دختری که من باشم
بین #از_خاطراتی_که_زندگی_کردم و #از_خاطراتی_که_زندگی_نکردم پرسه میزنم همراه با کتاب ها و شعرها و امید ها و رویاهایم اینجا مادر عروسک ها مینویسد
Show more286
Subscribers
No data24 hours
+27 days
-230 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
واقعیت اینه که هیچ حرفی مطلقا هیچ حرفی برای زدن به زبونم نمیاد
انگار تو جهانی از مه زندگی میکنم نه چیزی از آینده میبینم نه چیزی از گذشته به خاطرم هست
سکوت مطلقی برپاست در ذهنم که شکسته نمیشه ...
موهای خیسم رو لای حوله پیچیدم که خشک بشن، چایی دم کردم و روی شومینه گذاشتم که دم بکشه و خودم توی آشپزخونه دارم بادمجون سرخ میکنم
خونه بوی تمیزی میده چون تموم بعد از ظهر داشتم تمیزش میکردم و حس میکنم زندگی همینقدر ساده ست
خونه تمیز، یه دوش طولانی و دست و پنجه نرم کردن با موهای پیچ و تاب و دار و سرکش، دم کردن چایی و سرخ کردن بادمجون و بعدش کمی کتاب و تماشای فیلم جدید کنار خانواده
هوم؟
چرا انقدر سخت کردیم زندگی رو
از قشنگی های زندگی دیدن ذوق مامانم وقت صحبت کردن با خواهر زاده هاش🥹💫
داشتم با یه دختری که یک سال ازم بزرگتره و هشت ساله ازدواج کرده صحبت میکردیم
داشتم میگفتم که ازدواج مقوله سختیه و خداقوت و آفرین به شما که تو سن کم تونستی این مسعولیت رو قبول کنی، من خودم همین الان هم میترسم که وارد این راه بشم.
بهم نگاه کرد، لبخند زد و گفت :عزیزم این به بلوغ عقلی بستگی داره...
هیچی دیگه، میخوام برم و هر زمان به بلوغ عقلی رسیدم برگردم 👩🦯😂
حس میکنم معده م هدف خلقتش رو فراموش کرده و یادش رفته وظیفه داره مواد خوراکی رو برای من هضم کنه 🤌😵💫
چه میدونم شاید هم حکومت خودمختار تشکیل داده و قیام کرده ، از یه معده عصبی هیچی بعید نیست