cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ـَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡✾ٖٖٖٖٓ🍁ुؔ٘۠مجموعه رمان های زهرابانو✾ٖٖٖٖٓ🍁ुؔ٘۠ـ

|• من آن دریای آرامم🌊⃟🐚 که درمن فریاد همه طوفان هاست...🍃•| پادشاه ماه (درحال پارت گذاری) قاتل عشوه گر(آنلاین) خشاب خالی (آنلاین) هور کبود ( درحال تایپ) خاموشه های روشن (تمام شده)

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
251
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

این چنل واگذار شده اگر رمان غیر میخونید بیاید اینجا https://t.me/+QH6dXHP1TQE2NGM0
Show all...
بچه ها جوین بدید دیگه تو این چنل فعالیتی نمیشه❤️🥲
Show all...
https://t.me/+aMnXyRSn9_0wYzdk رمان دوم نویسنده
Show all...
خـــشـــابــــ خـــالـــی

کانال رسمی زهرابانو پارت گذاری منظم هر روز ژانر : عاشقانه

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-643972-Z3yaceI بیاید یکم‌بحرفیم🥲❤️
Show all...
برنامه ناشناس

برنامه چت ناشناس ، چت ناشناس در گروه ها . گپ ناشناس با افراد مختلف

Repost from N/a
_از مامانم خواستی پد بهداشتی واست بخره؟ هینی کشیدم و سریع نشستم که دلم درد گرفت. شاهرخ کی اومده بود؟ رفته بود تهران واسه دانشگاهش. _اینجا چیکار می کنید؟ چرا...چرا در نزدید آخه من سر و وضعم... دستشو بالا اورد که نگاهم میخ بسته ی مستطیلی بنفش شد. پد بهداشتی پنبه ای! اخم کرده بود. فکرشو نمی کردم حالا حالاها بیاد و با بی خیالی روی تختش لم داده بودم. _مامانم با هفتاد سال سن رفته داروخونه گفته از اون بنفشا بدید...همه‌نگاهش می کردن. خودت فلج بودی؟ بغضم گرفت. توی حساس ترین دوره ی ماهانم بودم و سرم داد میزد. از یه طرف می ترسیدم تختش کثیف شه. اخه فقط یه پارچه ذاشتم. _بب...ببخشید. _از خجالت گریه می کنی یا درد؟ دستمو روی صورتم کشیدم و تند تند اشکامو پاک کردم. دردم کمرم امونم رو بریده بود ولی شاهرخ هنوز هم با اخمای درهم بهم زل زده بود. _اجازه نداد برم بیرون. گفت‌...گفت مانتوهام کوتاهه عباش هم تا ساق پامه. مانتو جدیدا هنوز دست اکرم خیاطه... بالاخره اون چیز ابرو بر توی دستش رو رها کرد. دستامو مشت کردم، ترس اومدن مادرش رو‌ هم داشتم. بدون اجازه اومده بودم تو اتاقش، اتاق من زیر شیروونی بود و بالا رفتن اون همه پله واسم دردناک بود. دراز به دراز منو روی تختش دیده بود. _رفتی خونه اکرمه؟ همینه وقتی رد میشدم تیکه انداخت، مانتوی سفید عقد و اینا... حس کردم فشارم افتاد. چقدر خانم جان گفت سفید ندوزم این همسایه ها دهن لقن. حالا شدن نقل و نبات شله زرد پزونشون. شاهرخ ساعتش رو باز کرد و من بهش خیره موندم، امار سوتی هام جلوش از دستم در رفته. بعد انتظار عاشقی هم دارم... _حالا چرا رو تختمی...اکرم یه حرفی زده جدی جدی سر سفره عقد نبردمت که... لبمو‌گاز گرفتم. _نتونستم از پله ها بالا برم. ولی...ولی میرم، بازم معذرت می خوام. ایستادم و خواستم با سرعت از جفتش رد شم که بازومو گرفت. خم شد و مشمارو برداشت و داد دستم که ناخوداگاه نالیدم: _اخه چرا پنبه ای؟ _چی نیاز داری؟ موهامو پشت گوشم انداختم و‌جوابی ندادم که گفت: _نرو اتاقت. بمون همین جا، سفره عقد همچینم بد نیست. دستش دور کمرم حلقه شد و... https://t.me/+ZYS1Rr_RejAzNjM0 https://t.me/+ZYS1Rr_RejAzNjM0 رعنا برای فرار از پدر سخت گیرش فرار میکنه خونه ی عمش. عمه ی بزرگش که یه پسر به اسم شاهرخ داره. شاهرخ، توی ده متولد شده ولی پولدار تهران...رعنای بی جنبه با دیدنش دلش می لرزه ولی سوتی هاش... https://t.me/+ZYS1Rr_RejAzNjM0
Show all...
دل داده ام،التیام(ترنم بهار)

پارت گذاری هر روزه التیام،دل داده ام برباد خالق رمان‌های: امید وصل/مرثیه‌ی عشق(جلد اول)/واهمه‌ی با تو نبودن(جلد دوم) پیج اینستاگرام:

https://www.instagram.com/taranombahar.roman/

Repost from N/a
_چشات کدر شده. ارضا نمیشی؟ دستمال رو روی میز کشیدم و آهی کشیدم. دستم رو روی کمرم گذاشتم و صاف ایستادن، رابطه ی بدون راضی شدن نایی واسم نذاشته بود. _نه، اونی که گفتی رو نمیشم. نمیدونم مشکل از منه یا سهراب. _قبلش یکم معجون بخور دستمال رو روی میز انداختم. به بهونه ی تمیز کاری از پیش سهراب جیم زده بودم و اومده بودم پیش مستخدم عمارت. کمک کردن بهش بهتر از رابطس... _من طبعم داغه عزیزم. مشکلی ندارم ولی سهراب مستقیم میره سراغ اصل کاری. باهام عشق بازی نمیکنه. مستخدم که می دونستم چشمش دنبال سهرابه چشماش گرد شد. لابد فکر می کرد سهراب سلطان رابطست. اگه این جوری بود که دست روی من نمیذاشت، منی که خونوادم فقیر بودن‌... یه مشکلی بود که منو گرفت. _من فکر می کردم اقا سهراب بهترینه. دخترای زیادی میومدن تو تختش. پوزخنذی زدم و آستینامو بالا دادم. خم شدم و سطل آب رو برداشتم. تمیز کاری توی پوست و خونم بود. عاشق کشیدن پارچه روی شیشه بودم. بهتر از زن بودن بود، بخواب... پاهاتو باز کن، ارضام کن و گمشو...یک حقارت کامل که به عنوان زن به دوش می کشیدم. _شما خانوم این جایید. من انجام میدم... نگاهش میخ گردن کبودم بود، حواسم به شالم نبود، سهراب حتی اگه می خواست معاشقه کنه هم بلد نبود‌ وحشی بود. _خانوم این عمارت کلفتی رو بیشتر دوست داره. حالا که علاقه اش رو پیدا کرده بذار یه چایی بیاره برای من. لعنتی گفتم و پارچه رو پرت کردم توی سطل. توی ماگ واسش چایی ریختم و به سمت اتاقمون رفتم. من حاضر بودم جای اون‌ کلفت باشم و اون بیاد جای من. _جلوی خدمتکار نباید بگی من نمیتونم ارضات کنم حنانه. _مگه دروغه؟ زیر چشمام کدره. فقط زنایی مدت طولانی که ارضا نمیشن چشماشون اینجوری میشن. تو خیابون راه برم هم مردم میفهن تو ارضام نمیکنی. مچ دستم رو گرفت و منو روی تخت کشوند. ماگ از دستم افتاد روی زمین و صد تیکه شد. هینی گفتم که سرش رو لای گردنم گذاشت. _بهم بگو...چطور ارضات کنم. _مستی؟ _تو فکر کن هستم. ازش استفاده کن. لباش رو از روی لباس روی نوک سینم کشید که چشم هام خمار شد... _میتونی از سینم شروع کنی... بندای جلوی لباسمو باز کرد و... https://t.me/+V-c6FWl9Q8GXht6I https://t.me/+V-c6FWl9Q8GXht6I https://t.me/+V-c6FWl9Q8GXht6I حنانه به خاطر تصادفی که توش مقصر هم نبوده، مجبور میشه زن سهراب بشه. مرد پولدار و خوش قیافه ای که حنانه با دیدنش فکر میکنه شانس بهش رو کرده ولی وقتی شب حجلشون... #براساس‌داستان‌واقعی #با۳۸۰پارت‌اماده‌خوندن https://t.me/+V-c6FWl9Q8GXht6I
Show all...
خـــزانِ‌بهـــاری | ســـی‌ســـالگی

✍️ نویسنده: فرزانه مرادی✨ 🍃🍂خزان بهاری ( روزهای زوج) 🍂🍃سی‌سالگی (روزهای فرد) 🍁ناشناس خزان 👇🏻

https://t.me/BChatBot?start=sc-363135-DKkliOm

~~~ ✍️مترجم : ᏋᏒᎥᏕ✨ 🔸کانال عیارسنج

https://t.me/+LhqGPQDhWIkwNTBk

~~~ 👩🏻‍💻تعرفه تبلیغات @tbliqkhazan

Repost from N/a
- لخت نرو تو آب، واژنت عفونت می‌کنه. با دیدنش که با یک حوله به سمت ساحل می‌اومد دستم و روی شرمگاهم گذاشته و گفتم: - ت.. تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟ واسه چی داشتی من و دید می‌زدی حشری؟ پوزخندی زده و گفت: - من حشریم یا تو که شبا از لای درختا لختم و نگاه می‌کنی؟ داشت یک دستی میزد ولی من آدم کم آوردن نبودم. - خیلی مطمئن حرف می‌زنی؟ اصلا به تو چه که من لخت می م توی آب یا نه؟ نزدیک تر اومد و باسنم رو چنگ زد و گفت: - از خودت گذشته من دوست ندارم بیماری جنسی بگیرم. ابرویی بالا انداخته و با تعجب گفتم: - بیناری جنسی تو چه ربطی به واژن من داره؟ از موتوری جنس می‌گیری؟ بند حوله رو باز کرد. حالا کاملا لخت رو به روم ایستاده بود. از شرم و ترس حتی جرئت نگاه کردن به پایین تنه‌ش رو نداشتم و پاهام سست شده بود. دستش و دور کمرم پیچید و لب زد. - ربطشم بهت میگم، فعلا دستت و از روی اونجات بردار. آب دهنم رو قورت دادم و با استرس لب زدم. - چ.. چی کار داری؟ دستم و از روی پایین تنه‌م کنار زد و پایین تنه‌ش رو به اونجام فشار داد. - مگه نمی‌خواستی ربط بیماری جنسیم رو به خودت بدونی؟ ترسیده سر تکون دادکه گوشم رو گاز گرفت و با انگشت نوک سینه‌م رو فشرد و گفت: - می‌خوام الآن ربطشون بهم رو بهت بگم. دست دیگه‌ش رو بین پام رسوند و با انگشت سوراخ رحمم رو به بازی گرفت و گفت: - از این به بعد قراره تو تمکینم کنی، اولین سکسمون کنار دریا به صورت عملی این ربط و حالیت می‌کنه عزیزم. https://t.me/+8x1sHKzK0Ag5MWQ0 https://t.me/+8x1sHKzK0Ag5MWQ0 #هات #بزرگسال #عاشقانه دو تا دختر و پسر هات که توی جزیره باهم گیر افتادن، بعد از کلی جنگ و دعوا کم‌کم یخشون وا میشه و برای اولین بار توی جنگل...💦🔞
Show all...
اسیری در بند شهوت🔞

لبخند يادتون نره😍 به قلم: سلما در صورت کپی کردن از طریق قانون پیگیری میکنم! برای رزرو تبلیغات: @Eelsaaaa

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.