cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

هــــونیــــ👄ــا

🔞رمان هونیا♨💯 کپی حتی با ذکر منبع هم ممنوع✔🚫 هرروز پارت داریم😻👌

Show more
Advertising posts
8 848
Subscribers
-1224 hours
-557 days
-37130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

میگن قیمت هر یک میلیون همستر 315 دلار قیمت زده شده یعنی نزدیک 19 میلیون تومن 😐😐 از همین الان شروع کن ❤️‍🔥 https://t.me/hamsTer_kombat_bot/start?startapp=kentId244278043
Show all...
میگن قیمت هر یک میلیون همستر 315 دلار قیمت زده شده یعنی نزدیک 19 میلیون تومن 😐😐 از همین الان شروع کن ❤️‍🔥 https://t.me/hamsTer_kombat_bot/start?startapp=kentId244278043
Show all...
- اگه از نات‌کوین جا‌ موندید، همسترکمبت بزودی قراره لیست شه و از پروژه‌های عظیم ایردراپه. تا هفته سوم تیر وقت دارید، پس شروع کنید به ماین کردن. با لینک زیر استارت کنید: https://t.me/hamsTer_kombat_bot/start?startapp=kentId244278043
Show all...
Photo unavailable
گاهی وقتا معجزه همون آدمهای خوش قلبی هستن که اتفاقی سرِ راهتون قرار میگیرن اگه از این آدمها توی زندگیتون هست قدرشونو بدونین.. صبحتون بخیر❣ ••••••••●❥ʝσเɳ👇🏻💞 ••••●❥ @honiya_mood 👄💄
Show all...
#پارت486 دلم هری فرو ریخت و حس کردم چشم هام از عصبانیت سرخ شد... مگه بچه من بی کس و کار بود که بذارن تو خیابون یکی ببرتش؟... با خشم به بردیا نگاه کردم.. می فهمیدم برای اینکه من رو به خودم بیاره اینطوری گفته اما باز هم حرفش خیلی برام گرون تموم شده بود.... چشم هام رو محکم روی هم فشردم و نفس عمیقی کشیدم تا کمی اروم بشم... تقصیر خودم بود.. اگه نمی گفتم از بچه ام بدم میاد اون هم جرات نمی کرد اینطوری بگه... هنوز هم نمی تونستم بغلش کنم.. من فقط نیاز داشتم کمی تنها باشم تا هم اروم بشم، هم بتونم بدون احساسات بد اون لحظه فکر کنم.... نیاز داشتم که همه ی فکرم رو از اون کثافت خالی کنم تا بتونم بدون توجه به اون عوضی، فقط و فقط به بچه ام فکر کنم....
Show all...
- اگه از نات‌کوین جا‌ موندید، همسترکمبت بزودی قراره لیست شه و از پروژه‌های عظیم ایردراپه. تا هفته سوم تیر وقت دارید، پس شروع کنید به ماین کردن. با لینک زیر استارت کنید: https://t.me/hamsTer_kombat_bot/start?startapp=kentId244278043
Show all...
Photo unavailable
الهی امروز به آرزوهاتون برسید الهی حالتون خوب لحظه هاتون شیرین کارهاتون موفق مشکلات تون آسان و زندگیتون با خوشبختی سپری بشه.. صبحتون بخیر🌹 ••••••••●❥ʝσเɳ👇🏻💞 ••••●❥ @honiya_mood 👄💄
Show all...
#پارت485 یک لحظه سکوت تمام اتاق رو پر کرد.. حتی حس کردم نق زدن بچه هم قطع شد.. بعد از این سکوت چند لحظه ای که از بهت بود، صدای بردیا رو از نزدیک شنیدم: -آبشار یعنی چی که نمی خواهی ببینیش؟.. با تمام بی حالیم جیغ زدم: -نمی خوام ببینمش..بدم میاد ازش..از اینجا ببرش... زیر ملافه داشتم هق می زدم که یک دفعه ملافه از روم کشیده شد... چشم های خیسم تو چشم های غمگین و ناراحت بردیا قفل شد... کف دستش رو کنارم روی تخت گذاشت و کمی خم شد طرفم: -چرا اینقدر خودتو اذیت می کنی..تو یه تصمیم گرفتی و حالا باید تا جون داری پاش وایسی..چرا نمی خواهی بفهمی این بچه فقط بچه ی تواِ..پدر نداره..به پدرش فکر نکن..فقط شما دوتا هستین..تو و پسرت..به روزی فکر کن که بزرگ بشه و ازت حمایت کنه..پرستار میگه اگه از شیشه بهش شیر بدیم دیگه ممکنه شیر خودتو نخوره..این شیرخشک ها جای شیر خودتو نمی گیرن و دو روز دیگه ضعیف می مونه..حالا که خودت می تونی بهش شیر بدی پس لجبازی رو بذار کنار..چرا خودت فکر نمی کنی؟..حتما من باید کلی برات حرف بزنم تا تو بتونی تصمیم بگیری؟..همه کس این بچه تویی..حالا که نمی خواهیش ما چیکارش کنیم؟..ببریم بذاریم تو خیابون تا یکی با خودش ببره؟..یا بدیم پرورشگاه؟..هان؟!..کدومش؟!.....
Show all...
Photo unavailable
هر روز صبح متفاوت باشیم از دیروز لبریز باشیم از امروز و خالی باشیم از فردا صبحتان زیبا و پرگل روزتان پر خنده و شاد و لحظه هایتان ماندنی.. صبحتون بخیر❣ ••••••••●❥ʝσเɳ👇🏻💞 ••••●❥ @honiya_mood 👄💄
Show all...
#پارت484 از حالا هرموقع که چشمم بهش می خورد، یاد اون روز میوفتادم و مطمئنم دیوونه می شدم... دهنم رو باز کردم تا چیزی بگم اما همون موقع تقه ای به در خورد و پرستار با یک تخت نوزاد اومد داخل.... سریع چشم هام رو بستم و محکم بهم فشردم.. صدای نق نق کردن بچه رو می شنیدم.. با نزدیک تر شدن صداش و بعد از اون هم صدای افسون، چشم هام رو باز کردم... اشکم چکید و صورتم رو خیس کرد.. فقط مستقیم به صورت افسون نگاه می کردم و تمام تلاشم این بود که نگاهم روی دست هاش که بچه ی پیچیده شده تو پتو رو بغل کرده بود نچرخه.... لبخندی زد و دست هاش رو خم کرد طرفم و گفت: -بیا مامان خانم که بچه هلاک شد.. صورتم رو چرخوندم طرف دیگه و ملافه رو کشیدم روی سرم: -ببرش از اینجا..نمی خوام ببینمش!..
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.