فروغ فرخزاد
حق با شماست من هیچگاه پس از مرگم جرات نکردهام که در آینه بنگرم و آنقدر مردهام که هیچ چیز مرگ مرا دیگر ثابت نمیکند. #فروغ_فرخزاد ﹝🌻﹞ ₂•ᵗᵉˣ ⁿᵃᵈ﹝🕷﹞ ₃•ᵃʰᵃⁿᵍ ⁿᵃᵈ﹝⚠️﹞ ₄•ᵇᶦᵒ ⁿᵃᵈ﹝🌵﹞ @chanel_afsordegey
Show moreThe country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
108
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
مواظب خودتون باشید دوستان گلم
خیلی خوش گذشت درکنارتون🖤
ب امید ۱ دیدار خوب 🖤
همون" زَهر " ، نه؟؟!....همونقدررررتلخ ! همونقدررر واقعی؟!....
توهم مطمعناً بخشی از دلی !
@chanel_afsordegey
کاش یه تیکه سنگ بودم که حلزونا میومدن اطرافم خونه میساختن
@chanel_afsordegey
میروم،تنها و خسته ام،چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم به خانه ای تاریک بگذارم؟! من غلام خانه های روشنم.
| بخشی از نامه ی خودکشی غزاله علیزاده |
@chanel_afsordegey
باید یکیو پیدا کنم دستشو بگیرم ببرمش نایب،ببرمش کوچه در دار،با هم بریم پل چوبی،بریم توی جاده ی آفرود چیتگر منو ببوسه،با هم بریم سم کافه،ببرمش توو حیاط پشتی نادری با هم سیگار بکشیم،وقتی باد از پنجره میاد من براش سیگارشو روشن کنم،وقتی گل رضاییه دوباره باز شد ببرمش گل رضاییه،بگم یه روزایی فروغ و هدایت اینجا می نشستن،بگم یه روزایی اینجا دایی ناصر داشته،ببرمش سی تیر،باهاش کنعان گوش کنم،برم سفر،باید بذارم توو جاده ی کرج-تهران زیر بارون منو ببوسه،باید توو بغلش بخوابم و نوازش بشم،شاید اونوقت تو یادم رفتی.
@chanel_afsordegey
فکر کرد و بعد جواب داد: آدمها دور خود را دیوار میکشند اما آجرهای یک سمت را کمتر میچینند. همان سمتی که دلشان میخواهد آدم پشت آن دیوار، آجرها را یکی یکی بردارد و راهی به جایی باز کند، راهی به آغوشی مثلا ..
@chanel_afsordegey
و زخمهای من همه از عشق است؛
از عشق.. عشق.. عشق..
#فروغ_فرخزاد🌱
@chanel_afsordegey
این روزها دنیا برای من از همیشه عجیبتره. شدم شبیه آلیس، پریدم توو دنیایی که هیچ شباهتی به دنیای معمولی و حداقل تا ده درصد قابل پیشبینی ِآدمهای اطرافم،نداره.
شبیه اون دسته از فیلمهای کمدی که ته خندههات یه غمی رو حس میکنی، زندگی میکنم. امروز به دوستی میگفتم « فکر نمیکنی دنیا عجیب شده؟ شبیه فیلما نیس زندگیم؟» و همون لحظه که داشتم این رو بهش میگفتم، یه مگس از ناکجاآباد پیداش شد و بین دو دیوار رو به روی هم توو رفت و آمد بود و هی خودش رو به دیوار میکوبید، مثل اون بازی که هرکی زودتر بدوه و دستش به دیوار بخوره برندهس. و منم یه ربع تمام نگاهش میکردم تا ببینم کی بس میکنه؟
عجیب شده، و من بیشتر وقتم صرف نفس کشیدن بعد از بهتهای پی در پی میشه، مثل همونجا که میریام میون گریههاش گفت: «هر دفعه که فکر میکنم میتونم دوباره نفس بکشم، نمیتونم.»
@chanel_afsordegey