cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ஜآرامش بودنتஜ

﷽ ❋ناشناس: https://t.me/harfmanbot?start=67102660657 ❋ رمان های در حال اپ : ~ارامش_بودنت✨ ~از_من_دور_شو✨

Show more
Iran249 965The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
289
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#part83
Show all...
.
Show all...
پارت اول خوشگلا
Show all...
#part82 کش و قوسی به بدنش داد و خمیازه ای کشید. به ساعت دستش نگاه کرد. یاعت 12شب بود و صرف نمیکرد بره خونه. خودشو روی صندلی ولو کرد و چشماشو بست. ...... با صدای ضربه دست شهریار خان روی میز از خواب پرید و ابی که از گوشه دهنش به راه بود رو با استینش پاک کرد وگیج به شهریار نگاه کرد. _پسره حال بهم زن بلند شو ببینم. چرا دیشب نیومدی خونه بتمرگی؟ +ها؟ _مرگ ها. بلند شو واستا. گویا خوابیدن روی این صندلی تموم بدنشو خشک کرده بود. مخصوصا الان شکستگی گردنشو حس میکرد. دستاشوروی میز گذاشت و با تکیه بهشون از جا بلند شد. _برو خونه یکم به سر و وضعت برس، بهت نگاه کرده نمیشه. به آینه قدی گوشه دفتر نگاه کرد فقط تو ظاهرش مشکل دوتا دکمه اول پیرهنش که باز شده و موهای بهم ریخته بود. سریع با چهار انگشتش موهاشو که کمی بلند از از قبل شده بود رو شونه کردو دکمه هاشو بست. +خوب شد؟ با دیدن چهره خنثی شهریار خان فهمید که باید به حرفش گوش کنه. سری تکون دادو زیر لب گفت :فهمیدم. و کتشو از روی دسته صندلی برداشت و سوت زنان از دفتر بیرون رفت. با خروج از ساختمون به سمت جایی که ماشینشو پارک کرده بود رفت و سوار شد. سر درد به سراغش اومده و رانندگی کمی مشکل به نظر می‌رسید پس سرشو روی فرمون گذاشت و چشمهاشو بست... تلو خوران از پله های خونه بالا رفت و کلید انداخت و در رو باز کرد. بوی قرمه سبزی که مونس خانوم درست کرده بود تو خونه دلبری می‌کرد. وارد ا‌شپزخونه شد و اون رو در حال درست کردن سالاد شیرازی دید...
Show all...
سلام خوشگلای من. از امروز فعالیت این چنل ادامه پیدا میکنه. و ببخشید یه مدت نبودم🥺 قول که جبران کنم بابت صبرتونم ممنون❤️❤️❤️❤️❤️
Show all...
Repost from N/a
#خوناشامی #امپرگ👶 #تریسام خوناشام فقیری که مجبور میشه اسلیو دو تا خوناشام اصیل بشه و براشون بچه بیاره.🍑🔞🍆 با بغض و درد دست و پا می‌زدم و از ترس به اربابام نمی‌گفتم که درد دارم. با دیدن ارباب نوید که جلوی در ایستاده، با ترس نگاهش کردم. -س...سلام #ارباب. -چته #توله‌سگ؟ چرا به خودت می‌پیچی؟ -ه...هیچی. ارباب جلو میاد و کنارم می‌شینه. -بچه لگد میندازه؟ با بغض سر تکون میدم. شکمم رو نوازش میکنه و #بغلم میکنه. -چرا پس نمیگی درد داری سگ‌کوچولوی من؟ ترسیدی از اربابات؟💦🍑 https://t.me/+PCMQ0Q5280FmM2M0 https://t.me/+PCMQ0Q5280FmM2M0
Show all...
Repost from N/a
00:03
Video unavailable
#تریسام #خوناشامی #bdsm دو خوناشام اصیلی که برای بچه‌دار شدن، خوناشام دیگه‌ای رو به بردگی می‌گیرن.🔥🔞💦 ارباب نوید دستام رو از پشت نگه میداره و #اسپنکم میکنه‌. -صدبار نگفتم بدون اجازه‌ی من حق نداری آب بخوری؟ هاا؟ فکر کردی #بی‌صاحبی که واسه خودت بی‌اجازه هر غلطی بکنی؟ -ب..بخشید #ارباب. نمی‌دونستم باید اجازه بگیرم. ارباب حمید انگشتش رو توی س‌وراخم فرو میکنه که از درد ناله میکنم. -از این به بعد بابت هر کار اشتباهت سخت تنبیه میشی. باید یاد بگیری دو تا ارباب سخت‌گیر داری توله‌سگ!⛓🍑 https://t.me/+PCMQ0Q5280FmM2M0 https://t.me/+PCMQ0Q5280FmM2M0
Show all...
animation.gif.mp40.69 KB
Repost from N/a
با دوست دخترش توی جنگل #سک_س میکنه🔞💦 دستشو گذاشت روی #سینمو فشار میداد و منم همراهیش میکردم دستشو از زیر لباسم رد کرد و به سینم رسوند #نوکشو بین انگشتاش گرفته بود و می‌مالید +آه🥵 لباسمو داد بالا و یکی از سینه‌هامو دهنش کرد و با دستش با اون یکی ور میرفت #زبون میکشید روی نوکش👅 _آههه😮‍💨 +جوون فقط برام ناله کن🤩 زبون کشیدم روی #کلی_توریسش و براش میخوردم زبونم و بردم تو #سوراخش و با انگشتم براش #میمالیدم سرمو برداشتم و تند تر میمالیدم _آهه🥵 با نوک سینه هام بازی میکرد دستمو برداشتم و دوباره خوردم براش انقدر #خوردم تا اینکه #ار_ضا شد✨💦 دختره رو ده بار #ار_ضا میکنه🤭📛 https://t.me/+C_F8vYhnWHBjYzQ0 https://t.me/+C_F8vYhnWHBjYzQ0
Show all...
00:02
Video unavailable
پشت میز نشسه بودیم میلم بع #غذا نمیرفت با غذام بازی میکردم ⛓🩸که #دست ربکارو روی #پاهام حس کرد ربکا #رون پاهام بین انگشتش فشار می داد 🤤نگاهی بهش کردم که بی توجه داشت غذا میخورد 🥺 ربکا دستش از #رون پاهام به سمت بهشتم برد از رو شلوار #بهشتمو 🍑توی #چنگش گرفت فشاری داد که پاهام سریع بستم که💦 ربکا ## اخی گفتم که نگاه همه روم برگشت _ارام چیشدی؟😱 لبخند مضحکی زدم🥲 _چیزی نیس زبونم گاز گرفنم نگاها که از روم برداشته شد ربکا باز #دستشو رو #بهشتم گذاشت🔞✨ شروع کرد مالیدن دستشو وارد شلوارم کرد #انگشتشو لای شیار #بهشتم کشید💦🌈 در عرض چند ثانیه #خیسی لای #پام حس کردم ضربان قلبم بالا رفت🙈🍆 زبونموگاز گرفتم که صدام بالا نره حرکت #دست ربکا بالا رفته بود که .....💦🌈😱 - - ┈┈∘┈˃༒˂┈∘┈┈ - - اینجا یه چنل فوق العادس هم رمانش فول صحنس و هم مدیاهای جذاب و سک🍌سی داره که با دیدنشون آ💧بت میاد🤤 https://t.me/+C_F8vYhnWHBjYzQ0 🥀🍼 https://t.me/+C_F8vYhnWHBjYzQ0 🥀🍼 https://t.me/+C_F8vYhnWHBjYzQ0 🥀🍼
Show all...
animation.gif.mp40.33 KB
Repost from N/a
#خوناشامی🩸 #تخیلی🤤 #BDSM با ترس به ددی نگاه می‌کنم که پلاگ بزرگی رو دستش میگیره. عقب عقب میرم و نگران میگم: -ددی فقط بذارین یه چیزی بهتون بگم. اگه که اون رو توی بدن #بیبیتون فرو کنین پاره میشه و دیگه برای همیشه من رو از دست میدین. باور کنین #ددی. پس کوچیکترش رو انتخاب کنین.🥺 ددی با نیشخند جلو میاد و با خشونت برم می‌گردونه. -هیچیت نمیشه #توله. تو نیاز داری که زبونت رو چند متری کوتاه کنم. یکم درد بکشی و #ناله کنی یاد میگیری پسر خوبی بشی.🔥🔞 https://t.me/+xslhme3tEw9jZGQ0 https://t.me/+xslhme3tEw9jZGQ0
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.