12 816
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Repost from N/a
👨🍳آشپزباشی👩🍳
#پارت۶۱۴
- هیچکس نیست برام لاک بزنه سرآشپز، امشب خواستگاریمه...
واقعا نمیدانست آنجا آشپزخانه است یا آرایشگاه و جای قر و فر زنانهی لالهخانم! البته اینها بیشتر از سر حسادت آمده بود توی ذهنش!
- بده به من لاکتو!
لاله با آن چشمهای درشت و بیگناه لحظهای نگاهش کرد و بعد لاک را توی مشتش محکم گرفت و پشت سر قایمش کرد.
- میخواین ازم بگیرینش؟ به خدا فقط امروز آوردم... دیگه نمیارمش!
عصبی نزدیکش رفت، اگر میخواست شوهر کند خب به درک! حداقل یک لاک زدن ساده توی دلش نمیماند.
- گفتم بده به من لاک کوفتیتو!
لاک را به زور از لاله گرفت و کشاندش روی صندلی، پشت میز نشاندش، همین امروز که او قصد داشت خواستگاری کند دخترک هوای شوهر کردن به سرش خورده بود! لعنتی...
- چیکار میکنین سرآشپز؟
- مگه نمیگی میخوای لاک بزنی؟
دستهای لاله را آورد روی میز، اولین بار بود دستهای کوچولویش را میگرفت، شاید هم آخرین بار...
- کی هست پسره؟ میشناسمش؟
انگشت کوچک لاله آنقدر کوچک بود که احساس کرد ناخنش اندازهی یک عدس است!
- نمیدونم به مامانم گفت گفته اسمش خانم صدریه...
وای... خانمجان بیخبر از او قرار خواستگاری گذاشته بود؟ یعنی داماد شب لاله خودش بود؟
- تو جوابت چیه؟
داشت قند توی دلش آب میشد، اولین بارش بود برای یک دختر لاک میزد، اولین بار با اینقدر ذوق!
- نمیدونم هنوز ندیدمش شاید...
گلو صاف کرد، این دختر را باید میچلاند از حالا ذهنش تا شب حجله پرواز کرد، اصلا مجبورش میکرد زنش شود!
- ممنون سرآشپز، تموم شد دستتون درد نکنه!
ناز صدایش آخ! باید کاری میکرد تا قلبش آرام بگیرد باید... میبوسیدش!
- دفعهی دیگه لاک نیار آشپزخونه، خوشم نمیاد!
دخترک لب گزید و انگار جگر او رفت زیر دندانش!
- چشم سرآشپز، میتونم برم؟ همهی بچهها رفتن من موندم!
از روی صندلی خودش بلند شد و خم شد روی صندلی او، مقابل چشمان متعجب لاله بوسیدش بیحرف... بیکلام...
https://t.me/joinchat/DSKJggQ6IqFkOGU0
https://t.me/joinchat/DSKJggQ6IqFkOGU0
https://t.me/joinchat/DSKJggQ6IqFkOGU0
attach 📎
19800
Repost from N/a
- تو اشپزخونه جای سوتین بستن نیست
https://t.me/+Gaqos8LTAMAxNGI0
هینی کشیدم و برگشتم سمتش.
بندای سوتین توی دستم خشک شدن.
- جانم؟ شما اینجا چیکار میکنید؟
با اخم بهم زل زد که محکم لبمو گاز گرفتم. خیلی بد شده بود. هاتف کی اومده بود اخه؟
مامان بهم گفته بود که رفته خارج.
که رفته اونجا بمونه...
اخم وحشتناکی کرد و نگاهش روی شکم لختم پایین اومد که تیشرتم و پایین تر کشیدم.
- سینه هات خیلی تو دیدن
خجالت زده سرم و پایین انداختم.
- چون نبستم
- چیو نبستی؟ کرستت رو؟ وسط اشپزخونه جاش نیست سها
- چیش درست نیست؟ خونمون، منم هرجا بخوام ع...
با اومدنش داخل اشپزخونه لال شدم که کتش رو دراورد و گذاشت رو اوپن.
دونه های عرق رو پیشونیش بود.
حتما بیرون خیلی گرمه، آرنجش و گذاشت روی اوپن.
- مثل این میمونه من جلوت شلوار عوض کنم.
اتفاقا الانم خیلی گرممه…
دست سمت خشتکش برد که جیغی زدم.
واقعا می خواست لخت بشه!!
می شد…
دیده بودمش، یه بار با شورت اومد تو تراس و چون بهش زل زدم ناپدریم کتکم زد.
میگفت چشمم لا خشتک پسر مردم بود.
- دیگه عوض نمیکنم
- چرا؟ مگه خونتون نبود اینجا...
اها راستی نیست شوهر کردی تو.
دلگیر بهش نگاه کردم.
چیو می خواست با طعنه هاش ثابت کنه؟
- اره شوهر کردم.چون یه ادمی که بالاپشت بوم منو بوسید و آبروم و برد جا زد و رفت
زدم تو صورتش…
روزی رو میگفتم که منو در حال حرف زدن با هم کلاسیم دید و کشون کشون بُرد بالا پشت بوم.
اول سیلی زد و بعد بوسیدم و نا پدریم دید.
بهش گفت باید منو بگیره ولی هاتف رفت.
اخم کرد.
- طعنه می زنی قناری؟
- اینجا چیکار میکنی هاتف ها؟ برگرد همون جهنم در...
با اومدن ناپدریم لال شدم که با خنده گفت:
- سها؟ هاتف و دیدی؟ به خاطر تو برگشته…
فهمید نامزدت ولت کرد اومد آبروت و بخره
- نا...نامزدم فرار کر...
با رفتن ناپدریم لال شدم که هاتف پشت سرم ایستاد و دستاشو زیر پیرهنم فرستاد.کاپ سوتین و روی سینه هام تنظیم کرد.
- اره فرار کرد و یه چیزی...
قفل سوتینم و بست.
- تو خونه ی من لازم نیست از اینا بپوشی!
https://t.me/+Gaqos8LTAMAxNGI0
https://t.me/+Gaqos8LTAMAxNGI0
من هاتفم…
دختری که عاشقش بودم رو به زور دادن به یه نامرد که اونم ولش کرد…
ولی من عقدش کردم تا آبروش رو بخرم…
حالا اون زندانی منه و تنها نقطه ضعفم…
من هنوز عاشق قناری ام ولی…
https://t.me/+Gaqos8LTAMAxNGI0
8500
Repost from شـــوالیـه
_میگن این پسره که تازه باهاش ازدواج کرده، همونیه که زده با ماشین شوهرش و کشته!
ناباور به دو زنی که بی توجه به من داشتن حرف می زدن خیره شدم.
_اره میگن پسره قرار بوده با یکی دیگه ازدواج کنه اما بعد اون تصادف وقتی شوهر سلما میمیره و این میفهمه یه دختر چهار ساله هم داشته ، بخاطر عذاب وجدان به سلما نزدیک شده...
یعنی...
یعنی همه اون دوستت دارم هاش از روی ترحم بوده؟!
از روی ترحم به منه بیوه و دختر چهار ساله بی پدرم؟!
با پاهایی لرزون قدم های رفته رو برگشتم اما هنوز صدای اون دو زن و می شنیدم.
_حتما همینطوره...
وگرنه جوون به اون رعنایی و مجرد میاد یه زن بیوه که یه بچه پنج شیش ساله هم داره رو میگیره؟!
باورم نمیشد مسیحا همونی باشه که تو اون تصادف با ماشین به بابک زد و در رفت!
باورم نمیشد مردی که منو عاشق خودش کرد و دم از عاشقی می زد، قاتل شوهرم بوده و بخاطر عذاب وجدان بهم نزدیک شده...
با پیچیدن ماشینی جلوم و پیچیدن صدای مسیحا با چشم های پر اشک سر بلند کردم.
_کجا داری میری خانومم؟!
مسیحا با دیدن صورت پر اشکم ترسیده جلو اومد و گفت:
_چیشده دردت به جونم؟!
کسی چیزی بهت گفته عزیزم؟
محکم دستش و پس زدم و بلند گفتم:
_من عزیز تو نیستممم!
همه چیز و فهمیدم...
دیگه نیازی نیست نقش بازی کنی!
فهمیدم قاتل بابک تویی و بخاطر عذاب وجدان اومدی زیر بال و پر من و بچه ام و بگیری...
مسیحا ترسیده قدمی به سمتم اومد.
_چی؟!
سلما بخدا اونطور که فکر میکنی نیست!
بزار من بهت توضیح بدم!
جیغ زدم.
_چیو توضیح بدیییی؟!
خودم همه چیو فهمیدم لعنتی...
با خودت گفتی زدم شوهرش و کشتم، خودش و بیوه و بچه اش و یتیم کردم، بخاطر همین نتونستی با کسی که دوسش داشتی ازدواج کنی، اره؟!
دستاش و پس زدم و تو اون هوای بارونی داشتم ازش دور می شدم که بلند گفت:
_اولش اره...
بخاطر عذاب وجدان اومدم ببینم خانواده کسی که تو اون تصادف مرد کین...
اما...
اما با دیدنت عاشقت شدم!
عاشق اون چشای نافذت شدم لعنتی...
نتونستم... نتونستم بگم من همونیم که زدم شوهرت و کشتم!
https://t.me/+536sanRT4-80OWU0
من مسیحام!
تو یه تصادف یه نفر و کشتم و بعد بخاطر عذاب وجدان رفتم تا ببینم خانواده اش تو چه وضعی ان...
اما با دیدن سلما، زن اون مرد، عاشقش شدم!
نتونستم بهش بگم من قاتل شوهرتم!
بهش نزدیک شدم و کم کم اونم عاشق من شد و زندگی خوبی با دختر چهار ساله اش داشتیم اما وقتی همه چیز درست شده بود، سلما فهمید من همون قاتل شوهرشم و...😭💔
حمیده نعیمی | این نور فریب میدهد…!
به نام خدای... (کانال حمیده نعیمی) ♥️مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید...♥️ (عضو رسمی انجمن نویسندگان ایران) #کپیبههرشکلیحراماستوپیگردقانونیدارد.
20710
Repost from N/a
_صدای جیغ کیه شاهین؟...
از اسب سیاهش پایین آمد و شاهین افسار اسب را در دستش گرفت و سرش پایین انداخت
_روم سیاه ارباب...الساعه میگم صداشو ببرن که اوقاتتون و تلخ کر...
صدای جدی و سرد ایلیا حرفش را قطع کرد
_تو این چند ماه کر شدی یا کودن؟.....نگفتم صداشو ببر...گفتم صدای کیه...
شاهین دستپاچه لب زد
_یه زن هرزهی حاملهاس...انگار امروز درد زاییدنش گرفته.......یکی دو ماه به عنوان خدمتکار توی عمارت کار کرد اما بدون اینکه شوهر کنه شکمش بالا اومد......هر روز میاد جلوی عمارت زار میزنه که کسی یه تیکه نون جلوش بندازه........خاتونم چند بار به خدمتش رسیده اما ول کن نیست..... امروزم از صبح داره از درد ناله میکنه...
دست در جیب پالتوی چرم بلندش کرد
صدای التماس کردن معصوم زن، او را به یاد سوگولی دلربایش می اندازد
بعد از یک شب پر تحقیر و درد برای تن ظریفش، با بی رحمی ،رهایش کرده و از عمارت بیرونش کرده بود
آن لباس نازک در تن دخترک در آن هوای برفی هنوز هم جلوی چشمانش بود
دلِ پر شده از انتقامش خالی نشده بود که هیچ...شعله ور تر هم شده بود
خواسته بود روح مروارید را بکشد تا انتقام روح زخم خوردهی مادرش را از پدر پست فطرت دخترک بگیرد
تا مروارید بشود لکه ی ننگ خاندان فرهمند......اما...
آن زمردی های مظلومش از یادش نمیرفت و کابوس شب هایش بود
شنیده بود که بابای بی غیرتش هم مروارید را بعد از اینکه تا حد مرگ کتک زده از عمارتِ بزرگش بیرون کرده
حیف که دیر فهمیده بود...تا الان چه کشیده عروسک ظریفش؟!
نتوانسته بود تحمل کند و بعد از چند ماه برگشته بود که مروارید را پیدا کند
اگر پیدایش کند، جهان را به پای دلبرکش میریزد
لعنت به آن صدای التماس مظلوم زن که دوباره جهنم را به یادش آورده بود
عصبی از به خاطر آوردن آن اتفاقات روبه شاهین غرید
_با شلاق سوارکاریم که روی اسبه انقدر اون زنیکه رو بزن که جلوی همین عمارت حرومزادهاش سقط بشه و دیگه این طرفا نیاد
_چشم ایلیا خان...
https://t.me/+kJUvcSh76ik3YWU8
برگه ی حساب زمین ها را به میز کوبید
عصبی پکی به پیپ در دستش زد
صدای جیغ پر درد زیادی آشنای زن، تا اتاقش هم بالا میامد و نفسش را تنگ کرده بود
امان از هق هق مظلومش...
_شاهین خ...خان....ترو..خدا نزن...نمیخوام...بهم کم...کمک کنین...دیگه قول می...میدم نیام جلوی عمار....
با بی حال و قطع شدن صدای زن، بی طاقت بلند شد و با قدم هایی بلند به سمت باغ رفت
_اقا همونطور که امر کرده بودین کارم تموم شد...دختره از هوش رفت...خونریزی شدیدشم نشون میده بچهی تو شکمش جون داده...
با حالی که خودش هم نمیدانست چرا انقدر آشوب است شاهین را کنار زد که با دیدن صورت دختر بیهوش روی زمین که تمام تنش از ضربهی شلاق خونی بود، نفسش بند امد و قلبش لحظه ای ایستاد...
بیجان و حیران پچ زد...
_مروارید...!!!
ادامه👇👇
https://t.me/+kJUvcSh76ik3YWU8
https://t.me/+kJUvcSh76ik3YWU8
https://t.me/+kJUvcSh76ik3YWU8
https://t.me/+kJUvcSh76ik3YWU8
❤️🔥#پارت_رمان
❌#کپی_ممنوع
17100
Repost from N/a
-خجالت نمیکشی چیپس و پفک به خورد زن حامله من میدی الدنگ؟!
با صدای اروند خوراکی ها تو دهنم ماسید و آراد سریع صاف نشست.
-م..من براش نگرفتم داداش!
اروند جلو اومد و متاسف یه نگاه به من و یه نگاه به خوراکی های روی میز انداخت و یکدفعه صدای دادش خونه رو برداشت.
-یعنی خاک بر سر من که زن حاملهمو میسپارم دست شماها... پاشو برو بیرون آراد.
-اما...
-گفتم بـــیـــرون!
-باشه... باشه میرم داداش تو اروم باش.
ملتمس بهش خیره شدم که شونه بالا انداخت و سریع جیم زد.
تا رفت اروند دستشو جلوم گرفت.
-بدش به من بیینم توله.
اشک تو چشمام حلقه زد.
-اروند توروخدا به جون تو بدجوری هوس کردم.
ابرو بالا انداخت و مشتمو گرفت.
-باز کن ببینم دستتو.
-اروند
-اروند و کوفت مگه دکترت نگفت به هیچ وجه حق خوردن تنقلات مضرو نداری؟ خوراکی دلت میخواست به منه خاک بر سر که هیچ حواسم نیست زنم تو نبودی چیکار میکنه میگفتی اومدنی میوه برات بخرم.
صورتم چین خورد.
-از کِی تا حالا میوه شده تنقلات؟ من میوه پیوه نمیخوام خوراکی های خودمو، چیپس و پفکمو میخوام!
میدونستم دارم بچگونه رفتار میکنم اما دست خودم نبود این حاملگی با هوس های مختلفش اَمونو ازم گرفته بود.
خیلی جدی زمزمه کرد:
-شما بیجا کردی و بی توجه به تقلاهام مشتمو باز کرد و پفک های لِه شده تو دستمو دراورد.
-اروند نه خواهش میکنم نه!
-هیــس ساکت
بی توجه به ناله هام تمام خوراکی های روی میزو راهیه سطل اشغال کرد و دستمال روی دستم کشید تا خیالش از این که حتی پودر پفکامم نمیتونم بخورم راحت شه.
-نوچ نوچ نگاهش کن توروخدا مادر آیندمونو ببین داره بخاطر پفک گریه میکنه.
با گریه سر چرخوندم که کنارم نشست و بی توجه به تقلاهام روی پاهاش نشوندتم.
-مثل اینکه همراه جوجمون باید توله خودمم بزرگ کنم نه؟
-با من حرف نزن نامرد!
تک خنده متعجبی کرد و گفت:
-افرا ببینمت یعنی جدی جدی الان بخاطر چهار تا دونه اشغال با من با شوهرت قهر کردی؟!
سکوت کردم که ادامه داد.
-اوکی قهر باش پس منم آلوچه خونگی که با بدبختی برای خانوم پیدا کردم رو میدم گربه بخوره.
یکدفعه صاف نشستم.
-تو چی گفتی؟!
با دیدن ظرف کوچیک الوچه که تو تمام این چند ماه هوسشو داشتم سریع به دستش چنگ انداختم.
صدای خنده قشنگ و مردونه ش بلند شدو...
https://t.me/joinchat/H575bnH-roNhN2E0
https://t.me/joinchat/H575bnH-roNhN2E0
برای خواندن رمان در کانال بالا عضو شوید👆❤️🔥
توجه 👈لینک عضویت فقط تا آخرشب فعال میباشد📛✅
7200
Repost from N/a
-آههه... سپهر تند تر داره میــــاد😱🔞
چشمام گشاد میشه و قدمام از حرکت میایسته
اروم لای درو باز میکنم و چیزی که نباید رو میبینم
-جونم... جونم خانمم کی داره پارت میکنه عشق من هومم؟ کی داره مارال و پاره میکنــــه لعنتی...❌
لب میگزم و از سپهر سر به زیر و اروم، همچین چیزایی بعید بود
انقدر بعید که چشمام چهار تا بشه و اروم سمت عقب قدم بر دارم
صدای خش خشی میاد و دستی که دور کمرم حلقه میشه
-جووون... دلت خواست خانمم؟هومم؟
به سلفه میوفتم و تا میام حرفی بزنم داخل اتاق بغلی هلم میده
-هیچ دلت نخواد... خودم بیست سانت سیخ شدشو دارم برفین من...😂🔞
نرسیده به تخت دستش زیر لباسم سر میخوره و سینه هامو قاب میگیره
-اوففف... کی شدن هشتاد لامصب... قبلنا که اندازه گردو بود
-عمت اندازه گردو بود... ولم کن باربد
گردنم رو گا میگیره و لباس رو از تنم در میاره
-هیشش... خیس شدی تولهی من... میدونم یه راند درست حسابی میخوای...
دستش بین پاهام میخزه و با حرکتی که میکنه نالم به هوا میره
-اهه... نـ...ـکن... نمیخـ...ـوام
حرکت دستشو تند تر میکنه و کمرم از تخت فاصله میگیره
-حالا چی جون باربد، هومم؟ حالا که خیش شدیم نمیخوای؟؟ بگی نمیخوای ولت میکنم...
دیوونه میشم و بیشتر خودمو بهش میچسبونم
میخواستم، با تموم جونمم میخواستمش...
-نـ...ـه... بیشترشو... بیشترشو میخوام... اههه🤤🔞
انگار بهش برق وصل میکنن که به یه حرکت شلوار من و خودشو پایین میکشه و#آلت سیخ شدش رو بین پاهام تنظیم میکنه
-بکن توش باربد... میخوامش لعنتی
کمرمو میگیره و با قدرت خودشو درون رحمم وارد میکنه
-جونم خانم خوش ذوق خودم.. برفین #سکسی من...
کمرشو تند تند تکون میده و بعد از چند لحظه شیرهی وجودش داخل رحمم خالی میشه
-چه غلطیییی کردی باربــــد...
بوسه ای به لبم میزنه و تن برهنه و عرق کردش، رو روی تنم میکشه
-مامانت کردم عشق مـــن🤤🚫
ادامهی پارت👇❌
https://t.me/+TNibJqRKHdBkOGM0
https://t.me/+TNibJqRKHdBkOGM0
رمانی به شدت سکسی🤤🚫
#محدودیت_سنی_رعایت_بشه🔞
کپی نکنین پارت واقعی رمانه❌❌
بـرفـیـنـღســیـــاهــ ســفــیـــد
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱بَِِسَِِم َِِاَِِلَِِلَِِه َِِاَِِلَِِرحَِِمَِِن َِِاَِِلَِِرحَِِیَِِم َِِ ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ کانال اصلی رمان برفین و رمان سیاه سفید🌱 درحال تایپ.... به قلم: سدღنا پایان خوش...🕊 تبلیغات: @Barfin_01
3000
Repost from N/a
- چرا جلوی تیشرتت خیسه؟ با این شکم ظرف میشستی؟ نمیگی سرما میخوره بچه؟ احمقی؟
از کلام پر از سرزنشش به گریه میافتم:
- بچهم از صبح #لگد نمیزنه آمین... منو ببر بیمارستان!
با رنگِ پریده و بی جان هق میزنم و او از پشت میز بلند میشود... نگاهش اول به شکم برآمدهام میافتد و بعد، به چشمانم:
- باز خودتو زدی به موشمردگی؟
دلم آتش میگیرد و همزمان تیر بدی از کمرم میگذرد:
- آمین... هر کاری بگم میکنم... لطفا... لطفا بچهمو نجات بده!
خودکار در دستش را روی ورقهها رها میکند:
- از صبح این حال رو داشتی و وایسادی به ظرف شستن؟
زانوهایم میلرزند:
- خودت گفتی... خودت گفتی که... که فقط به اسم زنتم! خودت گفتی که تو این خونه با یه خدمتکار فرقی ندارم... خودت گفتی نامرد!
با خشم داد میزند:
- #دهنتو ببند!
از درد و فریادش نفس میبرم و کم مانده زانو خم کنم که با یک قدم بلند خودش را به من میرساند و بازوهایم را میگیرد:
- برو دعا کن یه مو از سر بچهم کم نشده باشه وگرنه #خونت پای خودته!
"#بچهم"... حتی یک کلمه به من اشاره نمیکند! من حتی اگر بمیرم هم مهم نیست...
- تیشرتت و دربیار!
میان آن همه درد، با ترس نگاهش میکنم:
- چ... چرا؟
از لکنتی که ناشی از ترس است، خشمگینتر میشود:
- نمیخوام بهت تجاوز کنم که! با این تیشرت خیس میخوای بری بیمارستان؟
و امان نمیدهد... یکی از تیشرتهای خودش را از کشو بیرون میکشد و قبل از اینکه فرصت کاری را داشته باشم، دست پایین تیشرتم میگذارد و آن را بالا میکشد...
چشم میبندم و چنان لبم را گاز میگیرم که لبم خون میافتد.
- #لبت و گاز نگیر سوگل... خیلی درد داری؟
توجهاش هر چقدر هم کم، داغ قلب عاشقم را تازه میکند:
- خیلی...
نفسش را صدادار بیرون میفرستد و حین پوشاندن تیشرتش به تنم که بلندی آن تا بالای زانویم میرسد، میگوید:
- بهت گفتم هیچی مهمتر از جون این بچه نیست... نگفتم جوجه؟
دلم برای جوجه گفتنهایش یک ذره شده بود!
- گفتی... کاش... کاش #بمیرم آمین! کاش وقتی این بچه از وجودم جدا شد، بمیرم...
رنگ نگاهش عوض میشود:
- #خفه شو سوگل! راه بیفت باید بریم بیمارستان!
حرفهای تلخ و توهینهایش توانم را ذره ذره کم میکنند... سرم گیج میرود. قدم اول را که برمیدارم، کم مانده از درد و ضعف زمین بخورم که در یک حرکت سریع دست زیر زانوها و کمرم میبرد و روی دست بلندم میکند:
- سوگل... نبند چشماتو! به من نگاه کن...
او با تمام توانش میدود و من به سختی از میان پلکهای نیمهبازم نگاهش میکنم:
- من... من احمقم که... که هنوزم دوسِت دارم!
سیب گلویش پایین میرود و مستقیم سمت پارکینگ ویلا میدود:
- فرصت خوبیه... نه؟ خوب میدونی که تو این وضعیت کاریت ندارم و میخوای تا داغه بچسبونی؟
او خبر ندارد... از وضعیتم خبر ندارد! حتی از قند بارداریام و تمام آن انسولینهایی که بیخبر از او میزدم...
- اگه #بمیرم... ناراحت میشی؟
از میان دندانهایش جواب میدهد:
- دهنتو ببند...
و من در حالی که قندم بدون شک زیر ۷۰ رسیده، میان دردم میخندم:
- میشه... میشه به بچهم نگی با... با مادرش چطور بودی؟
وارد حیاط میشود و هنوز به ماشینش نرسیده که گرمی خون را حس میکنم و چشم میبندم... لبهایم نیمهجان تکان میخورند:
- واسه... واسه بچهم... پدری کن #کاپیتان!
و آخرین چیزی که میشنوم، فریاد پردردش است:
- سوگل!
https://t.me/+9OblR3zG6SkyNTY0
https://t.me/+9OblR3zG6SkyNTY0
https://t.me/+9OblR3zG6SkyNTY0
پا به پای برانکارد میدود و بیتوجه به غروری که جان سوگلش را به خطر افتاده، مردانه اشک میریزد:
- دکتر... تو رو خدا زن و بچهم رو نجات بده! هر کاری بگی انجام میدم...
برانکارد وارد اتاق عمل میشود و دست آمین از دست سوگلش جدا... دکتر با تاسف نفسش را بیرون میفرستد:
- خانومتون قند بارداری دارن... فعالیت زیاد و استرس براشون سم بوده! بهشون گفته بودم که نباید کار به اینجا بکشه... با این وضعیت، احتمال اینکه مادر رو از دست بدیم زیاده! دعا کنید...
و وارد اتاق عمل میشود و آمین همان جا زانو خم میکند:
- من چیکار کردم باهات سوگل؟ چیکار کردم جوجهی من؟
https://t.me/+9OblR3zG6SkyNTY0
https://t.me/+9OblR3zG6SkyNTY0
https://t.me/+9OblR3zG6SkyNTY0
ظرفیت جوین محدود‼️👆
7900
Repost from N/a
_ شما چیکارهی این دخترید جناب؟؟ گفته بودم امروز با اولیاش بیاد مدرسه!
_ من همهکارهی این دختر بچهام! فرض کنید اولیاشم. بگید چی شده؟؟
لب گزیدم و قلبم تندتر کوبید.
اگر میگفت، آبرویم میرفت...
خانم کریمی، ناظم مدرسه، زن جوان و مجردی بود. با عشوه رو به امیرپارسا گفت:
_ به سن و سالتون نمیخوره این چیزا، آقای جواهریان! شما چه نسبتی با پناه دارید؟
راست میگفت.
امیرپارسا جوان و جذاب بود. از همان مردهای که زنها با یک نگاه عاشقش میشدند
آن روزها نصفِ همکلاسیهایم از او خوششان میآمد. مهناز میگفت شمارهی پسرداییات را بده، مریم یواشکی زنگ میزد خانه که صدای امیر را بشنود، و سارا جلوی مدرسه میایستاد تا هروقت آمد دنبال من، او را ببیند!
از نظرشان امیرپارسا هات هم بود و حتما در تخت خواب، حرفهای!
خانم کریمی تابی به گردن داد:
_ گوشی اوورده مدرسه! رفتن پشت حیاط با دوستاش فیلم ناجور نگاه میکنن.
ناگهان امیرپارسا جوری اخم کرد که خودم را گم کردم.
لب زد:
_ فیلم ناجور؟
_ بله، فیلم رابطهی زناشویی و سکس!
صورتش سرخ شد.
دوست داشتم زمین دهان باز کند بروم تویش!
کریمی وقیحانه، موبایلم را سمت امیرپارسا گرفت:
_ خودتون ببینید چی میدیده...
کولهام را چسبیدم و یواشیواش عقب رفتم. قطعا من را میکُشت! قطعا از من متنفر میشد! قطعا دیگر خوابِ بغل کردنش را هم نمیدیدم؛ چه برسد به ابراز علاقه...
همچین شیطنتهایی برای امیرپارسای جدی و مذهبی، غیرقابل قبول بود.
ولی من دوستش داشتم...
من تمام دنیای دخترانهام را گره زده بودم به اویی که یازده سال بزرگتر بود و همه میگفتند قرار است با دخترخالهام نازلی ازدواج کند!
برگشت و غرید:
_ کجا میری؟
لرزیدم.
جواب خداحافظی کریمی را نداد.
بازویم را از روی مانتوی مدرسه گرفت و کشید دنبال خود:
_ این فیلما مناسب سن توئه بچه؟
_ من بچه نیستم!
فشار بیشتری به دستم اورد:
_ هستی! کلا ۱۵ سالته!
همهی دخترها مات نگاهش میکردند. بلند قامت و شیکپوش هم بود.
به حیاط که رسیدیم، تقریبا من را پرت کرد داخل ماشین و گفت:
_ برسیم خونه تکلیفت معلوم میشه بچهپروو! جلوی اون ناظم چشمچرونت، آبرو نذاشتی برام!
پس او هم متوجه نخ دادنِ کریمی شده بود!
تازه استارت زده بود که خجالت زده گفتم:
_ ولی من به خاطر تو دیدم اون فیلما رو...
_ یعنی چی؟
_ میخوام یاد بگیرم که بعدا وقتی با هم خوابیدیم چیکار کنم بیشتر خوشت بیاد!!
برق از سرش پرید.
نفسش رفت و جایی دورتر از مدرسه ماشین را نگه داشت.
اعتراف کردم:
_ من تو رو دوس دارم امیر... توروخدا با نازلی ازدواج نکن... من آرزومه شبا تو بغلت بخوابم... آرزومه بوست کنم... آرزومه لباتو...
حرفم تموم نشده بود که یکدفعه با خشونتی شیرین، از زیر مقنعه چنگ زد به موهایم و لبش را به لبم چسباند...
https://t.me/joinchat/AAAAAFR6cWPmAlUT7c6xIA
https://t.me/joinchat/AAAAAFR6cWPmAlUT7c6xIA
https://t.me/joinchat/AAAAAFR6cWPmAlUT7c6xIA
https://t.me/joinchat/AAAAAFR6cWPmAlUT7c6xIA
https://t.me/joinchat/AAAAAFR6cWPmAlUT7c6xIA
https://t.me/joinchat/AAAAAFR6cWPmAlUT7c6xIA
دختره از بچگی عاشقِ مردیه که نشونکردهی دخترخالهی بزرگشه...
قبل نازمزدی اعتراف میکنه و میبوستش ولی نمیدونه که....🥺😭😭
3000
Repost from N/a
-رون هاتو بیشتر از هم فاصله بده لای پاتو ببینم... یالاخانومم.
با ترس پاهامو تو شکمم جمع و سعی کردم خودمو عقب بکشم که اجازه نداد.
-نمیخوام... نکن.
دستشو روی ران هام گذاشت و حرصی غرید:
-باز کن شمیم بیشتر از این سگم نکن میوفتم به جونت اونوقت دیگه هیچکس نمیتونه نجاتت بده ها یالا ببینم.
نالیدم:
-امیر جونم ببخشید قول میدم دیگه از این کارا نکنم توروخدا ب..بیخیالم شو!
ناراحت و با صورتی سرخ شده غرغر کرد.
-کاریت ندارم توله فقط باز کن میخوام ببینم چه بلایی سر تن و بدنت اوردی.
دوباره سرمو به نشونه ی نه تکون دادم که این بار بی طاقت و حرصی دوتا زانوهامو گرفت و محکم به سمت مخالف بازشون کرد.
از کشش یکدفعه ای تو کشاله های پام و حس سوزش شدید صدای گریه هام خونه رو برداشت.
-چیکار کردی با خودت؟ توله سگ چیکار کردی؟!
دستامو روی صورتم گذاشتم. خیسی خون و زیر شکمم حس میکردم.
باورم نمیشد یه پیرسینگ کوچولو همچین درد وحشتناکی داشته باشه.
گریه هام مثل همیشه دلشو به رحم اورد.
تنمو بغل زد و لباشو به گوشم چسبوند.
-هیش خیلی خب آروم باش یه جوری گریه میکنه هر کی ندونه فکر میکنه به زور بردنش سوراخ سوراخش کردن نه با خواسته خودش!
خوشحال از اینکه کمی از موضعش پایین اومده گفتم:
-خیلی درد میکنه امیرجونم!
با چشمایی تنگ شده خیره ام شد.
-که درد میکنه؟!
گردن برنزه و مردونهشو بوسیدم و لوس و با لب های ورچیده سر تکون دادم.
-اوهوم امیرجونم.
یکدفعه حرصی غرید:
-خب به جهنم که درد میکنه میخواستی نری و خودتو به فاک ندی. اصلا هم فکر نکن نصفه شبی میبرمت دکتر درد غلط اضافهتو میکشی تا بفهمی دیگه از این کارا نکنی!
گریه کردم.
-دعوام نکن.
بوسه ای به فرق سرم زد.
-میکنم.
با وجود اخم و تخمش از رو نرفتم. میدونستم حرفاش ازسر دوست داشتنه و نگرانیشه.
خودمو بیشتر تو بغلش چپوندم.
-پس حداقل بوسش کن جاش خوب شه.
حیرت زده سر بلند کرد.
-چقدر تو پررویی بچه، هم بی اجازه رفتی تن و بدنت که ماله منه رو زخم و زیلی کردی و حالا هم پررو پررو میگی اونجاتو تو بوس کنم تا جاش خوب شه؟ بِبُرم اون زبونتو تا انقدر بی ادب نشی برای من؟ هووم؟
بی توجه به تهدیدهاش و برای اینکه کلا کاری که کرده بودم رو یادش بره سر بلند کردم و محکم لباشو بوسیدم.
صدای خنده ی مردونش بلند شد و همون طوری که تنم رو نوازش میکرد، آروم روم خیمه زد و...
https://t.me/joinchat/IbJG43wZh3QzYWU0
https://t.me/joinchat/IbJG43wZh3QzYWU0
https://t.me/joinchat/IbJG43wZh3QzYWU0
4600
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.