کتابخانه فراملی℡
📖 @lIbrarypd | ⇚درخـواسـتیها 📖 @PDF_lest | ⇚لیـستکتـابها مدیر @ketabdar_1
Show more14 377
Subscribers
+524 hours
-417 days
-12030 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
19:32
Video unavailableShow in Telegram
💢نئاندرتالها :
انسانهایی هوشمند یا جانورانی پشمالو؟
داستان نئاندرتالها در سال ۱۸۵۶ و از درهای زیبا واقع در دوسلدورف آلمان شروع شد.
از آن زمان تاکنون و با کشف مداوم فسیلها و بقایایشان، نئاندرتالها مسیری پرفراز و نشیب را در دنیای علم دیرینشناسی طی کردهاند. مسیری که بیشترَش با این تصور سپری شد که آنها جانورانی پشمالو، درندهخو و فاقد هرگونه رفتار انسانی بودهاند.
بیش از یک قرن طول کشید تا بتوانیم نزدیکترین خویشاوندان تکاملیمان را بشناسیم و نئاندرتالها بتوانند جایگاه واقعی خود را در درخت تکاملی خانواده انسانها بیابند.
آنچه در ویدیو خواهید دید، نگاهی است به داستانِ درک ما از نئاندرتالها طی یکونیم قرن گذشته.
●-تهیه، تنظیم و گوینده: مهران
●-متن: امیر پارسا
198.89 MB
👍 4👎 1
مردم اینجا چقدر مهربانند
دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند.
دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند و چون
برایم تنگ بود کلاه گشادتری و دیدند هوا گرم
شد، پس کلاهم را برداشتند و چون دیدند
لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند
و چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم
محبت کردند و حسابم را رسیدند. خواستم در
این مهربانکده خانه بسازم، نانم را آجر کردند
گفتند کلبه بساز . روزگار جالبی است،
مرغمان تخم نمی گذارد ولی
هر روز گاومان میزاید!
👤#حسین_پناهی
❤ 23
این بیت از کیست؟
"گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند"Anonymous voting
- سلمان ساوجی
- وحشی بافقی
- مهدی اخوان ثالث
- فروغ فرخزاد
👍 5
1:05:50
Video unavailableShow in Telegram
💢۴٠حکایت کوتاه از «گلستان» سعدی
🎙صدا و دکلمه: خسرو شکیبایی
─
چهل_حکایت_کوتاه_از_گلستان_سعدی_با_دکلمه_مرحوم_شکیبایی_q0q1bahBaVk.mp438.54 MB
┃#حکایت
ملانصرالدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد.
ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت.
قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند .
چند روز گذشت ...
قاضی به حیلهی ملانصرالدین پی برد.
یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده است.
ملا به فرستاده قاضی جواب داد :
از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان
و بگو اشتباه در سند نیست
در کوزهی عسل است.
👍 15🤣 8👌 2👻 2