cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

°• ردلایـــن •°

❁﷽❁ °•ن و القلم•° الهی رخصت °•ردلاین•° به زودی ... ساحره ، دلیبال، شاهرگ،سینگو ، پریزاد 🖤

Show more
Advertising posts
16 292
Subscribers
-1624 hours
-1267 days
-54730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بده👇17👇o👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Show all...
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بده👇17👇o👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Show all...
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بده👇17👇o👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Show all...
فایل .pdf کتاب های معروف رو اینجا رایگان دانلود کنید: 📚 @Book
Show all...
فایل .pdf کتاب های معروف رو اینجا رایگان دانلود کنید: 📚 @Book
Show all...
- اونجات درد می‌کنه دورت بگردم؟ با چشمای مظلومش نگام کرد و سرشو تکون داد. - هم درد می‌کنه، هم می‌سوزه. - بیا خانومم، بیا قشنگم، یه‌کم از این کمپوت آناناس بخور، می‌رم برات جیگرم کباب می‌کنم. - نمی‌خوام - الهی فدات شم، ناز می‌کنی برام؟ - نه به‌خدا، دردم زیاده. ملحفه رو از روی پاهاش کنار می‌زنم. - باز کن ببینم خونریزی داری یا هنوز ملتهبه؟ پاهاشو به هم چفت کرده و ترسیده سرشو تکون میده. - نه نه توروخدا، میترسم. خودمو روی تنش میکشم و میگم: - عزیزم نکن اینجوری، بعد از دوماه گذاشتی بهت دست بزنم، حالا هم که... صدای هق‌هقش توش گوشم می‌شینه. - کارن، توی گردنم حرف نزن، یه طوری میشم. خندم میگیره و درحالیکه دستمو آروم پایین میبرم و شکمشو ماساژ میدم. - چطوری میشی زندگیم؟ - آه... آی نکن، دردم بیشتر میشه میبوسمش، صورت و گردن و سینه‌هاشو غرق بوسه میکنم و میگم: - قشنگ از حالی که بهت دست داده بگو خانومم.‌ میخوام بدونم چطوری شدی؟ آهی که از دهنش بیرون میادو با بوسه‌ام خفه میکنم. - جون دلم دار و ندارم، بگو دیگه. نوک سینشو نوازش می‌کنم، کمرش بالا میره و پیچ و‌ تاب میخوره و خودشو میکوبه به تخت. - آ...آی کارن... اینجوری که میشم... دلم.... دلم درد میگیره همش... همش فکر میکنم ادرارم داره میریزه ولی... ولی جیش نیست. زیر خنده میزنم و بازم میبوسمش. - الهی کارن دور سرت بگرده دختر کوچولوی احمق، ناسلامتی تو هجده سالته، فرق خیس شدن و تحریک شدنو با ادرار نمیفهمی؟! گیج و گنگ نگاهم میکنه. - کارن دستتو بردار، دلم درد میگیره،‌ زیرشکمم تیر میکشه. دستم پیشروی میکنه. - بمیرم برات خب کوچولوم، تو اصلاً به ارگاسم نرسیدی؟ - من... من میترسم یهویی ادرار... - هیش، ادرار نیست، شل کن خودتو... خجالت زده نگام میکنه: - وای... وای کارن فکر کنم... توی دستت... خیس... خیس شده! - هیش شل کن خودتو، ادرار نیست! تنش زیر دستم میلرزه و... ناخناشو تو کمرم فرو میکنه. - آه کارن! - جونم؟ جونم من پیش مرگت بشم، دردت کم شد؟ کی‌ فکرشو میکرد سوپراستار جذاب سینما عاشق یه دختر ۱۸ ساله‌ی افتاب مهتاب ندیده‌ی ساده بشه؟🥹 https://t.me/+p6RzeIpKkYhkZDBk https://t.me/+p6RzeIpKkYhkZDBk
Show all...
رویای گمشده 🌒

رویا مال قصه‌هاس؟ به قلم مشترک: مریم عباسقلی مهدیه افشار پارت‌گذاری روزانه و منظم 🌒 رمان تا انتها رایگان 🌔

- شورتتو دربیار بده بهم. چشمم از تعجب گرد شد و لب زدم: - این جا؟ جلوی مادرت؟ نیشخندی زد و گفت: - مگه دنبال هیجان توی سک.س نبودی؟ درار ش.ورتتو، پاهاتم باز کن از هم. لب گزیدم و نگاهم چرخید سمت آشپز خونه ی اوپن که مادرش مشغول آماده سازی شام بود. دامن پام بود، کم پاهام رو باز کردم و به سختی لباس زیرم رو پایین کشیدم و گذاشت جیبش. - حالا بیا بشین روی پام. چرخیدم سمت آشپزخونه و با عجز نالیدم: - مامانت میبینه. دستم رو کشید و مجبورم کرد تا روی پاش بشینم. - دامنتو بنداز رو پات، فکر میکنه عادی نشستی و نمی فهمه چه خبره؟! نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم: - آخرش بااینهمه رابطه اگه حامله ام نکنی قطعا مامانت مچمونو میگیره. دستش نشست دو طرف کمرم و پچ زد: - یکم جا به جا شو، درست بشین روش. لبم رو گاز گرفتم، کاری که می خواست انجام دادم و از لذت آه بلندی کشیدم. - دارید چی کار می کنید بچه ها؟! https://t.me/+chzHi4VDTm41ZjU8 https://t.me/+chzHi4VDTm41ZjU8 #مختص_به_بزرگسالان🔞🔥 آموزش صفر تا صد پوزیشن های جنسی در قالب رمان🚫‌
Show all...
❌ خیــابـان هشــتادوهفـــتـم ❌

به من بگو " ارباب " 👁 🔥 / بر اساس زندگی واقعی نویسنده 🔞 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_هستن نویسنده : مسعود

-خودتم خوب میدونی قراره امشب بدجوری بکنمت نورا مگه نه؟! با ترس به دیوار پشت سرم چسبیدم که نیشخند زد و جلو اومد. -پس بهت پیشنهاد می کنم خودت با زبون خوش بری تو اتاق و رو تختمون منتظرم باشی! بزرگترین مافیای شهر، بزرگ ترین هیولا عاشقم شده و مجبورم کرده بود باهاش ازدواج کنم! و حالا هم در حالی که یه مَردو بخاطر اینکه دستمو گرفته بود جلوی چشمام کشت، ازم میخواست پاهامو براش باز کنم! -ع..عمرا نمیذارم بهم دست بزنی برو عقب... ب..برو گمشو روانی عوضی! چشماش سرخ شد و وقتی یکدفعه به سمتم هجوم اورد، دیدن دست خونیش که نشون از قتل یه کم پیشش داشت، باعث شد ماسک قوی بودنم بیفته و یکدفعه مثل بچه ها بلند بزنم زیر گریه! -هیش چته؟ دِچرا الکی گریه می کنی بچه؟ چه مرگته چی کم داری؟! دیوونه شدم و جیغ زدم: -چی کم دارم؟ واقعا داری اینو می پرسی؟ آزادی و راحتیمو کم دارم! یه شوهر نرمال کم دارم! کسی که حداقلش بخاطر یه لمس ساده مردمو تیر بارون نکنه! با اشاره ام به مرد رگ گردنش بیرون زد و خون جلوی چشماشو گرفت. این مرد عاشقم بود اما یه عشق جنون وار که در حد مرگ برام ترسناک بود! -تیر بارون؟ تیر بارون؟ بره خداشو شکر کنه که گذاشتم جنازه اش سالم بمونه! به زن من دسـت زده بود میـفهمی؟ زن مـــن! محکم به سینه‌اش می کوبید و خدایا این مرد جدی جدی مریض بود! -تو... تو دیوونه شدی؟ واقعا دیگه داری عقلتو از دست میدی! یکدفعه به سمتم اومد و بی‌توجه به تقلاهام با خودش همراهم کرد و به سمت پله ها برد. -نه ولم کن. ولــم کـن نمیام. م..من تو اتاق لعنتیت نمیــام! -نورا... نورا نگاهم کن خانومم، منو نگاه سرتق... چونمو محکم گرفت و با جدیت به چشمام خیره شد. -اگه همین الان با زبون خوش باهام نیای، درست روی همین پله ها خمت می کنم و وحشیانه می کنمت و حتی اگه همه اعضای خونه هم بیان، یه لحظه از کارم دست نمیکشم! بدنم روی ویبره رفت اما بی توجه ادامه داد: -حالا دوباره به این فکر کن عسلِ آتحان که میای تو اتاق خوابمون یا نه! به هق هق افتادم و بلند گریه می کردم که سریع مثل یه بچه تو بغلش بلندم کرد و سمت اتاق رفت. -هیش آروم... آروم نفسم... نترس قول میدم بهت خوش بگذره. آروم باش. دختر من قویه مگه نه؟! وارد اتاق شد. روی تخت خوابوندتم و سریع رو تنم خیمه زد. -آتحان ل..لطفاً! برهنه‌ام کرد... سرمو چرخوندم تا نبینمش اما وقتی یکدفعه وزنش روی تنم سنگین تر شد، ناچارا سر برگردونم و در حالی که فکر می کردم امکان نداره بیشتر از این بترسم، با دیدن موجود سیاه رنگی که جاش روی تنم نشسته بود جیغ بلندی کشیدم و... https://t.me/+2TXKMoGItXw1MzA0 https://t.me/+2TXKMoGItXw1MzA0 پس همه ی قصه های این شهر حقیقت داشتند... این مرد یه هیولا بود... شوهرم یه هیولا بود! https://t.me/+2TXKMoGItXw1MzA0 https://t.me/+2TXKMoGItXw1MzA0
Show all...
-لیسیدن بلدی حاجی؟! حاج معید چشم هایش گرد می شوند و دستی به ته ریشش می کشد: -استغفرالله ربی و توبه... آیلی خنده ای از حرکت حاج معید می کند و روی مبل چسبیده به او می نشیند! -آیلی خانوم؟ نچ خدایا صبرم بده، می شه یکم فاصله بگیرید؟ آیلی لجبازانه خودش را بیشتر به تن بزرگ معید می چسباند و انگشتش را نوازش وار روی ران پایش می کشد: -عه حاجی جون؟ مگه من زنت نیستم چرا ازم دوری می کنی؟! معید چپ چپ نگاهش می کند و از این نزدیکی به تن خوشبوی دخترک گر می گیرد! دو دکمه ی بالایی پیراهنش را باز می کند و تسبیح را در دستش می چرخاند: -ازدواج ما صوریه آیلی خانوم... من قول دادم بهتون دست نزنم شما امانتی هستی برای من! آیلی ناراضی اخم می کند و لب بر می چیند! وای از این ادا اطفارهایش که معید را به بند می کشید. -به کی قول تن و بدن منو دادی؟ من خودم اینجا حی و حاضرم و با مالیدن و روابط زناشویی اصلا مشکلی ندارم! معید نفس عمیقی می کشد و تا گردن سرخ می شود: -مالیدن چیه آیلی خانوم... زشته برای شما اینطور حرف زدن! آیلی چشمانش را در حدقه می چرخاند که از نظر معید خیلی بامزه و خوردنی می شود. جلوی افسار نگاهش را می گیرد و آیلی ناگهان می گوید: -حاجی جونم... برام بستنی میخری؟ هوس کردم یهو! مظلومانه چشم هایش را گرد می کند و معید نرم و با محبت لب می زند: -می دونستم دوست داری برات خریدم دخترجان... تو یخچاله! آیلی خوشحال از جایش می پرد و بوسه ی سریعی به گونه ی معید می زند: -الان میرم برای جفتمون میارم! قبل از اینکه معید بتواند مخالفتی کند وارد اشپزخانه می شود. بستنی وانیلی را درون نان قیفی می ریزد و بستنی به دست کنار معید می نشیند. -بیا این یکی رو تو بخور! معید به ناچار دستش را رد نمی کند و بستنی را می گیرد. -چرا نگاش می کنی حاجی جونم... باید لیسش بزنی نکنه بلد نیستی!؟ معید درمانده نگاهش می کند و دخترک خودش را به سینه ی او می چسباند و می گوید: -بین اینطوری با زبونت باید لیسش بزنی بعدش هم باید از سرش یه هورت بکشی و بذاری آب شه تو دهنت! حاج معید دستی به پشت گردنش می کشد و نفس هایش تند می شوند... از این نزدیکی هورمون های مردانه اش بالا و پایین می شوند! -برو اون ور دختر... آتیشیم نکن که بیفتم به جونت من حیوون نیستم! آیلی بستنی ها را کنار می گذارد و یقه ی معید را می کشد تا رخ در رخ شوند! -حیوون نباش ولی غریزتو هم سرکوب نکن معید... آتیش شو و بیفت به جونم، آخم نمیگم! حاج معید بی طاقت لب های دخترک را به کام می کشد و آیلی را روی پایش می نشاند. بوسه هایش عمیق تر می شوند و دستش به سینه ی دخترک که می رسد با صدای حاج خانوم هر دو متوقف می شوند! -لا اله الا الله، حاجی زنتو تو پذیرایی خونه ی پدریت خفت کردی؟ پسرای این دور و زمونه حیا قورت دادن و آبرو رو قی کردن! https://t.me/+hJD-kHgBj_E0YTc0 https://t.me/+hJD-kHgBj_E0YTc0 https://t.me/+hJD-kHgBj_E0YTc0 https://t.me/+hJD-kHgBj_E0YTc0 https://t.me/+hJD-kHgBj_E0YTc0 https://t.me/+hJD-kHgBj_E0YTc0 https://t.me/+hJD-kHgBj_E0YTc0 https://t.me/+hJD-kHgBj_E0YTc0 https://t.me/+hJD-kHgBj_E0YTc0 https://t.me/+hJD-kHgBj_E0YTc0 #ممنوعه🔞🔞❌❌ ورود افراد زیر هجده سال ممنوع❌رعایت کنید🔞🙏
Show all...
فایل .pdf کتاب های معروف رو اینجا رایگان دانلود کنید: 📚 @Book
Show all...