سعید مبشر
دانشجوی دکترای فلسفهتطبیقی کتاب: کوبه [برگزیده جایزه قیصرامینپور و حسینمنزوی] کانال را به شعر دوستان معرفی کنید. آیدی من: @saeid_m_71
Show more562
Subscribers
+124 hours
+87 days
+730 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
تبسمت چه نجیب است، کیستی بانو؟!
شبیه مردم این شهر نیستی بانو
شنیدهام که قسم خوردهای غزل بشوی
خدا کند سر حرفت بایستی بانو
پر از شمیم ترنجی و خوب معلوم است
خلاف حکم شقایق نزیستی بانو
کدام خاطره از باغ مانده در ذهنت؟
دوباره صحبت گل شد گریستی بانو
همیشه خیره به مهتاب، پرسشی داری
شبانه اینهمه دنبال چیستی بانو؟
بخند خندهی تو طعم دیگری دارد
شبیه مردم این شهر نیستی بانو
#سعید_مبشر
#آوا_مریم_عسگری
@saeid_mobasher_71
تبسمت چه نجیب است ، کیستی بانو؟!
شبیه مردم این شهر نیستی بانو
شنیده ام که قسم خورده ای غزل بشوی
خدا کند سر حرفت بایستی بانو
پر از شمیم ترنجی و خوب معلوم است
خلاف حکم شقایق نزیستی بانو
کدام خاطره از باغ مانده در ذهنت؟
دوباره صحبت گل شد گریستی بانو
همیشه خیره ب مهتاب ، پرسشی داری
شبانه این همه دنبال چیستی بانو؟
بخند خنده ی تو طعم دیگری دارد
شبیه مردم این شهر نیستی بانو
تبسمت چه نجیب است ، کیستی بانو؟
#سعید_مبشر
#آوا_مریم_عسگری
⊰━⊰≼ِ✺≽🦋🦋🕊≼ِ✺≽━⊱
@kafeh_honar31
طلوع ظهر کدامین جهنم است مگر؟
امان از آتش چشم سیاهکارهی تو
#سعید_مبشر
@saeid_mobasher_71
هستم عقاب و حادثه در پیشم
پرواز خلسههای دراویشم
وقتی به چشمهات میاندیشم
بالم خیال بالهشدن دارد
#سعید_مبشر
@saeid_mobasher
Repost from سیب و حوّا | ندا ارژنگ
Photo unavailableShow in Telegram
غزلی سبز بخوانیم از سعید مبشر
💚
گفتم که رنگ عشق همان آبی است؟
انکار میکنم! به نظر سبز است
ای چشمهات ریخته در قهوه!
باور نمیکنم که شکر سبز است
بعد از گزیدن لب خود گفتی:
ما بین ما چه آتش جانکاهی است!
در چشمهات خیره شدم، گفتم:
تا انتها مسیر سفر سبز است
هنگام آب خوردنت از لیوان
یک قطره بیهوا به زمین افتاد_
دارد جوانه میزند این اطراف
دیوار کافه تا به کمر سبز است
میلرزی از نسیم و نمیدانی
اشیا چه شوق سوختنی دارند
سروی که پشت پنجره میبینی
کبریت قدکشیدهی سر_سبز است
اکنون که از بهار، غزل خواندی
از وضع شهر باخبرم، وقتی
در کافهای که چند نفر هستیم
پیراهن هزار نفر سبز است
ای بیسبب ستارهی هر قصه!
منظومهها به گرد تو در پرسه
ای ماه! روسریت چقدر امشب
چون هالههای دور قمر سبز است
برخیز و کوچهکوچه بیا با من
خالی شو از کدورت پیراهن
باید شنید زنگ صدایت را
در خانهای که کوبهی در سبز است
💚
سعید مبشر
📚 کوبه
@saeid_mobasher_71
#صبح_میشه_این_شب
#علیه_فراموشی
#Uoraamaan_photography
@nedaarjang
سالهایی که عاشق بودم بدن گرمتری داشتم. قلب تپندهتری و روح رهاتری. وقتی از عشق شفا میگیری، تبدیل به کارمند زندگی میشوی. به قدر کفایت میخوابی، میخوری و تفریح میکنی. نداشتن درد نشان سلامتی است یا مرگ؟ شاید هم پوست کلفت شده باشم. آن تیغها و استخوانها که میخلید در قلبم چه شدند؟ کجاست آن دیگهای جوشان که از شانهی چپم میریخت و تا نوک پایم را میسوزاند و تاولی میکرد؟ زیستن بر دهانهی آتشفشان هنری بود که از یاد بردهام. اکنون صبح از جا برمیخیزم و دنبال زندگی میروم بدون انتظار هیچ رستاخیزی.
#از_یادداشتها
@saeid_mobasher_71
Photo unavailableShow in Telegram
"برای فلسطین"
اولین ستاره آفتاب بود
اولین صدا
انفجار شیشهی گلاب بود
اولین شهید
کودکی میان خواب بود
با همین سهخط سرخ جنگ پا گرفت
غزه باز هم برای بارهای بیشمار
آفتاب را به آسمان نوید داد
غزه باز هم شهید داد
خواهری میان خاک و خون
بعد جستوجو بلند داد میکشید
دستِ دیگرِ برادرم کجاست؟
من برای او چه ساعتی خریدهام!
شمعهای کیک او هنوز روشناند
جنگ مثل تانک
با روایتی شکسته پیش میرود
لابهلای پرسه در رسانه دیدهاید؟
دختری که دهبهار هم نمیشود صدایِ او
رو به دوربین خطاب میکند:
قبل اولین گلوله گیسوان من بلند بود
مادرم که پرکشیده شاهد است
صورتم زبان گریه را بلد نبود
حال چشمهام بد نبود
این که لحظهلحظه پخش میشود
داستان و قصه نیست
پس چرا جهان تکان نمیخورد؟
آخرین قرار را
عاشقان کجا گذاشتند؟
در نوار غزه هیچ کافهای نمانده است
مرگ بر تفنگ
هیچ صحبت اضافهای نمانده است
#سعید_مبشر
@saeid_mobasher_71
جاناشتاینبک در فصل سه "خوشههای خشم" طوری حرکت لاکپشت از این سوی عرض خیابان به آن سو را توصیف میکند که آدم واقعا دوست دارد وارد داستان شود و بنشیند مسیر حرکت آن لاکپشت را دنبال کند.
@saeid_mobasher_71
گذشت صحنهی بوسیدنت که از رویا
نگاه شیفتهی دوربین عقبتر بود
تو رفته بودی و ماه از پی تو میآمد
برای دیدن فردا... زمین عقبتر بود
به روح آینه _جادو شدی_ اثر کردی
گذشتی از دل آتشفشان، خطر کردی
سوار بال کدام اژدها سفر کردی؟
که از تو افعی دیوارچین عقبتر بود
و آن شب از تو چه گفتند رود و جنگل و کوه؟
که من به سوی تو میآمدم گروهگروه
برای کشف جهان تو با تنی مجروح
گذشتم از شب و میدان مین عقبتر بود
پریده بود هزاران کبوتر از دهنم
جلوتر از خود من میدوید آمدنم
بغل گرفت تو را اشتیاق پیرهنم
که دستهای من از آستین عقبتر بود
دلم به عشق تو بود آشنا، به غم نه هنوز
گذشته بودم از آیینه، از عدم نه هنوز
تو باورم شده بودی ولی خودم نه هنوز
که شک من به جهان از یقین عقبتر بود
صدا زدی که کجا میروی؟ به شب برگرد
و بوسهبوسه همین راه را به لب برگرد
من این طرفتر از اندیشهام، عقب برگرد...
و هر چه آمدم، آن سرزمین عقبتر بود...
#سعید_مبشر
@saeid_mobasher_71