cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

داریوش سلطان عشق

🚩 Channel was restricted by Telegram

Show more
Iran48 926The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
4 448
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

animation.gif.mp40.30 KB
Show all...
30.37 MB
Show all...
5.16 MB
فقط یه دهن بخون خستگی مون در بره ،  من تا آنروز هرگز صدای او را نشنیده بودم و اصلا گمان نمی کردم او بتواند بخواند .  داریوش وقتی لباس هایش را عوض کرد در میان ساک هایش ، در یک ساک کوچکی را باز کرد و من با تعجب دیدم که او تمپوی کوچکی را بیرون آورد و بعد از اینکه پوست تمپو را با مالش کف دستش بر روی آن گرم کرد ، ناگهان شروع به نواختن نمود ،  امروز نه من می دانم که او در آنروز چه آهنگی را خواند و نه خودش بیاد دارد اما هرچه بود برای اینکه در دل من آتشی به پا کند ، همان قطعه ای که آنروز نواخت و خواند کافی بود.  شاید اولین نفری بودم که صدای او را قبلا نشنیده و نمی دانستم که چنان حنجره ای دارد .  بعد از خداحافظی ، منگ و مات از طنین صدای او به خانه رسیدم و مدام به داریوش فکر می کردم .  آن اتفاق خواندن او رشته ای شد برای دوستی و نزدیکی هرچه بیشتر ما ، چون بلا فاصله من از او خواستم که به تیم دسته اول بیاید و در کنار ما بازی کند ، که این همکاری باعث دیدن هر روزه او شد و من و او، از آن پس کمتر اتفاق می افتاد که در یک روز یکدیگر را نبینیم . بخاطر نزدیکی بیشتر مان من متوجه شدم که اوبه خانهدایی اش به عنوان مهمان می آید و خودش هم راضی نبود که تمام روزهای هفته از خیابان شاه به تهران ویلا و خانه دایی اش بیاید،  بهمین دلیل من به او گفتم که در طبقه دوم خانه اتاقی دارم و او می تواند با من در آن جا زندگی کند ، در ابتدا او از پدر و مادر من هم خجالت می کشید ،اما وقتی رفتار خانواده ما را با خودش دید، تصمیم گرفت که برای مدتی در خانه ما اقامت کند.  پس بار و بندیل اش را بست به خانه ما آمد .  روزهای خوبی بود در کنار هم شاد و خندان بودیم ، حالا دیگر دوسالی گذشته بود ما بزرگتر شده بودیم و علاوه بر بازی فوتبال کتاب هم شده بود دوستی خوب برای ما و خصوصا با علاقه ای که داریوش به ادبیات کلاسیک ایران پیدا کرده بود و من بعد ها متوجه شدم که این خصیصه را از پدرش محمود اقبالی به ارث برده بود ، چون پدر او نیز در گفتار معمولی اش بار ها و بارها از شعر و ضرب المثل استفاده می کرد و ما هیچ وقت از همصحبتی با او خسته نمی شدیم ، اینرا هم بگویم که همپدر داریوش و هم پدر من از مردان بسیار جدی بودند که ما به راحتی نمی توانستیم با آن ها ارتباط دوستانه داشته باشیم ، غروری در رفتارشان بود که هر دوی ما را می ترساند.  و بعد از مدتی هم به دلیل قهر کوتاه مدت من با پدرم ، بنا به در خواست داریوش کوله بار بستیم و به خانه داریوش واقع در خیابان شاه رفتیم ، آن سال کلاس یازدهم بودیم و هردو عاشقانه به شعر و موزیک علاقمند ، اما علاقه من کجا و علاقه او کجا ، او با موزیک زندگی میکرد نفس می کشید ، حالا او گاهی از ناصر مسعودیمی خواند و گاهی از عماد رام و گاهی از ویگن و عجیب که چه زیبا و منحصر به فرد کار های آنها را اجرا می کرد .  کلاس یازدهم را به اتمام رساندیم و من هم دوباره با پدرم آشتی کرده بودم ودر خانه خودمان با داریوش زندگی می کردیم . پرسش سوم:  نخستین همکاری شما و داریوش به ترانه ی پیمان شکستهبر می گردد ، چه شد که اصلا داریوش پیشنهاد همکاری به شما داد و در باره این ترانه بیشتر بگویید ؟ چه شد که این ترانه متولد شد و آیا ترانه بر روی ملودی ساخته شد؟ داریوش چنان در گیر خواندن شده بود که نا خودآگاه حال او بر من هم اثر کرده بود، بدون اینکه در باره اش حرفی بزنیم اما هر دو در درون مان معتقد بودیم که او باید ترانه ی خود را بخواندو دیگر دوران کارآموزی به اتمام رسیده بود،  یکشب در زمستان سال هزارو سیصدو چهل و نه(1349) به واسطه ی برادر داریوش بنام سیاوش که بادختر خوانده ی حسن خیاط باشی یعنی با دختر همسر خیاط باشی که از هنرپیشه گان خوب آن زمان هم بود به نام خانم پری امیر حمزه آشنایی پیدا کردیم ، شبی درخانهخیاطباشی به مهمانی دعوت شدیم البته ، من و داریوش با درخواست خودمان به آن مهمانی و یا پارتی رفتیم .  در تمام طول شب داریوش در انتظار آمدن حسن خیاط باشی چشم به در دوخته بود .  آه ، تا فراموش نکرده ام اینرا هم بگویم که یکماه پیش از آن ، یک شب در اتاق داریوش بودیم و ساعت حدود ده شب بود ، من متوجه شدم داریوش بجای خواندن فقط مشغول ز مزمه کردن یک ملودی است که تا آن تاریخ نشنیده بودم ، قلم و کاغذی در کنارم بود. آرام بدون اینکه او متوجه شود برداشتم و با خیال خودم بر آن ملودی ، ترانه ای نوشتم ، فکر می کنم چهار خطی شد، وقتی تمام کردم ، ملودی را از دهان او گرفتم و با اجرای خودم ترانه را برایش خواندم ، مات و مبهوت به من نگاه میکرد و بلافاصله کاغذ را از دست من گرفت و آن چهار خط شعر را با ملودی خودش خواند ، یادم نمی آید آن شب تا قبل از خواب چند بار او آن ملودی را خواند ، اما آنقدر بود که من ادامه شعر نبسته پیمان یا همان پیمان شکسته را نوشتم و تحویل اش دادم ، من آن شب زیبا ترین نگاه قدر دانی یک رفیق از رفیق
Show all...
وقتی سر زمین رفتم متوجه شدم یک تیم تازه در زمین مشغول بازی هستند که متوسط سن آن ها ( بزرگترین شان داریوش بود و کوچکترین شان دوسال کوچکتچپ پر از داریوش) که در آن زمان داریوش۱۶ ساله بود.  در آن روز من متوجه شدم که تیم جوجه طلایی یک بک بسیار فعال و تیزو بزی دارد بنام داریوش که در حقیقت کاپیتان تیم هم بود، بعدها آن ها شدند تیم دسته دوم ما ، اما در همان زمان هم داریوش با تیم دسته اول گهگاه بازی می کرد . چون براستی فوتبالیستی غیرتی بود ، این را هم بگویم در آن تیم هیچ بازیکن شناخته شده ای بازی نمی کرد و از همان تیم های محلی خودمان بود ، البته ما از فوتبال به سمت هنر رفتیم و فقط دو تا از بچه هابه فوتبال حرفه ای رسیدند ، یکی از آن ها محمد آزادانبود که به تیم ملی جوانان ایران رفت و یکی هم برادر کوچکتر داریوش بود به نام غلامرضا که بازیکن تیم عقابشد .  در آن دوران من و داریوش فقط بخاطر فوتبال گاهی یکدیگر را می دیدیم و کاری به کار هم نداشتیم ، تا اینکه آن اتفاق آشنایی و دوستی ۴۰ ساله پایه ریزی شد.  بعد از ظهر تابستانی بود و من در منزل بودم ، شنیدم که مادرم دم در با کسی صحبت می کند و با لبخند به او می گوید :  تو که خودت از اون سیاه تر هستی  وآن فرد جواب داد :  خوب خانم همه بهش میگن علی سیاه  وقتی سرم را از پنجره اتاق ام که به خیابان باز می شد بیرون بردم ، داریوش را دیدم که مشغول صحبت کردن با مادرم بود. این نکته را هم بگویم که در آن دوران همه ی بچه های محل به من می گفتند علی سیاه ، که دلیل اش هم بازی مداوم من بود زیر آفتاب تابستان های ایران.  خلاصه  بلافاصله گفتم : صبر کن اومدم  لحظه ای بعد دم در خانه با او مشغول صحبت شدم و او برایم تعریف کرد که در بازی های یک جام که توسط شرکت کانادادرای برگزار شده است تیم شان تا مرحله ی فینال بالا آمده است و آن ها اجازه دارند یک بازیکن فوتبال از هر تیمی که دلشان می خواهد در آن بازی برای کمک به تیم جوجه طلایی دعوت کنند و داریوش گفت که من ترا انتخاب کرده ام ، می خواستم ببینم آیا می توانی به ما کمک کنی ؟  بلافاصله جواب دادم: بله و زمان بازی را پرسیدم ، یادآوری می کنم همانطور که در کتاب هم به این نکته اشاره کرده ام شاید آن بازی، بازی سرنوشت من و داریوش بود که هم با موفقیت به پایان رسید و من در آن بازی یکی از گل های پیروزی آن ها را به ثمر رساندم و هم این رفاقت دستمزد بازی آن روزم بود تا به اکنون .  آنروز بعد از بازی وقتی همه ی تماشاچیان از کنار زمین رفتند من شنیدم که بچه ها به داریوش اصرار می کنند که:  پارت دوم زندگینامه داریوش به قلم علی گزر سز @soltaneshghi
Show all...
ناگفته ها از داریوش  در مصاحبه اختصاصی علی گزرسز( نخستین ترانه سرای داریوش)  به بهانه ی تهیه کتاب زندگینامه داریوش ( صدای پای عشق)  کتاب صدای پای عشق ، زندگینامه ی داریوش اقبالیخواننده بزرگ میهنمان به کوشش و همت دریادلی نازنین،علی گزرسز که در واقع نزدیک ترین فرد به داریوش در طی سالها فعالیت هنری ایشان بوده آماده چاپ و انتشار قرار دارد. به این بهانه مصاحبه ی اختصاصی را با علی گزرسز که در حال حاضر در کشور نروژ ساکن هستند انجام داده ام که در این مصاحبه ایشان ناگفته های فراوانی را از زندگی داریوش در پیش و پس از انقلاب مطرح کرده اند .  علی گزرسز اولین ترانه سرای داریوش بوده که ترانه هایی چون پیمان شکسته ، قصه رسوایی ( ای غم من ) ،غروب بی ترانه، چه خوبه آدم همیشه ، یادمه اون قدیماو.. از زمره آثار اوست. گرچه علی گزرسز ( رها ) خود را ترانه سرا نمی داند بلکه بیشتر خود را نویسنده آثار منثورمعرفی می کند.  پیش از درج مصاحبه ، لازم است نهایت سپاسگزاری و تقدیر خودم را از استاد علی گزرسز بابت پاسخگویی به پرسش هایم داشته باشم:  پرسش اول : دوست می داشتم که در ابتدا یک بیوگرافی از خودتان برای خوانندگان سایت ارائه بفرمایید؟  درود بر شما  بگذار دیگران بر چاهک طلا ادرار کنند و شتک طلا بر آنان بپاشد !  مگر به جز این است که بر حاصل تلاششان که طلایشان است ادرار می کنند!!؟  نام . ع. گ. رها  فارغ التحصیل رشته هنرهای دراماتیک  کارم را با داریوش در سال ۱۳۴۹ و با ساختن ترانه(نبسته پیمان)شروع کردم که اولین کار مستقل داریوشبه عنوان خواننده بود. برای داریوش ترانه های : نبسته پیمان ، یادمه اون قدیما ،ای غم من ،چه خوبه آدم همیشه ، میدونم یه روزی و ........همنویسی سرود ، قبله ی من خاک ایران است که سازنده اصلی آن مسعود سپند بود .  همکاری با فرشید رمزی و نوشتن ترانه برای برنامه های شش و هشت  ....بیوگرافی سلطان به قلم اقای علی گزرسز پارت اول @soltaneshghi
Show all...
sticker.webp0.16 KB
این کلیپ با کلمات موجود در خود کلیپ، در شبکه های اجتماعی عرب زبان راجع به مقایسه رفتار ژاپنی ها و مسلمانان در حال دست به دست شدن است و تاکنون بازدید بسیار بالایی داشته است! خودتان ببینید و قضاوت کنید! @soltaneshghi 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
Show all...
5.51 MB