تخت یهو تو یه حرکت پرید رو تخت و بعد خیلی پرو گفت _نذاشتی بخوابم مسافتم تا کاناپه زیاده ناراضی خودت ماشو برو بخواب رو کاناپه! منی ک سرپا ایستاده بودم با شنیدن لین حرفش عصبی از مرو بودنش خیلی ریلکس رفتم رو تخت دراز کشیدم و متو رو از ردش کشیدم و سفت و محکم بغل کردمو و مثل خودش پرو گفتم _یونیفورمم رو که نیاوردی باعث شدی از خواب نوزم بیدار شم، منم عادت دارم پتو رو بغل کنم اگر میخوای برو از رو کاناپه که پتوت هم هست! صدای نفس حرصیشو و پشت بندش زمزمه اش که غر زد " نصفه دست بچه چه زبونی داره" به گوشم خورد و بی توجه بهش سعی کردم بخوابم! انگار که از خواب سیر شده بلشم چشمامو باز کردم! هوا انگار داشت تاریک میشد! ساعتو نگاه کردم، ساعت شش بعد از ظهر بود! ماشالا ده ساعته خوابیده بودم! اروم پشتمو نگاه کردم تا ببینم اهورا هم مثله من خوابه که دیدم نیستش! اروم رفتم سمته حال و سرک کشیدم تا اهورا رو پیدا کنم! یونیفرمم به دستگیره ی در اویزون بود! اهورا ظاهرا نبود! شونه ای بالا انداختم و اومدم برم سمته اشپزتونه که گوشیم زنگ خورد! غافل از همه چی رفتم سمته گوشیم! رها بود! گوشی رو دمه گوشم گذاشتم و اومدم جواب بدم که صدای هق هقش پیچید تو گوشم! شوکه اسمشو صدا زدم! _دیدی یارا!دیدی چیشد؟!دیدی شانسه مارو؟! _رها گریه نکن چیشده؟! _یاسینو گرفتن!تو مملکت غریب یاسیونو گرفتن!هنوز دوروز نشده که رفته گرفتنش! مبهوت گفتم _گرفتنش؟!یعنی چی؟!مگه میشه؟!مگه یاسین خلافکاره؟! یهو گوشی از دستم کشیده شد و اهورا با صدای حرصی به رها گفت _رها گفتم اینجوری بهش خبر نده میفهمی؟!اخرشم کاره خودتو کردی؟! ✨ 🌓✨ 🌓✨🌓✨ 🌓✨🌓✨🌓✨
Show all...
https://t.me/+8tOXrVO2vQA0Y2Q8 بچه ها برا خودمه اگر دوست داشتین بیاین❤️
Show all...
از فردا روند روزی یه پارتو داریم تا زمانی که دفتر داستان یارا و اهورا هم تموم شه🤍
Show all...
🌓✨🌓✨🌓✨ 🌓✨🌓✨ 🌓✨ ✨ #paradox_haghighi #part_127 سمته کارتن رفتم و درشو باز کردم! تمام وسایلام بود، یهو چیزی یادم اومد _راهم تا مدرسه خیلی دور شده خودت باید ببریم! همونجور که روی مبل دراز میکشید جواب داد _حله، کلا دو-سه هفته تا امتحاناتون مونده! کلی درس داده بودن و من از همه ی اونا جا افتاده بودم، انگار خودشم اینو فهمید که ادامه داد _در حد پاس بخون، چون فکر نکنم دانشگاهم بتونی قبول شی باید بری ازاد اخرش! بهش دهن کجی کردم و گفتم _عه نمیدونستم خوب شد گفتی! بعدم همینجور که سمته یخچال میرفتم زیر لب جوری که بشنوه گفتم _داشتم زندگیمو میکردم اومدی یه تنه خرابش کردی! در حالی که صداش حرصی بود گفت _خب حالا سلنا گومز اگر من نمیومدم قرار بود ستاره بشی! شونه ای با انداختمو "خدارو چه دیدی" زمزمه کردم که ادامو دراورد و بعد گفت _الان کجا بخوابیم؟! اخ اخ راست میگفت! هنوز اتاق رو کامل درست نکرده بودیم ولی با پروئیت گفتم _خب معلومه، من میرم میخوابم رو تخت توعم میخوابی رو مبل! با چشمای گشاد شده جواب داد _کمت نشه سیندرلا! _نه نمیشه! و بعدم به سمته اتاق رفتم و رو تخت جامو راجت کردم که یهو سرو کلش پیدا شد و همونجور که ملافه رو از رو تخت برداشته بودو به سمت در در اتاق میرفت گفت _فعلا تا میتونی بتازون، نوبت منم میرسه! بی توجه بهش خوابیدم! صبح با تکونای بدی چشمامو باز کردم که دیدم اهورا خابالود تر از من سعی داره بیدارم کنه! با هزار زور و مشقت بیدار شدمو بعد شستن دست و روم اومدم مانتو شلوارمو بپوشم که هرچی گشتم پیداش نکردم! ناچار سمته اهورا رفتم و پرسیدم _لباسام کو؟! _تو جیبه منه! لباسای توعه من از کجا بدونم! _وای، چقدر تو احمقی پسر، اینهمه وسایل جمع کردی یونیفرم مدرسمو نیاوردی؟! اخه مگه بدون یونیفرم منو تو مدرسه راه میدن؟! انگار تازه دوزاریش افتاده باشه گفت _عه، خب چیکار کنیم؟! _ساعت هفت صبح که مسلما نمیتونیم بریم خونه رها اینا، پس با این اوصاف امروز کنسله مدرسه! ✨ 🌓✨ 🌓✨🌓✨ 🌓✨🌓✨🌓✨
Show all...
سلام عرض شدددد
Show all...
خون اشام بیرحمی که به زمین انسان ها میاد و به عنوان معلم وارد یه دبیرستان میشه که عاشق یه پسر خاص با قدرت های ماورایی میشه و...🩸❌ دستم رو روی موهای ابریشمی و نرمش میکشم✨🫧 بوسه ای روی #لبای نرم و گلبرگ🌺 مانندش میزنم و دستم رو روی #نیپل های کوچیک و صورتیش میکشم💢❌ ناله ی ارومی میکنه و خودش رو روی #دیکم🍆 بالا و پایین میکنه🔞🗣 #سوراخ🍑 تنگ و صورتیش حس نابی رو به وجودم سرازیر میکنه که باعث میشه زیر دلم پیچ بخوره🫦 صدای #ناله هاش اوج میگیره که دیک کوچیک و #صورتیش رو تو دست میگیرم و...🍌🤤💥 https://t.me/+K_tSTTCiqANhNzc0 2شب
Show all...