cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

شوالیه درتاریکی

~ و تو همانـ رویایـ بیـ پایانـِ منیـ🌙:) . . لفت نده بی صدا کن☺ . . . Pasokh n.s: https://t.me/joinchat/Ujk4xpyC13uvTkpR . . تایم پارت گذاری: یک روز درمیون

Show more
Iran259 891The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
261
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🦄 - تمنا ادیت هستم - 🦄 • انواع ادیت ها رو میزنم شامل: کاور با شخصیت • کاور بدون شخصیت تکی • پروفایل • دو نفره • عکس نوشته - به صورت کاملا رایگان - پاک کردن تکست از روی عکس و با کیفیت کردن عکس و تیزر - رایگان - • از خیلی از ادیتای تعرفه دار با کیفیت تریم😌🔮 • و انواع ادیت های دلخواه شما💜 - چنل نمونه ادیتام - [ @Tamanaedit ] جهت سفارش:🌸 – @Tamana_Edit – ---------------کیفیت کاملا بالا--------------------
Show all...
#آرام_واحدی ‏حکایتِ بارانِ بی امان است این گونه که من دوستت می‌دارم‌♥️ ( متاسفانه شخصیت آرام کرونا گرفته:/) #ارسالی #آروم
Show all...
#ادامه_پارت173 #امیر تیشرتم رو تنم کردم و بعد زدن عطر از اتاق بیرون اومدم.. پله هارو پایین رفتم و در اخرم وارد سالن پذیرایی شدم آرام درحالی که تند‌تند چیزی تایپ میکرد سربلند کرد و بهم نگاهی انداخت..با لبخند گفت: صبح بخیر..خوب شد اومدی! صبح بخیری گفتم و با خنده ادامه دادم: ولی الان خیلی بد میشه چون دارم میرم +کجا؟ با صدای پیامک، گوشیم رو از جیب کت‌چرمم بیرون اوردم و گفتم: باید برم برای همون موضوع.. انگار متوجه منظورم شد که گفت: چند دقیقه بیا بشین کارت دارم _ آرام دیر میشه بزار برم ببینم تا چه حد حقیقت داره ضربه‌ای روی مبل زد که ینی بیا بشین اینجا انقدر مقاومت نکن.. با فاصله کنارش نشستم که لپ تاب رو روی پاهام گذاشت و گفت: برای درمانگاه دارم لیست وسایل مینویسم خواستم توام یه نگاه بندازی همونجور که اسم داروها و لوازم رو از نظر میگذروندم گفتم: پس رهام بلاخره کار خودشو کرد وقتی متوجه نگاه متعجبش شدم اشاره‌ای بهش کردم و ادامه دادم: تورو هم مثل خودش کرد..کار کار کار! چندتا قرص هم من اضافه کردم که متفکر زمزمه کرد: نظرت چیه یکی از همین روزا باهم بریم از نزدیک نگاهی بهشون بندازیم؟ لپ‌تاب رو روی پاش گذاشتم و گفتم: دربارش فکر میکنم بلند شدم و خواستم قدمی بردارم که گفت: آهان! یه سوال.. درمانگاه آمبولانس داره؟ نچی گفتم که بشکنی زد و ادامه داد: پس باید داشته باشه با چشمای گرد شده سمتش برگشتم و گفتم: چی؟ + اونجوری نگاه نکن.. تعداد خیلی کمی ماشین دارن اگر مریض بدحال داشته باشن چجوری به شهر برسونن؟ نکنه ما میخواییم ببریم؟ با خنده گفتم: آره ما میبریم.. تو برو پشت پیش مریض بشین رهامم راننده..منم میام بیو بیو میکنم خوبه؟ غش‌غش خندید و لب زد: وای خدا..فقط همین یه کارو نکرده بودیم! نگاهی به ساعت‌مچی تو دستم انداختم و گفتم: اوه‌اوه دیر شد..باشه حالا به رهام میگم دستشو کج کرد و گفت: اگر میخواستم به رهام بگم مگه خودم اینجوری بودم ؟ رهام سرش شلوغه قراره من به این موضوع رسیدگی کنم _تو که فقط امر میکنی بقیه رسیدگی میکنن +اذیت نکن! دستمو روی چشمام گذاشتم و گفتم: شما امر کن رو جفت چشمای ما.. چشم! لبخندی زد و خداحافظی کرد که از سالن بیرون اومدم.. لحظه آخر که میخواستم از خونه خارج بشم دنیز از پله‌ها پایین اومد و با دیدنم لبش به خنده باز شد چشمکی بهش زدم که برام دست تکون داد.. پر انرژی تر از قبل، از ساختمون بیرون اومدم و سوار ماشین شدم.
Show all...
⚜♥️⚜♥️⚜ ♥️⚜♥️⚜ ⚜♥️⚜ ♥️⚜ #part_173 #آرام کرم رو روی دستام مالیدم و شونه رو برداشتم تا موهامو شونه کنم..با ناراحتی به انعکاس صورتم که توی آینه افتاده بود خیره شدم و شونه رو روی موهام حرکت دادم صدای در باعث شد نگاهمو از توی آینه به رهام بدوزم. در رو پشت سرش بست و بهش تکیه داد.. حرفی نزدم اما انگار اون از این سکوت راضی نبود که زمزمه کرد: حرف بزنیم؟ از روی صندلی بلند شدم و گفتم: بزاریم برای یه فرصت مناسب الان میخوام بخوابم پتو رو کنار زدم و خواستم روی تخت بشینم که گفت: اینجوری نکن دیگه..مگه چیشده حالا؟ _ رهام متوجهی که نمیخوای اعتماد کردن رو یاد بگیری؟ تو مثلا تحصیل کرده‌ای میخوای باور کنم این تعصبای کورکورانه و مسخرتو؟ بگو تو نظرت من یه دختر نازنازی و لوسم که همیشه نیاز به مراقبت داره.. چشماشو روهم فشار داد و گفت: اصلا اینطوری نیست _ اون روز که تصمیم گرفتیم برگردیم رو به خاطر میاری؟ به خودم اشاره کردم و ادامه دادم: از من خواستی همراهت بیام! حرفاتو به ملیکا یادته؟ حداقل پای حرفات واستا..اونقدر مرد هستی که پای حرفای خودت بمونی! با تقه‌ای که به در خورد، نگاهمو از رهام گرفتم و بفرماییدی گفتم.. خانوم بزرگ در اتاق رو باز کرد و به من و رهام که وسط اتاق ایستاده بودیم خیره شد. لبخندی به صورت مهربونش زدم و گفتم: چیزی شده؟ پوشه تو دستش رو بالا اورد و گفت: اومده بودم اینو بدم بهت ولی فکر کنم.. بهتره بعدا بیام! قدم برداشتم و همونجور که نزدیکش میشدم گفتم: این چه حرفیه.. اینا چیه؟ +امروز با رهام یکم حساب کتاب هارو سروسامون دادیم و به کم و کسری ها رسیدگی کردیم ولی این یکی کار خودته.. چندسال پیش یه درمانگاه ساختیم ولی اونجور که فکر میکردیم جوابگو نیست! پوشه رو سمتم گرفت و گفت: اگر دوست داشته باشی خیلی خوشحال میشم اگر برای پیشرفتش تو رسیدگی کنی با تعجب خندیدم و گفتم: من چه کمکی میتونم بکنم؟ + برگه هارو بخونی متوجه میشی..میخوام تا جایی که میشه اونجارو مجهز کنم میدونی که تا شهر فاصله نسبتا زیادی داریم بعد این حرف با محبت دستی به بازوم کشید و شب بخیری گفت..با بسته شدن در، پوشه رو روی میز گذاشتم و دوباره خواستم سمت تخت برم که رهام از پشت بغلم کرد وکنار گوشم زمزمه کرد:نمیخوام از دستت بدم.. نمیخوام احساساتم رو وارد این بازیه کثیف کنم و این وقتی تو هستی نشدنیه! برای همین میخوام دور بمونی.. نگاهی به نیم رخ صورتم انداخت و ادامه داد: معذرت میخوام با تعجب از گوشه چشم نگاهش کردم که لاله گوشم رو بوسید و گفت: حق داری..خیلی طبیعیه که نخوای دوباره ببینیش! دستمو روی دستاش گذاشتم و گفتم: بهم اعتماد کن.. +اعتماد دارم دستمو بالا اورد و بوسید، با لبخند ازش جدا شدم و روی تخت دراز کشیدم.. متقابل لبخندی زد و مشغول عوض کردن لباساش شد که پرسیدم: امروز چطور گذشت؟ + سخت! حموم عمومی نیاز به بازسازی داره..خیلی از خونه‌ها لوله کشی آب و گاز ندارن و بعضی کوچه ها هنوز آسفالت نشده.. ابرویی بالا انداختم که هوفی کشید و ادامه داد: ولش کن انقدر کار هست که بخوام بشمرم تا صبح طول میکشه دکمه‌های لباس خوابش رو بست و گفت: ممنونم که قبول کردی به درمانگاه رسیدگی کنی کنارم روی تخت دراز کشید و زمزمه کرد: اینجا خیلی کار داره..خیلی! سرمو روی بازوش گذاشتم و گفتم: نگران نباش باهم حلش میکنیم روی موهام رو بوسید و محکم بغلم کرد..چند لحظه نگذشته بود که چشمام سنگین شد و به خواب عمیقی فرو رفتم
Show all...
🦄 - تمنا ادیت هستم - 🦄 • انواع ادیت ها رو میزنم شامل: کاور با شخصیت • کاور بدون شخصیت تکی • پروفایل • دو نفره • عکس نوشته - به صورت کاملا رایگان - پاک کردن تکست از روی عکس و با کیفیت کردن عکس و تیزر - رایگان - • از خیلی از ادیتای تعرفه دار با کیفیت تریم😌🔮 • و انواع ادیت های دلخواه شما💜 - چنل نمونه ادیتام - [ @Tamanaedit ] جهت سفارش:🌸 – @Tamana_Edit – ---------------کیفیت کاملا بالا--------------------
Show all...
#ادامه_پارت172 با دیدن رهام که تو چهارچوب در ایستاده و مارو نظاره میکرد، هُل کرده از رو مبل تک نفره‌ای که نشسته بودم بلند شدم و گفتم: عه تو کی اومدی؟ با شنیدن صدام به خودش اومد و زمزمه کرد: همین الان! نگاه مشکوکی به امیر انداخت و ازش پرسید: چیزی شده؟ امیر مَستانه خندید و با حفظ ظاهرش گفت: داشتم حساب پس‌میدادم که چرا دنیزو هل دادم تو استخر .. رهام بلاخره لبخندی زد و کتش رو از تنش دراورد..سریع کت رو از دستش گرفتم و به بهونه آوردن چایی از سالن بیرون اومدم که صدای بلند رهام به گوش رسید.. +قهوه آروم..قهوه! تو شرایط عادی کوفتم به کسی که انقدر خورده فرمایش میکنه نمیدادم ولی واقعا الان حاضر بودم قهوه رو خودم آسیاب کنم و حتی با قهوه‌جوش درستش کنم! یک لحظه فکر اینکه حرفامون رو شنیده باشه باعث شده بود رنگم بپره و دستام از هیجان بلرزه.. بعضی وقتا خودم از درک کردن خودم عاجز بودم چه برسه بقیه! دستی به پیشونیم کشیدم و لب زدم: بسه دیگه خودتو کنترل کن..اگر شنیده بود صداش کل خونه رو برمیداشت! با شنیدن صدای دوباره اش که میگفت کم شکر باشه، کتش رو روی میز کنسول انداختم و گفتم: بشنوه و نشنوه فرق نداره ! بلاخره یه چیزی پیدا میکنه صداشو بزاره رو سرش.. بعد هم با صدای ملیح اما بلند گفتم: حتما عزیزم داخل اشپزخونه رفتم و قهوه‌جوش رو روی گاز گذاشتم.. خب آرام حس میکنم زیادی بزرگش کردی! اصلا اونا مدیون توان.. تو فرشته نجاتشونی چرا انقدر استرس میگیری پوستت خراب میشه؟ دستمو روی پوست صورتم کشیدم و گفتم: ماشالله..صاف عین آینه! با قاشق مشغول هم زدن قهوه شدم و زمزمه کردم: ای‌خدا چی میشه مشکلات از سرمون باز شه من یه نفس راحت بکشم؟ والا دیگه خسته شدم! بابا من یه دختر مستقل بودم..یه خانوم شاغل! تازه خوشگلم که هستم..اصلا کاریزماتیک با من معنا گرفت اونوقت ببین الان تو چه حالیم..برای آقای شوهر ایستادم اینجا ده دقیقه‌اس قهوه هم میزنم که توی یک دقیقه سر بکشه قهوه رو داخل فنجون های سفید ریختم و ادامه دادم: اخه پوسیدم تو این خونه اونوقت نمیزارن پامو از اینجا بزارم بیرون..شما کجا بودید وقتی من دو روز خونه نمیومدم؟ به کابینت تکیه دادم و زمزمه کردم: آیی یادش بخیر..دو روز شیفت بودم و برای خودم برو و بیایی داشتم ! با یاداوری اتفاقات ناگواری که کنار اتفاقات شیرین اون دوره بود، سرمو تکون دادم و گفتم: حالا هرچی فعلا که باید نقش عروس حرف گوش‌کن رو بازی کنم تا بعدا.. سینی رو برداشتم و سمت سالن اصلی حرکت کردم..رهام انگشتش رو مدام روی لبش میکشید و این نشون از آشفتگیش میداد..وای‌خدایا امیر گفت! والا گفت! من میدونستم امیر جلوی هرکی مقاومت کنه جلوی رهام عمرا بتونه..تا قدمی سمتشون برداشتم رهام زمزمه کرد: به ملیکا زنگ بزنم؟ + نه داداشِ‌من به اون چرا؟ من اسم دوستاشو پیدا کردم فقط بزار ببینم تا چه حد حقیقت داره * میتونه کمکمون کنه‌ها! دستم شل شد و سینی روی زمین افتاد..صدای افتادنش باعث شد با نگرانی سمتم برگردن و به شاهکارم نگاه کنن! بدون اینکه به فنجون‌های شکسته و زحمت هدر رفته‌ام نگاه کنم گفتم: چی؟ رهام سمتم اومد و گفت: خوبی؟ چیزیت که نشد؟ عشق، عجیبترین و خطرناکترین و در همون حال قشنگترین احساس دنیا بود! احساسی که حالا بدترین شکلش رو بهم نشون داده بود..حسادت! من اولین بار نبود این حس رو تجربه میکردم ولی اینبار فرق داشت.. وقتی یه آدم رو دوست داری و این دوست داشتن یک طرفه‌اس خیلی فرق میکنه با زمانی که دوست داشتنت دو طرفه بشه..علنی بشه! تو مورد اول تو دوستش داری اما حقی ازش نداری..فقط دوستش داری و اونی که به کسی تعلق داره خودتی! اون ادم تویی که به عشقت تعلق داری و بدون اینکه متوجه باشه یا بخواد تورو داره اما تو مورد دوم اینطور نیست! اونقدری که روی طرف مقابل احساس مالکیت میکنی، به خودت این احساس رو نداری! انگار قبول میکنی حتی اگر این جسم و روحی که برای خودته، متعلق به تو نباشه مهم نیست ولی باید اون برای خودت باشه.. حالا با تمام این تعاریف من با چالش همیشگی رو‌به‌رو بودم! سری‌تکون دادم و با لبخند گفتم: اینجوریه رهام خان؟ لبخندم جاشو به اخم و عصبانیت داد و با صدای بلندی گفتم: من صبح تا شب بشینم تو این خونه و زخم‌زبون عالم و آدم رو به جون بخرم اونوقت تو دست کمک به ملیکا بلند میکنی؟اینجوریه مگه نه؟ آرامشش بیشتر حرصم میداد..دستمو گرفت و گفت: نگاه کن آروم من فقط میخوام.. _نه امروز..نه فردا! فهمیدی؟ ‌جملمو کشیدم و دوباره تکرار کردم: نه امروز..نه فرداااا با پام ضربه آرومی به سینی واژگون شده زدم و خودمو به اتاقم رسوندم.. یک راست سمت بالکن دویدم. به نرده تکیه دادم و همونجور که نفس عمیق میکشیدم دستی که توش حلقه‌ام بود رو بالا اوردم.. بغض کردم و زمزمه کردم: منو ببخش.. اما نمیتونم با کسی قسمتت کنم! از رهام مطمئن بودم ولی از ملیکا نه..
Show all...
⚜♥️⚜♥️⚜ ♥️⚜♥️⚜ ⚜♥️⚜ ♥️⚜ #part_172 #آرام یک‌ساعتی از رفتن آسرین میگذشت و من هنوز روی مبل نشسته بودم! به این فکر میکردم کارم درست بود یا نه؟ حسی بهم میگفت اشتباه محض بود اعتماد به آسرین و از طرفی میگفتم حداقل اسم اون چندنفر دستمه.. مگه چقدر سخت بود از اول بیان و شهادت بدن پرهام کاری نکرده؟ اینجوری خیلی اتفاقا نمیوفتاد.. پرهام مجبور به فرار نمیشد و نیازی هم نبود رهام برای نجات من آیندش رو به خطر بندازه! اصلا آسرین راست میگفت؟ به دسته مبل تکیه دادم و گفتم: وای! مهم نیست درست بود یا غلط.. مهم اینه رهام بفهمه منو میکشه! سیخ سرجام نشستم و با ناباوری لب زدم: واقعا میکشه؟ آره دیگه مگه با تو شوخی داره؟ با صدای امیر که دقیقا بالاسرم ایستاده بود به خودم اومدم و گفتم: چی؟ + میگم چیکار کردی که رهام بفهمه میکشتت؟ دستمو به سرم گرفتم و همونجور که نگاهش میکردم گفتم: واقعا اینکارو میکنه؟ + تو اول بگو داستان چیه... ----------------------------- صدای فریاد امیر، باعث شد چشمامو محکم رو هم فشار بدم و سرپایین بندازم.. جوری بالاسرم ایستاده بود که انگار داره بازجوییم میکنه! اگر عکس العمل امیر اینه، رهام قطعا یه بلایی سرم میاره دیگه.. تو این لحظه اعتراف میکردم ترسیده بودم و پشیمونی داشت خفم میکرد..با عصبانیت گفت: با چه منطقی بهش اعتماد کردی؟ بلاخره به امیر نگاه کردم و درحالی که سعی میکردم ترسم رو پنهان کنم گفتم: میشه اول بشینی؟ اینجوری انگار دارم به ساختمون ده‌طبقه‌ای نگاه میکنم هیستریک خندید و گفت: تو دیوونه‌ای دختر..دیوونه! دندونامو بهم سابیدم و همونجور که نگاهش میکردم گفتم: میخوای فعلا درباره اینکه کی دیوونس حرف نزنیم؟ چون اونی که پریده تو استخر من نیستم! +آرام من واقعا تحسینت میکنم.. جدا تحسین برانگیزی! _چرا؟ +بخاطر این زبون تند و تیزت.. الان میشه بگی شما خانوما چه علاقه‌ای به دردسر دارید که مدام دنبالش میگردید؟ با حرص گفتم: آی! انگار تو متوجه صحبت من نمیشی.. آسرین خودش اومد مگه من کارت دعوت فرستادم؟ بعدشم نگران نباش از اونجایی که تو هیچ جریانی منو قرار ندادید، میخواستمم نمیتونست ازم اطلاعات بگیره اداشو دراوردم و ادامه دادم: شما خانوما! نکنه آسرینم ناموستونه؟ آدم بی شرف باشه ولی.. امیر سریع گفت: توبه استغفرالله! مگه من نگران اونم؟ سکوت کردم و به گلدونی که کنارم بود خیره شدم. ای‌بابا آرام نگران نباش هرچی هم بشه امیر دلش نمیاد که! حداقل دوتایی باهم میمیرید.. خاکه عالم دیدی چیکار کردی؟ خودت که هیچی این بچه رو هم به کشتن دادی اون رهام بیچاره رو هم قاتل کردی.. بیچاره؟ بیچاره منم که تا دقایقی دیگر دار فانی رو وداع میگم! ای‌کاش خانوم بزرگ کارش طول میکشید و دیرتر میومدن..بلاخره که میومدن! یه فکر اساسی لازمه _یه کاری کن +چیکار کنم؟ _ من نمیدونم فقط یه کاری کن چند دقیقه‌ای فکر کرد و با تعلل گفت: هر اسمی که گفت رو برام بنویس! در اینباره هم به رهام هیچی نگو فعلا تا ببینم چی میشه.. سرتکون دادم و زمزمه کردم: رها چی میشه؟ از کوره در رفت و با لحن تهاجمی گفت: ینی چی رها چی میشه؟ این وسط باید به اونم فکر کنم؟ دستمو روی دستش گذاشتم و با صدای آروم و ترسیده گفتم: صداتو بیار پایین یکی میشنوه تازه من به آسرین قول دادم هوفی کشید و دستش رو روی دستم گذاشت..درحالی که سعی داشت خودشو کنترل کنه گفت: ارام جان.. خواهرم..نگا دارم میگم خواهر ینی خاطرت برام خیلی عزیزه! الان فقط سعی میکنم همونجور که آسرین دستتو گرفته آورده وسط میدون، همونجوری هم تورو از این محشر کبری نجات بدم پس بیا درباره بقیه چیزا یه وقت دیگه حرف بزنیم لبهامو روهم فشار دادم و با شک سری تکون دادم..
Show all...
رمان صحنه دار و هات میخونی؟🔞💯
Show all...
آره🔞
نه👅
میخوام بخونم👅👣
محبوب ترین خواننده‌ ایران؟؟Anonymous voting
  • رضا گلزار
  • ماکان بند
  • فرزاد فرزین
  • فرزاد فرخ
  • محسن ابراهیم زاده
  • علیرضا طلیسچی
  • سینا درخشنده
  • علی یاسینی
0 votes
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.