cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

⛔️2⛔️داستان کده ⛔️2⛔️

س::>_<::

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
279
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Show all...
╰⊱♥⊱╮ღ꧁ فیلم های پارسی 🤤꧂ღ╭⊱♥≺

مخ بزن✅ فوش نده🚫

این ٦ سال من بعد نادر با ٤ نفر دیگه ای هم بودم و الان هم دوست پسر دارم ،ولی دوستی من با نادر هنوز ادامه داره و هر وقت میاد ایران ما با همیم و سكس های خیلی خوبی داریم ،ولی اونشب برای من هرگز تكرار نشد و هیچوقت از یادم نمیره ، امیدوارم كه از داستان سكس من و نادر لذت برده باشید نوشته: ماندانا 📚 #باماباشیدباجدیدترین‌داستان‌ها📚 🔜 🖋📚 🔜
Show all...
دوباره كیرشو كرد تو كصم و شروع كرد تلنبه زدن ، هر لحظه امكان داشت ارضا بشم ، داشتم شل میشدم ،گفتم دارم از حال میرم همونجور كه كیرش تو كصم بود یوری م كرد خودش افتاد پشتم پای راستمو داد بالا با دست راستش نگه داشت و تلنبه ای بود كه تو كصم میزد نفسم بالا نمیومد بریده بریده گفتم دارم میشم ابم داره میاد پامو ول كرد شروع كرد به مالیدن چوچولم ، یهو ارضا شدم شروع كردم به جیغ زدن حس میكردم كل تنم داره ارضا میشه بی حس شده بودم ، همزمان اونم تلنبه هاشو محكم تر كرد یهو كشید بیرون خودشو كشوند روم كیرشو چسبوند به تپلیه كصم ابشو خالی كرد روی كصم ، فقط همونحور كه داشتم از حال میرفتم گفتم چرا نریختی تو ؟ چشامو بستم .... یه نیم ساعت تو بغل هم نیمه خواب بودیم كه یهو پرید رفت سر وقت پیتزای تو فر ، من همونجور با كص و كون باز رو تخت دراز كش بودم ٥ دیقه بعدش اومدگفت خدارو شكر نسوخته و بعد خندید گفت ولی بدجور داغی كصت منو سوزونده ، نمیخوای پاشی؟ دلم میخواست بخوابم ولی ضعف كرده بودم ،بلند شدم رفتم تو حموم خودمو شستم یه پیراهن مردونه بهم داد پوشیدم و رفتیم شام خوردیم ، دیگه رومون بهم باز شده بود ازش تشكر كردم گفتم خیلی بهم حال داد و سالها بود همچین سكس خوبی نداشتم ، گفت منم همینطور و اگه بخوای بازم هستم خدمتت ،گفتم جدی ؟!میتونی ؟!گفت اره اگه تو بخوای ، چه پیشنهادی بهتر از این ، شامو كه خوردیم دوباره رفتیم رو تخت ، این دفعه گفتم نوبت منه ، از فرق سرش براش خوردم تا كیر و خایه هاش ، سایزش عالی بود فكر كنم حدود ١٧ تا ١٨ ولی گوشتیو و سفت ، خایه هاشم بزرگ و سفت بود ، هر چی دق و دلی داشتم سر كیر و خایه هاش خالی كردم انقدر براش ساك زدم و لیسیدم كه گفت بسه الان ابم میاد ، روحم داشت از خوردن كیر ارضا میشد ، میگفت چه جنده ای هستی تو تا حالا هیچكی اینجوری برام نخورده بود ، نوبت اون شد دوباره كصمو برام خورد ، نادر هم مثل بقیه از دیدن اونهمه اب شهوت كه از كصم میومد تعجب كرده بود ولی با لذت میخوردش ، بهش گفتم میخوام بشینم رو كیرت جامونو عوض كردیم نشستم رو كیرش ، من رو كیرش بالا پایین میكردم اون نوك سینه هامو میمالیدو از بدنم و داغی كصم و سینه هام حرف میزد و من ناله میكردم ، یكم مونده بود ارضا بشم بلند شدم خودم براش قنبل كردم گفتم منو بكن ، اومد پشتم یكم از كص منو گایید دیدم اب كسمو می ماله به سوراخ كونم ، گفت عزیزم اجازه میدی كون خوشگلتو بگام ؟ ترجیح می دادم شب اول كون ندم اونم بلافاصله بعد شام ،ولی انقدر حشری بودم و انقدر دلم كیرشو میخواست كه برام مهم نبود كجامو بكنه فقط میخواستم منو بكنه و كیرشو تو تنم حس كنم ، گفتم فقط اروم خیلی وقته كون ندادم گفت باشه همینجور كه كصمو میكرد با انگشتاش كونمو باز میكرد ، كیرشو از تو كصم دراورد و سر كیرشو كرد تو كونم یكم سوختم و خودمو سفت كردم ،چون سالها كون داده بودم برام غیر منتظره نبود ، با شوهرم هم تقریبا هفته ای یبار انال داشتیم ، ولی بعد دوسال اونشب درد داشتم ، یكم دیگه فشار داد سرمو كردم تو بالش جیغ زدم تقریبا كله ش رفته بود تو ، گفتم نادر جان چربش كن ، كشید بیرون رفت دو دیقه بعد برگشت من تو همون پوزیشن قنبل بودم ، اومد یكم روغن مالید به لمبرام محكم چند تا سیلی زد به لپای كونم و بوسیدشون بعد گفت روغن زیتون اوردم با روغن زیتون كون گنده تو بكنم، گفتم جووون ، نادر فقط بكن حالم خرابه كیر میخوام ، با دو تا انگشتاش كونمو باز كرد روغنو مالید تو سوراخم ،یكمم مالید به كیرش و دوباره سرشوكرد تو اینبار دردش كمتر بود ، یه سانت یه سانت كیرشو جا كرد تو كونم منم تو بالش جیغ میزدم و چنگ میزدم به ملافه ها ، تا ته كه رفت تو اروم شروع كرد به تلنبه زدن منم لذتم شروع شد ، دیگه جیغ هام شده بود ناله فقط ایرادش این بود كه من تو حالت قنبل از كون ارضا نمیشم ، تلنبه هاش شدید شده بود كل تنم تكون میخورد سینه هام میخورد به چونه م بر می گشت ، تخت صدا میداد ،ولی ما هیچی حالیمون نبود مست شهوت بودیم ، بهم گفت دوست دارم ابمو بریزم تو كونت گفتم وایسا درش بیار ، كشید بیرون برگشتم ، پاهامو باز كردم گفتم از جلو بكن تو كونم چوچولمو بمال ، از جلو كرد تو كونم و شروع كرد تلنبه زدن كه دیدم یهو ٤ انگشتای دستشو داره میكنه تو كصم و با شصتشم چوچولمو میماله .... دیگه حال خودم نبودم كونم داشت گاییده میشد كصم داشت مالیده میشد ....چشامو بستم و منتظر شدم كه لذت تو كصم منفجر بشه فقط جیغ میزدم و نادرو صدا میكردم كه یهو نادر استاپ كرد و شروع كرد به داد زدن اههه اهههه ، كونم از ابش داغ شد ولی با دستاش داشت كصمو میكرد كه یهو منم ارضا شدم و با داد گفتم اومدم ، انگشتشو در اورد و كیرش كشید بیرون افتاد روم شروع كردن خوردن لبام و بوسیدنم ، یهو گفت خوشحالم از اینكه اون رفتی شمعدونی بخری جنده كوچولوی من ، به جرات می تونم بگم اونشب بهترین سكس زندگی م بود و لذت بخش ترین كونی كه دادم . تو
Show all...
یر كیرش دست و پا می زنم .... خیلی زود از خیالات در اومدم و گفتم امكان نداره مجرد باشه .... گلدون ها رو كه گذاشتن تو ماشینم كه برم اونم داشت سوار ماشینش میشد ،با حسرت و كون سوزی یه لبخند بهش زدم و یه فحش به شانس كیری خودم دادمو و راه افتادم ، دو تا كوچه بالاتر دیدم یكی بغل م بوق میزنه نگاه كردم دیدم خودشه ، واااای نگم از ذوقم ،همون لحظه گفتم خدایا مرسی .... تا اینجا دنبالم اومده بهم امار بده ..... مگه باورم میشد ، از ذوق زدم كنار ، پیاده شد اومد جلو گفت سلام خانم گفتم سلام ، گفت كلی بوق زدم چراغ دادم متوجه نشدین ( من رو ابرا بودم ) گفتم خیر، با ناز گفتم امری داشتین ، گفت داشتین سوار میشدین كارتتون رو خواستین بزارین جیب كیفتون افتاد، من پیاده شدم سریع برداشتم فكر كردم بهتون بدمش، تا اینجا اومدم دنبالتون ....واااای انگار با پتك زده بودن تو سرم خیط شده بودم اونم چه جورش ، تو یه لحظه خودمو جمع و جور كردم ولی تو صدم ثانیه گفتم ماندی الان وقتشه شانستو امتحان كنی، یهو زدم زیر خنده و با پرررویی گفتم من فكر كردم میخواین بهم شماره بدین وانستادم ، در جواب اونم در كمال پررویی گفت اگه دوست دارین چرا كه نه ، شاید قسمت بوده اصلا ...... بقیه جزییات رو نگم تا اولین بار كه منو دعوت كرد خونه ش.... حالا مشخصات اونو بگم ، ٤٦ ساله ساكن كانادا از اونایی كه سالی دو سه بار میاد به كاراش میرسه و میره ، زنش و دختراش اونجان ولی به گفته خودش جدا زندگی می كنن ، منم قبول و باور كردم چون دلم نمیخواست عذاب وجدان بگیرم ..... دیگه بهتر از این میشد عایا ؟؟؟؟؟ یه تقریبا دو هفته ای طول كشید تا یخمون باز بشه و بعد دوبار بیرون دیدن همدیگه دعوتم كرد شام خونه ش كه مثلا برام پیتزای مخصوص خودشو درست كنه ، من از صبح در گیر رسیدگی به كص و كون و لاك و مو بودم تا ساعت ٧ كه رسیدم خونه ش .... یه دامن كشی لی پوشیدم با شرت لامبادا كه كونم حسابی بزنه بیرون با یه تاپ بندی ابی ابریشمی و سوتین بدون بند گذاشتم موهامم سشوار و اتو كردم ، تقریبا میشه گفت لخت بودم ، بیخیال بابا قضاوتم نكن ....نزدیك دوسال بود سكس واقعی نداشتم و بی نهایت این ادم حشریم میكرد ، دلم میخواست تو یه روز هزار بار بهش بدم انقدر منو بكنه كه از حال برم... اینم بگم كه من همیشه از دوست پسر اولم تا اینی كه الان باهاش دوستم عاشق مردای سن بالا و بزرگتر از خودم بودم و هستم ، شوهرم با ٣ سال اختلاف سن از همه بچه تر بود ، وارد شدم نگاهی كه به سینه هام انداخت فهمیدم امشب به ارزوم میرسم ، گفت درینك میزنی گفتم چی داری گفت همه چی گفتم من شراب میخوام برام شراب دستی اورد برای خودش ویسكی ، از هر دری حرف زدیم و كم كم پیتزا رو هم چید ...زمان میگذشت دیدم شروع نمیكنه، داشتم از حشر می مردم تا حالا كسی برای كردنم انقدر وقت تلف نكرده بود ، من سرم گرم بود خودمو زدم به مستی گفتم سرم گیج میره تخت داری گفت اره میخوای چند دیقه استراحت كن تا شام اماده بشه ، منو برد سمت اتاق خواب و تخت دو نفره وقتی خواستم دراز بكشم كشیدمش سمت خودم ، جا خورد گفت چته ، گفتم بوسم كن لباشو گذاشت روی لبم و از بوسه اروم یواش یواش شروع كرد به خوردن لبم ، من با دستام و ناخون هام كمرشو فشار میدادم داشت نفس هاش تند میشد ، ازم دور شد با احتیاط پرسید اجازه هست لباسامونو در بیارم ؟ گفتم اره بلند شد لباسهاشو در اورد تو تاریكی فقط كیرشو دیدم شق شده سایزش بزرگه خیالم راحت شد ( همش استرس داشتم نكنه كیرش كوچولو باشه بخوره تو ذوقم ) اومد رو تخت دامن از پام در اورد دستمو كشید بلندم كرد تاپ و سوتینمم در اورد من موندم وشرتم ، اومد روم دوباره شروع كرد به خوردن لبام ، یه تكون به خودش داد كیرشوانداخت لای پام ،داغی و كلفتیش داشت دیوونه میكرد ، من ناله میكردم رفت روی گردنم شروع كرد لیسیدن و میك زدن ، بقول دوستان رو ابرا بودم كه سینه هاموگرفت و شروع كرد مالوندن و گاز گرفتن نوكشون كه جیغم رفت هوا ، گفت صبر كن هنوز كار دارم باهات ،جیغ هات مونده، یه چند دیقه مالوند و خورد و بعد رفت پایین ، من هی ناله میكردم و میگفتم كیر میخوام توروخدا منو بكن میگفت می كنمت جرت میدم صبر كن ، رفت پایین شرتمو داد كنار انگشتو كرد تو كصم و شروع كرد فشار دادن و هی میگفت جون جرش میدم سرشو اورد پایین همزمان شروع كرد لیسیدن اب كصم و چوچولم ، من به نفس زدن افتاده بودم داشتم از حال میرفتم كه پاشد پاهامو گرفت باز كرد شورتمو داد كنار از بغلش كیرشو یجا تا ته كرد تو كصم و افتاد روم ، من فقط جیغ میزدم و میگفتم نادر بكن جرم بده عاشقتم فقط بكن ، اونم تا میتونست فشارم میداد ، یهو كشید بیرون فكر كردم ابش اومده ، گفت داشتم میشدم ، برگرد ، برگشتم ، لای رونم از اب كسم خیسم بود دستمال اورد خشكم كرد ، ایندفعه شرتمو كشیدپایین با دستاش یكم سوراخ كونمو مالید ،گفت بهم كون میدی ، گفتم اره ولی دفعه بعد، یكم با انگشت سوراخ كونمو مالید
Show all...
شمعدونی های خوش یمن زن_مطلقه   دوست_پسر   آنال سلام به دوستای گل ، خوبین ؟ از بیكاری دوران قرنطینه به سرم زد یكی از داستانهای سكس های خودمو كه چند سال پیش اتفاق افتاده و من هنوز با یادش خیس می شم رو براتون بنویسم حالش رو ببرید و یكم از فضای كصشعر كستان های محارم و زنا هایی كه بعضی از دوستان كص ندیده ی جقی مون مون می نویسن خارج شین ، اول باید حتما از خودم بگم كه بعضی دوستان نكته سنج نیان كامنت نزارن سوال های عجیب غریب نپرسن ، خب شروع كنیم ..... من زنم ، ٣٨ ساله مه و مطلقه م، به لطف ارث پدری و زحمت ی كه خودم كشیدم مستقل م و همه چی دارم ( نگو كجا كس میدی )از ١٧ سالگی به دوست پسر گرامی م كه ١٢ سال بزرگتر از من و برادر دوست صمیمی م بود ،لاپایی میدادم كه كم كم تبدیل شد به از كون كردن و بعدشم تو ١٩ سالگی پرده مو با رضایت خودم زد و تا ٢١ سالگی كه باهاش دوست بودم همه جوره باهم سكس كردیم ( حتی سه نفره با پسر عمه ش) ، خانواده من اصلا مذهبی و درگیر هیچ قید و بند و تعصبی نیستن ، مثلا همه خانواده ی من می دونستن كه من دوست پسر دارم و میرم خونه شون و دخالت نمی كردن ، تموم كردنم هم باهاش بخاطر اعتیادش به تریاك بود و اینكه خیلی ازم پول میچاپید،كه البته همیشه خودش انكار میكرد كه معتاده ،ولی منو به دلیل داشتن دایی تریاكی نمی تونست گول بزنه و خلاصه بعد ٤/٥ سال كشمكش بیخود دوستی ما تموم شد ، منم عین خیالم نبود كه پرده ندارم ،با هر كی هم كه دوست میشدم بعد اون باهاش سكس میكردم هم از كص هم از كون ، تا اینكه تو ٢٥ سالگی با یه پسری اشنا شدم كه دوستش داشتم باهاش سكس هم داشتم ولی در گیر ازدواج نبودم ، دوستیمون تقریبا یسالی طول كشید ، بحث به خارج فرستادن من تو خونه مطرح شده بود كه این اقا پسر گل كه عاشق من و اسیر سكس با من بود ( ارواح عمه ش)بقول خودش البته ،برای از دست ندادن من یهویی منو سورپرایز كرد و اومد خاستگاریم ، ما دخترای ایرانی علی الخصوص دهه شصتی ها اسیر شوهر كردن بودیم و من بخاطر عشق همه چی رو بوسیدم گذاشتم كنار و زن اقا شدم ، ازدواج ما نه بخاطر سكس و نه بخاطر خیانت و (نه بخاطر پرده نداشتن من ) بهم نخورد، ایشون هم بسیار تنبل بود و كلا بیكار بود و ور دست من تو شركت خودم بود ، خانواده طماعی داشت كه واسه پول پدر من نقشه كشیده بودن و بلاخره بعد١ سال نامزدی و ٣ سال زندگی مشترك به طلاق انجامید ، طلاقی توافقی كه من میلیون ها سال ٩٠ هزینه كردم تا دست از سرم بردارن و در واقع طلاقم بدن !!!!، خلاصه دوستان برینین به عشق و عاشقی كه همش الكیه ..... بگذریم ، بعد از طلاق چون خونه از خودم بود و من هم كار ازاد خودم رو داشتم دیگه برنگشتم به خونه بابام و هنوز هم جدا زندگی می كنم ، اوایل طلاقم یكم هنوز تو حس تاهل بودم ،یه چند ماهی صبر كردم و خودمو نگه داشتم كه دوباره ازم سواستفاده ،بخصوص مالی نشه ،روابطم با مردا در حد تلفن و بیرون رفتن بود ولی بعدش دیدم نمیشه و خود ارضایی دیگه جواب نمیده كم كم دارم به مرحله ای میرسم كه دیگه فقط كیر ارضام میكنه ، تصمیم گرفتم اینبار به كسی نگم كی هستم و نزارم بفهمه چی دارم و فقط عشق و حال كنم ، حالا برگردیم به بحث شیرینه من چه شكلی ام ، من قدم ١٧٢ وزنم همیشه متغیر رو به بالا😂😂 ولی امروز ٨٦ كیلو بودم ، سینه هامم همینطور با وزنم رفته بالا ، از ٨٠ سوتین دارم تو كشو تا الان كه ٩٥ ام ، پوست سفید و موی مشكی ، تعریف از خود نباشه خوشگل ام ولی نچراله نچرال حتی خیلی كم ارایش میكنم ، نقطه قوت هیكلم پوست سفید و سینه های قشنگمه و كص نسبتا گوشتی م، نقطه قوت سكس ام هم اینه كه وقتی حشری ام اصلا خجالت نمی كشم و هر كاری بهم حال بده می كنم و هر حرفی تو سكس می زنم و بخصوص خیلی عاشق سكس خشن و جیغ زدنم ، اهان اون دوستی كه میخوای بعدا كامنت بزاری كه من جنده م ،جنده مادرته ، من با هر كی دلم خواست سكس كردم و می كنم و این قضیه تا زمانی كه به كسی اسیبی نرسونه فقط بخودم مربوطه و تعریف جندگی كلا با اون چیزی كه تو مغز نداشته تو می گذره فرق داره ..... یروز بعد عید حدودا ٧ ماه از طلاقم گذشته بود و خیلی خیلی حشری بودم و تو اون تایم از كسایی كه دور و برم می پلكیدن خوشم نمیومد در حدی كه بخوام بهشون بدم ، دلم یه كیس خاص میخواست ، یروز رفته بودم گلخونه برای نرده های تراسم شمعدونی بخرم ،یه شلوار نخی سفید پوشیده بودم با یه تاپ سفید بندی و مثل همیشه مانتو جلوباز نافمم كه معلوم ، موهای فرفری م هم اون روز باز كرده بودم و با یه تیپ خفن ِ بیا منو بكن واسه خودم قدم میزدم كه چشمم افتاد به یه اقای قد بلند خوشتیپ كچل كه داشت تو گلخونه قدم میزد و با هم چشم تو چشم شدیم ،حدود ٥٠ ساله كه بعدا فهمیدم ٤٦ و تو دلم گفتم ای جون خوشبحال زنت كه زیر كیر تو میخوابه انصافا خیلی سكسی و خووووب بود ،اب دهن و كصم با هم راه افتاده بود و یه لحظه تصور كردم خودمو كه دارم ز
Show all...
میدیدم که شهرام کیرشو تا ته فرو کرد و تخماش چسبیده به کس الهام و تمام وزنشو انداخت روی کمر الهام که نتونه تکون بخوره بلکه الهام از تقلا کردن منصرف بشه مدام قربون صدقش میرفت ولی الهام داشت گریه میکرد و ناامیدانه فحش میداد و شهرامم میدونست دیگه دستش به الهام نمیرسه میخاست هرطور شده کارو تمام کنه و با یه دست پستونشو میمالید و دست دیگشو انداخته بود زیر شکم الهام که نتونه تکون بخوره راستش یکم تحریک شدم چون تاحالا سکس زنده ندیده بودم ولی چون الهام داشت زجر میکشید و پشیمونی از صداش میبارید و شهرامم دیگه بجای سکس داشت تجاوز میکرد و خودمم حالم داشت از این صحنه بهم میخورد تصمیم گرفتم این افتضاح رو تمام منم و بلند گفتم بسه دیگه تمومش کنید هردوشون سرشونو برگردوندن ومثل برق گرفته ها داشتن منو نگاه میکردن الهام سرشو گذاشت رو بازوش و با صدای بلندتر شروع کرد به حق حق کردن شهرامم بلند شد و شلوارشو برداشت و پوشید و سرشو انداخت پایین و رفت ، بنظر هیچ حرفی دیگه جایز نبود و سکوت بهترین کلام بود مخصوصا واسه الهام ، منم از مغازه اومدم بیرون و دیگه الهام رو ندیدم تا حدود ٢ سال بعد تو ی مراسم عروسی بستگان خیلی عادی سلام و علیک کردیم و بعدن فهمیدم حامله و سرش تو زندگیشه شاید این تجربه برای هردومون لازم بود تا قدر داشته هامون رو بهتر بدونیم شاید یکم گرون واسه الهام تمام شد ولی باعث شد مسیر اصلی زندگیمونو پیدا کنیم واسه من که همینطور بود برای الهامم ارزوی خوشبختی میکنم چون لیاقتشو داره موفق باشید نوشته: بابک @sxxxxxx22 👍 61 👎 @sxxxxxx22 17 👁️
Show all...
رو مرور کردم وقتی الهام رسید مغازه با صدای نازش خندید و گفت اقا ببخشید کتابه اموزش مسائل جنسی دارید و اومد پشت میز و با ی چشمک بهم لبخند زد و با انگشتش ی تلنگر کوچیک به کیرم زد ، داخل فکرش میتونستم بخونم واسه ظهر چ برنامه هایی داره بهش گفتم میشه حرف بزنیم اومد روبروم و خندید و با ناز و عشوه گفت از نظر من اشکالی نداره ولی اینجا دوس داری حرف بزنیم یا اون پشت روی تخت گفتم اگه ممکنه همینجا اونم گفت یوقت زشت نباشه اینجا گفتم راستش من قرار بابا بشم و نمیخام که من و تو بیشتر از این جلو بریم و کارای دیروزو تکرار کنیم و … همینطور که من حرف میزدم لبخند رو لباش کمرنگ تر میشد و ابروهاش بیشتر تو هم فرو میرفت میدونستم که انقدر زیبا و جذاب هست که هر مردی ارزوش رو داره و اگر اراده کنه ١٠٠ تابهتر از براش میمیره واسه همین بایدم بهش بر بخوره حالا که علنا خودش پیش قدم شده بود و من داشتم پسش میزدم وقتی حرفام تمام شد چند دیقه سکوت کرد و به زور ی لبخند مصنوعی تحویلم داد و گفت تو درست میگی اتفاقا منم تو همین فکر بودم و ما نباید تا اینجا پیش میرفتیم داخل حرفاش بغض بود و غرورش خورد شده بود میشد از رفتار عصبیش فهمید که چقدر بهش بر خورده بلند شد و رفت خودش رو مشغول قفسه ها کرد و منم به بهونه بانک رفتم بیرون ولی اصلا بخاطر کاری که کردم پشیمون نبودم دیگه با خیال راحت میتونستم شبا برم خونه این واسه هردومون بهتر بود ،طرفای ظهر پیام داد که من دارم میرم خونه و وقتی رفتم مغازه بسته بود حدود ٣ روزی مغازه نیومد و ازش خبری نداشتم پیش خودم گفتم بزار یه حالی ازش بپرسم که مثلا من همه چیزو فراموش کردم و همه چیز عادیه و اگرم خطایی بوده تمام شده ،بهش پیامک زدم پس کجایی ؟؟ مشتری ها سراغتو میگیرن ؟فرداش اومد مغازه ولی معمولی سلام علیک کرد و رفت سراغ کارش و صحبتی باهام نمیکرد مگه سوال کاری باشه و سروسنگین بود چندروزی گذشت و طبق معمول خرمگس معرکه شهرام باز اومد وقتی الهام دیدش سلام علیک گرمی باهاش کرد و حسابی تحویلش گرفت طوری که خود شهرام تعجب کرد دیگه یکی باید میومد و شهرامو میگرفت هر چیزی میگفت واسه خندوندن الهام منم حرص میخوردم و الهام لذت میبرد که داره منو عذاب میده از مغازه اومدم بیرون شهرامم نیم ساعت بعد رفت خیلی عصبانی بودم چون میدونستم شهرام کس باز حرفه ایه و ممکنه کار دست الهام بده ولی الهام خوش حال بود که مثلا داره انتقام میگیره چند روز گذشت و متاسفانه رفت و امد شهرام زیاد تر شده بود و من سعی میکردم موادبانه از مغازه بیرونش کنم ولی اون کس لیستر از این حرفا بود تا اینکه یروز از مغازه رفتم بیرون و به الهام گفتم ظهر من میرم بانک و بعدم میرم خونه بی زحمت حواست به مغاره باشه رفتم بانک اونطرف میدون و تا برگشتم دیدم الهام مغازه رو بسته رفتم ی شاخه گل بخرم که ببرم واسه خانومم که اتفاقی شهرام رو دیدم که اونور خیابونه و داره میره سمت مغازه و الهام درو باز کرد و شهرام رفت داخل و الهام درو باز قفل کرد مغزم سوت کشید ینی شهرام مخو زده بود واصلا چرا الهام باید با شهرام بریزه روهم فقط واسه لجبازی با من ؟؟انقدر ضعیفه که خودشو به لجن بکشه تا چی رو ثابت کنه؟؟ نشستم تو ماشین که برم خونه ولی دلم طاقت نیورد رفتم سمت مغازه خیلی اروم کلید انداختم و درو باز کردم از صدای پشت قفسه میشد فهمید چه خبره اروم رفتم و سرک کشیدم و صحنه ای که پیش بینی میکردم رو دیدم الهام به شکم خابیده بود و سرشو بین دستاش قایم کرده بود و شهرام روی کمرش بود وداشت تلمبه میزد سفیدی بدن الهام چشم نوازی میکر اه اه اروم و اندام خوشکلش شهرامو مست کرده بود و شهرام کیر سیاهشو تو کس الهام جلو عقب میکرد الهام مثل بره بود که تو چنگال کفتار گیر افتاده باشه شهرام با تمام توانش میخاست لذت ببره و با دستش سینهای الهام رو گرفته بود و با زبونش پشت گردن الهامو لیس میزد، توصدای تلمبه های پشت سر هم با اه اه الهام شهوت موج میزد، کیر بزرگ و سیاه شهرام با سرعت مسیر حرکتش رو تو کس الهام باز میکرد یبارم بیخ کیرشو با دست گرفت و سرکیرشو مالید به دور کس الهام و باز فرو کرد پاهاشو خم کرد و زانوهاشو گذاشت ٢ طرف باسن درشت الهام و عمیقتر فرو میکرد کم کم اه اه الهام داشت به ناله تبدیل میشد و میگفت بسه دیگه بلند شو کافیه ولی شهرام حشری تر شده بود و کامل کیرشو درمیورد و با شدت فرو میکرد الهام چند بار کونشو تکون داد و کیر شهرام پرید بیرون ولی شهرام دوباره با دستش کیرشو جا میکرد الهام دیگه داشت گریه میکرد و فحش میداد که بیشعور بسه دارم اذیت میشم ولی گوش شهرام بدهکار این حرفا نبود پاهای بزرگشو قفل کرد توی پاهای الهام و عملا دیگه الهام راه فراری نداشت و داشت گریه میکرد و میخاست هرجور شده از زیر شهرام فرار کنه و یکی از پاهاشو ازاد کرد و از روی تخت رسوند به روی زمین ولی شهرام دور کمرشو گرفته بود و وحشیانه عقب جلو میکرد ،من که از زاویه عقب تماشا میکردم
Show all...
دادم و روز بروز باهم راحت تر میشدیم و ساعتها حرف میزدیم و لذت میبردیم حتی چند باری هم تماس فیزیکی داشتیم مثلا گرد و خاک روی لباسمو با دستش تکوند یا گوشی موبایلو گذاشت رو گوشم طوری که انگشتاش روی گردنم بود یا شیرینی میذاشت دهنم وقتی دستام کثیف بود خلاصه بدجوری بهم وابسته شده بودیم از طرفی میخاستم مقاومت کنم بخاطر زنم چون تاحالا خیانت کرده بودم از یطرفم هوس الهام دیونم کرده بود مثل اینکه افتاده باشی داخل ی رودخونه ی خروشان مگه چقدر میتونی شنا کنی بلاخره خسته میشی و اب میبردت و چاره ای نداری و تسلیم قدرت رودخونه میشی دقیقا حال من بود شایدم داشتم الکی ادای شنا کردن رو درمیوردم هرچی بود سمت الهام خیلی قوی تر بود و نه انقدر قدرت داشتم که مقاومت کنم نه جراتشو داشتم که بهش بگم دیگه نیاد ، بعد ٣ ماه دیگه چراغ سبز رو داشتیم بهم نشون میدادم از کیر شق شده من زیر شلوار تا خم شدن های الکی الهام و قمبل کردناش و خط سینه نشون دادنا و هرکاری که میتونستیم میکردیم تا همدیگه روحشری کنیم ولی جرات علنی کردنشو نداشتیم و هرکدوم به امید اون یکی بودیم که پا پیش بذاره، بعضی روزا من ظهرا مغازه میموندم و پست قفسه کتاب اخری ی جای دنجی درست کرده بودم که غذامو گرم میکردم و ی تخت کوچیک داشتم که ١ساعتی میخابیدم یروز ظهر ساعت ٢ بود که میخاستم مغازه رو ببندم نهار بخورم طبق معمول که الهام باید میرفت دیدم واسه خودش راحت نشسته خودش فهمید و گفت رضا امروز نمیاد دنبالم هستم تا عصر در خدمتون و منم از خدا خواسته در مغازه رو قفل کردم الهامم مانتوشو دراورد غذارو گرم کرد مثل همیشه داشت کون بزرگ و خوش فرمشو به رخم میکشید بی انصاف میدونست که نقطه ضعف مردای ایرانی کون بزرگ با کمر باریکه جلوم قمبل کرده بود که مثلا غذارو گرم کنه کیر منم شق شدو از زیر شلوار مشخص بود الهام با لوندی خاصی غذارو اورد باهم خوردیم و گفت با اجازتون من یکم بخابم و روی تخت به شکم دراز کشید و یکی از پاهاشو جمع کرد تو شکمش و پشت بمن خابید منم زوم کرده بودم روی کونش که با جابجا شدنای زیرکانه تکون میخورد و مثل ژله میلرزیدو دستم به کیرم بود و چشمم ب کون خوش تراش روبروم. به جرات میتونم بگم که عقلی دیگه وجود نداشت و شهوت تصمیم میگرفت که باید رفت سمتش، با ترس و لرز گفتم میشه یکمم جا بمن بدید که منم بخابم دیدم گفت با کمال میل و به پهلو شد و یکم جابجا شد و منم اروم رفتم پشتش و به پهلو خوابیدم کنارش هنوز تماس بدنی بینمون نبود هم استرس داشتم هم عذاب وجدان هم شهوت هم گر گرفته بودم هم ترسیده بودم انگار اب و روغن قاطی کرده بودم نمیدونستم باید چیکار کنم قیافه زنم جلو چشمم اومد اولین بار بود با زن متاهل میخابیدم ی لحظه خاستم بلند شم که یهویی ی قوس ب کمرش داد و کونش رو داد عقب و چسبوندش به کیر. وااااای چقدر لذت بخش بود روحم داشت سیراب میشد از لذت نمیتونستم تکون بخورم که خودش برگشت سمتم و با لبخند معجزه گرش و لبای زیباش منو بسمت خودش کشید و لبامون توهم قفل شد میبوسیدم و مینوشیدم از طعم عسل لبهاش که مثل اب دریای شور هرچی بخوری تشنه تر میشی ، نمیدونم چقدر گذشت ولی با الارم موبایل بخودمون اومدیم که باید مغازه رو باز کنم با اکراه بلد شدم و خودمو مرتب کردم و نگاهش کردم لب اخرو ازش گرفتم ،تا عصر بیشتربا نگاه و لبخند باهم در ارتباط بودیم انگار حرف چشمای همو میخوندیم و هردومون میدونستیم که فردا قرار چه اتفاقات جالب تری بیوفته، شب موقع رفتن خونه باز عذاب وجدان اومد سراغم حالم گرفته شده بود چون شده بودم یه ادم خائن و کثیف چیزی که همیشه خط قرمزم بود منه متاهل با ی زن متاهل حالم داشت بهم میخورد بلاخره که چی باید تکلیف خودمو مشخص میکردم این فکرایی بود که موقع رفتن به خونه از وقتی الهام اومده بود تو مغازه به ذهنم میومد وقتی رسیدم همه چراغا روشن بود و خونه تمیز و مرتب انگار قرار بود مهمون بیاد سلام کردم و خانومم با لبخند اومد سمتم و بغلم کرد گفتم مهمون داریم گفت اره اونم چه مهمونی گفتم کی هست دیدم از روی اوپن ی کاغذ اورد و گفت نی نی داریم عزیزم توراهی داریم وااااای شوک شدم نمیتونستم حرف بزنم ینی قرار بابا بشم چیزی که ارزوم بود ،بی اختیار بلند شدم و خانومم رو بغل کردم و اشکم دراومده بود هم از خوشحالی بود هم از اینکه تکلیفم با خودم معلوم شد ، من اعتقاداتم قوی نیست زیاد اهل نماز و روزه نیستم ولی خداوکیلی به چنتا چیز پایبندم یکیش خانوادس که با این نشونه تصمیم گرفتم دور الهامو خط بکشم هرچند داشتم از مسیر خانوادم منحرف میشدم و تعهدم رو فراموش میکردم ولی خداروشکر بموقع فهمیدم و خدا نمیخاست الوده بشم و این بچه رو نشونه ای میدیدم که مسیرمو عوض کنم و از این عذاب شیرین نجات پیدا کنم هردومون از خوشحالی نمیدونستیم چیکار کنیم شب رو رفتیم بیرون شام خوردیم و از اینده بچه حرف زدیم. فردا صبح زودتر رفتم مغازه و تمام حرفایی که میخاستم به الهام بزنم
Show all...
عروس زيبا 1399/11/10 زن شوهردار مرد متاهل مغازه سلام من کیانوشم بهم میگن کیا ٣٥ سالمه ظاهرم معمولیه ولی نقطه قوتم اخلاقمه که همه میگن خیلی صبور و مهربونم و انرژی مثبتم طوری که اون چنتا دوس دختریم که قبلا داشتم بخاطر قیافم نبود واسه اخلاق و اداب معاشرتم بود الانم٣ساله که متاهلم و مغازه کتاب فروشی دارم، خاطره ای که میخام تعریف کنم از شب عروسی پسرخالم که اسمش رضا ست شروع میشه ،همه فامیل از خوشکلیه زنش میگفتن که خیلی زیباست من و خانومم رفتیم دنبال پسر عموم شهرام و زنش رو سوار کردیم و رفتیم باغ که عروسی بود. وقتی عروس رو دیدم فهمیدم گفته مردم درسته یه دختر مشرقی زیبا قد بلند مو مشکی با صورتی ظریف و متناسب که نمیشد عیبی روش گذاشت ،>شهرام که کس باز تیری بود محو تماشا شده بود و چشم ازش بر نمیداشت وقتی عروس و داماد داشتن میرقصیدن شهرام گفت ببین انگور رسیده نصیب کی شده رضا هم پسر خوبی بود یکم دمدمی مزاج بود ولی پسر سربراهی بود ی سوپرمارکتی داشت یه خیابون پایین تر مغازه خودم، از عروسی که برمیگشتیم لوندی ها و عشوه اومدنا و ناز کردنای عروس خانوم که اسمش الهام بود تو مغزم دائم تکرار میشد و از فکر کردن بهش ی حس عجیبی داشتم ولی سعی میکردم که باهاش بجنگم چون خداییش زندگیمو دوس داشتم و راضی بودم. حدود ٥ ٦ ماهی گذشت که یه روز در مغازه باز شد و الهام رو دیدم که داره میاد داخل با لباس شیک و آرایش ملایمی که بنظرم بجای اینکه خوشکلش کنه برعکس زیباییش رو پوشونده بود و بوی عطری که کل مغازه رو برداشته بود تازه فهمیدم غیر زیبایی خوش اندامم هست از اون کمرباریکای کون طاقچه ای کیر راست کن وقتی رسید به قفسه اول مغازه هرطور بود خودمو جمع و جور کردم و جلو رفتم و سلام کردم اونم از دیدن من تعجب کرد و حال و احوال مفصلی کردیم و گفت نمیدونستم اینجا مغازه دارید و خلاصه بعد تعارفات معمول ازم ی کتاب داستان واسه بچه خاهرس میخاست و منم راهنماییش کردم و بهش پیشنهاد دادم اگر خودتون اهل مطالعه هستید ی کتاب هم بخودتون بدم اونم استقبال کرد و چنتا کتاب با توضیحات کامل بهش معرفی کردم که یکیشو برداشت و تشکر کرد و رفت و باز منو برد تو فکرو خیال و دلبریای شب عرویسش اونم مثل خودم دهن گرم بود و خوش مشرب بلد بود چطوری مخاطبش رو مجذوب خودش کنه دقیقا چیزی که من دوس داشتم. یه هفته بعد دوباره اومد و از کتاب کلی تعریف کرد و ی کتاب دیگه خواست منم ٤ تا کتاب اوردم و با جون و دل براش کامل توضیح دادم و اونم گوش میداد ی چای هم باهم خوردیم و یکی خرید و رفت دیگه شده بود مشتری ثابتم و کتاب واسه خاهر دانشجوش هم سفارش میداد و براش جور میکردم و تقریبا در هفته ٢ بار میومد مغازه و ما روز بروز بهم نزدیک تر میشدیم و به اسم کوچیک همو صدا میزدیم چیزی که هم عذاب وجدان برام داشت هم لذت شاید اسمشو میشد گذاشت عذاب لذت بخش ولی هر چی بود دست منم نبود و با سرعت داشت ادامه پیدا میکرد، ی روز ساعت حدود ١١ صبح اومد مغازه و طبق معمول شاداب و خنده رو اومد پشت دخل نشست و اتفاقا من بانک کار داشتم و ازش خاهش کردم نیم ساعتی مغازه باشه تا من برگردم اونم قبول کرد و کار من ٤٥ دیقه ای طول کشید و چندباری زنگ زد و قیمت پرسید وقتی برگشتم با ی حالت هیجان و شوق زیادی داشت واسم تعریف میکرد که ٢ تا کتاب فروخته و خیلی ذوق کرده بود منم با اشتیاق گوش میدادم و ازش تعریف میکردم و بهش اعتمادبنفس میدادم خلاصه عصر زنگ زد و گفت با رضا صحبت کرده اگر اشکالی نداره بعضی روزا بیاد پیش من و کمک دستم باشه و منم با کمال میل قبول کردم و دل تو دلم نبود فردا بشه . فرداش حدود ١٠ صبح اومد منم بهش خوش امد گفتم و اولین روز کاریش رو بهش تبریک گفتم و شروع ب صحبت کردیم اولین سوالی که پرسیدم این بود که تو که میخای کار کنی چرا مغازه شوهرت نمیری و کمک حالش باشی الهام گفت رضا خودش دوس نداره برم اونجا چون همه جور ادمی میاد و ولی اینجا ی قشر خاصی ادم میاد که اهل مطالعه و علم هستن درضمن من واسه کار نمیام واسه مطالعه میام و ی کمکی هم بشما میدم خلاصه هفته اول گذشت و هروز با ی دست لباس شیک و تمیز ادکلن زده میومد و از چند حهت واسه من خوب بود هم تو مغازه کمک حالم بود هم وقت داشتم برم واسه کارای دیگم و مهمتر از همه از هم صحبتیش لذت میبردم ،یک ماهی گذشت و مشتریامم بیشتر شدن حالا میفهمم چرا شرکتا منشی خوشکل میگیرن الهام هم ظاهر خوبی داشت هم فن بیان فوق العاده ای و مشتریا رو فیتیله میکرد و نمیذاشت دست خالی برن ولی ی مشکلی که بود شهرام لاشی که سالی یبارم بما سر نمیزد حالا که فهمیده بود الهام میاد مغازه همش پلاس میشد اونجا و شوخیو دلقک بازی و لودگی که مثلا مخ الهامو بزنه ولی الهام خیلی معمولی باهاش برخورد میکرد و زیاد رو بهش نمیداد حتی یبار بهش گوشزد کردم که دوس ندارم زیاد با شهرام گرم بگیری اونم قبول کرد وبا لحن خاصی گفت غیرتی کی بودی تو و خندید و منم با خنده جوابشو
Show all...
sticker.webp0.05 KB
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.