cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

♥️نَفَ𝐴𝑟𝑠𝑎𝑚سِ♥️

#مطالب آموزنده🧐 #جوک های ناب😂 #استوری های شیک🥰 #پروف😍 #رمان هایجدید 💓 خلاصه: نفس دختری آروم که آرزوش برآورده شده و قراره برای گرفتن دکترا به دانشگاه تهران بره.آرسام مرد مغروری که توی زندگی قبلیش شکست خورده.سرنوشت قراره چی

Show more
Iran219 201Farsi210 110The category is not specified
Advertising posts
198
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Show all...
Yousef Zamani Az Kodoom Sayarei.mp37.04 MB
♥️ℒℴνℯ♥️ اونجایی فهمیدم از خودم بیشتر دوستت دارم که وقتی ناراحت میشی من بیشتر ناراحت میشم وقتی یه ثانیه ازم دور میشی دلم تنگ میشه وقتی باهات حرف نمیزنم احساس تنهایی میکنم و وقتی که فقط صدایِ تورو میشنوم آروم میشم ♥️ @Jokes421
Show all...
#پارت_501 🧡نَفَسِ آرسام🧡 با دیدن خونه و تموم خاطرات خوب و بدی که اینجا با آرسام داشتیم بغضم شکست. با این وجود که هنوز دلگیر بودم و ماجرای اون شب هنوز برام حل نشده بود اما با همه این ها آرسام اولین و آخرین عشق من بود. دست مامان میترا پشت کمرم نشست و کمک کرد تا روی کاناپه بشینم و خودش هم کنارم نشست. با دیدن عکسای روی میز شدت گریه ام بیشتر شد. انگار مامان میترا رد نگاهمو گرفته بود که یکی از عکسارو برداشت و نگاه کرد. ++ نفس جان نمیدونم چی باید بگم از آتیشی که سمیرا دوباره به زندگیمون انداخته.....فقط نفس من میدونم پسرم چقدر دوست داره.....به آرسام من این وصله ها نمیچسبه. نگاهی به مامان میترا انداختم: اما این عکسا...... نزاشت حرفمو کامل کنم و گفت: این عکسا برای چند سال پیشه...حتی خودم این عکسارو ازشون گرفتم. با بهت نگاهمو بین عکس ها و مامان میترا چرخوندم: یعنی چی؟! ++ اینجا اوایل عروسیشون بود...عروسی یکی از فامیلامون بود توی شمال...سمیرا این لباسو پوشید از آرسام خواست که چندتا عکس توی باغ ویلا باهم بگیرن و از منم خواست ازشون عکس بگیرم. باورم نمیشد به خاطر همچین چیزی تمام زندگیم بهم ریخته باشه و باعث این حال آرسام شده باشه. @Jokes421
Show all...
#پارت_500 🧡نَفَسِ آرسام🧡 به محض رسوندن آرسام به بیمارستان دکتر علوی عملش کرده بود عملی که حدود ۷ ساعت طول کشیده بود. و به گفته خود دکتر علوی جز سخت ترین عمل های عمرش بود. تومور مغزی که سال ها آرسام رو ازیت میکرد بالاخره برداشته شده بود. اما... آرسام به هوش نیومد و کما همون چیزی بود که دکتر علوی می گفت اینکه کی بهوش بیاد فقط دست خدا و تیم پزشکی تمام تلاشش رو کرده بود. حالم خیلی بد بود... من خودمو مقصر تمام این اتفاقات میدونستم. حال بقیه هم دست کمی از من نداشت و من حتی روم نمیشد توی چشم های خانواده آرسام نگاه کنم. ++ نفس؟ با صدای مامان میترا به سمتش برگشتم: جانم؟ ++ عزیزم باید باهات حرف بزنم نظرت چیه که بریم یه سر خونتون هم تو یه دوش بگیری و هم من باهات حرف بزنم. با این وجود که دلم نمیخواست از بیمارستان یک لحظه دور بشم ولی نمیتونستم به مامان میترا هم نه بگم. امیر رسوندمون خونه و گفت برای برگشتن بهش زنگ بزنیم تا بیاد سراغمون. کارت خودم که مال خونه بود رو همون روز گذاشته بودم کنار یادداشتی که برای آرسام بود. از داخل وسایل هایی که بیمارستان بهمون داده بود و مال آرسام بودن کارت خونه رو بیرون کشیدم و در رو باز کردم. @Jokes421
Show all...
#پارت_499 🧡نَفَسِ آرسام🧡 با تعجب نگاهش کردم: کجا بریم؟! بهش نگفتی که من پیشتم؟! ++ نفس پاشو خواهری باید بریم یه جایی پاشو توروخدا. با تعجب به حرکاتش نگاه میکرد که با عجله داشت از این طرف اتاق به اون طرف میرفت و هرچی دم دستش بود میپوشید. از روی صندلی بلند شدم و دستشو کشیدم: سحر درست و حسابی بگو چیشده علیرضا چی گفت که اینجوری ریختی بهم. با اضطراب نگاهم کرد: میگم فقط قول بده آرامشتو حفظ کنی. با نگرانی نگاهش کردم حالا مطمئن شدم که یه اتفاق بدی افتاده: وووای سحر میگی چیشده یا میخوای منو بکشی؟! ++ آرسام مثل اینکه رفته خونه فهمیده نیستی یه کم حالش بهم خورده رسوندنش بیمارستان. ### دنیا گاهی وقتا با همه ی عضمتش برات به کوچیکی یه قفس میشه. اون قدر که دلت میخواد بتونی قفل قفس رو هرجوری که شده بشکنی و آزاد بشی. ۲ روز بود که آروم و قرار نداشتم... ۲ روز بود که از شدت غم حس میکردم هیچ چیزی مهم نیست بجز کسی که روی یکی از تخت های آی سی یو بستری بود و چشم های قشنگشو بسته بود. سحر گفته بود حالش بهم خورده اما وقتی رسیده بودیم بیمارستان آرسام زیر تیغ جراحی بود. @Jokes421
Show all...
00:11
Video unavailableShow in Telegram
𝐒𝐓𝐎𝐑𝐄✨🎥 ایشتع مقبول میخونه 😍🫀 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ♡   ‌ ‌      ❍ㅤ         ⎙ㅤ    ‌     ⌲    ˡᶦᵏᵉ ‌    ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ      ˢᵃᵛᵉ        ˢʰᵃʳᵉ @Jokes421
Show all...
IMG_6661.MP49.93 KB
یک باغ سلام🌸🍃 یک سبد محبت یک دنیا عشق 🌸🍃 یک عالم خوشبختی یک دشـت لاله 🌸🍃 از خداوند براتون خواهانم آرامش مهمون همیشه خونه دلتون🌸🍃 امروزتون سرشار از نگاه پر مهر خـــدا🌸🍃 💕🍃🌸🌸💕🍃 ❤️@Jokes421
Show all...
#شب_جمعه_(صلوات) اَللّهُمَّ صَلَّ عَلی مُحَمَّدِ وَ عَلی آلِ و أصّحٰابِ محَمَّد🙌🏻♥️ شب خوش🙂🤍 @Jokes421
Show all...
✅ دوستان عزیز: میتوانید برای 6 روزه سنت شوال اقدام بکنید. پيامبر عليه الصلاة و السلام در حدیثی میفرماید:((مَنْ صَامَ رَمَضَانَ ثُمَّ أَتْبَعَهُ سِتًّا مِنْ شَوَّالٍ، كَانَ كَصِيَامِ الدَّهْرِ)). هر کسی رمضان را روزه بگیرد سپس بعد از آن شش روزه از ماه شوال را هم روزه بگیرد مانند این است که کل سال روزه بوده است. البته افرادی که روزهایی از رمضان را روزه نبوده اند ابتدا روزه واجبشان را قضا کنند بعد 6 روز شوال را روزه بگیرند. بهتر است این شش روز از شوال پشت سر هم گرفته شود. ولی اگر متفرقه و پراکنده هم باشد در طول ماه ایرادی ندارد. @Jokes421
Show all...
#پارت_498 🧡نَفَسِ آرسام🧡 امیر برای پزشک آمبولانس بیماری آرسام را شرح داد و آرسام را با سریع ترین حالت ممکن به بیمارستانی که دکتر علوی در آن بود رسانده بودند. دکتر علوی بدون فوت وقت آرسام را به اتاق عمل برده بود. امیر از نگهبان ساختمان جریان پستچی مشکوک و رفتن نفس را شنیده بود و هرچه تماس گرفته بود تا به او بگوید حال آرسام خوب نیست با خاموشی گوشی اش مواجه شده بود. نمی‌توانست به آرشیدا یا عمو و زن عمو جریانی که برای آرسام اتفاق افتاده بود را خبر دهد و تنها کسی که به ذهنش رسید علیرضا بود. ### (( نفس)) تنها جایی که به ذهنم رسیده بود همون خونه دانشجویی بود که سحر با دوستاش زندگی میکرد و این روزا بیشتر خونه علیرضا بود و من میتونستم مدت کوتاهی رو اونجا بمونم. روبروی سحر نشسته بودم... همه چیزو براش تعریف کرده بودم و پا به پای هم اشک ریخته بودیم. با صدای زنگ موبایلش نگاهشو به سمت صحفه گوشیش برگردوند: علیرضاست. _ اگر از من پرسید بگو خبر نداری که من پیشتم. سری تکان داد و تماس رو وصل کرد... همونطوری که حدس زده بودم علیرضا از من پرسید و سحر گفت از من خبر نداره اما نمیدونم علیرضا چی گفت که حال سحر دگرگون شد. به علیرضا باشه ای گفت و تماس رو قطع کرد: نفس پاشو باید بریم جایی. @Jokes421
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.