⊰ طُعمـہےعِشق ⊱
• طعــمه ى عشق • نويسنده: ريحانه سادات تقوى نظر و انتقاد ♥️ https://t.me/BiChatBot?start=sc-187110-IyAV7cb جواب ناشناسا: @nashenasRST . . چنل زاپاس ↬ @my_novels
Show moreThe country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
383
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
عزيزان مرسى از اينكه منتظر موندين
من يكم دارم كاراى عقب مونده رو انجام ميدم و حتما مطمئن باشين رمان رو دوباره زود شروع ميكنم يكمى بايد صبر كنين؛))❤️💋
43800
كيا موندن و ميخوان رمان رو باز بخونن؟
آره😍 (111)
👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍99%
نه😕 (1)
👍1%
🕴 تعدادکل رای ها: 112
آره😍 111
نه😕 1
75310
سلام به دوستان عزيزم
ميخواستم يچيزى بهتون بگم.
اينكه من امسال سال كنكورمه. قرار نبود اينطور شه اما تصميم گرفتم كه امسال كلا رمان و تبادلات رو كنار بذارم چون با توجه به هدفم، امسال براى من سال خيلى سرنوشت ساز و تكرار نشدنى ايه.
اگه بخوام علاوه بر درس استرس رمان و تبادلات و اينجور چيزارو هم تحمل كنم اونوقت نه ميتونم درسمو خوب پيش ببرم نه رمانو خوب بنويسم.
براى همين تصميم گرفتم همه چيو بذارم كنار و بعد از كنكورم دوباره كانال بزنم يعنى سال ١٤٠١.
سال ديگه قطعا لينك كانال جديدو همينجا قرار ميدم هركس تونست تحمل كنه اين كانال بمونه و منتظر باشه.
مجبور بودم رمان رو از كانال پاك كنم كه كپى نكنن.
اميدوارم دركم كنين. باور كنين دل كندن از اين كانال براى من خيلى سخت تره چون خيلى سرش زحمت كشيدم.
دوستون دارم.
خدانگهدار❤️
3 950170
رمان میخوای؟😉
یه دختر اوردم براتون #خجالتی و #خوشگل😍
ولی #غواصه و عاشق #دنیای_زیرآب😍
از این رمانای آبکی هم نیست و یه مدت دیگه میره تو دست چاپ😎
بدوووو تا نرفته😱😍
جوین😍🥰
جوین🌸🥰
13910
🐟ماهیهای بدون پولک🐟
❌هامون از سفر برگشته و تو اتاق سها قایم شده. ببینید چطوری سها رو غافلگیر میکنه❌
هامون #درتاریکیاتاقایستادودرفرورفتگیدیوارپناهگرفت. صفحهی پیامرسانش را باز کرد و در ادامه تایپ کرد:
"حالا بیشتر دلت برای چی تنگ شده؟"
و گردن کشید برای دیدن سها تا برایش بنویسد «تو».
لبخند غمگینی بر لب سُها نشست. روراستترین جواب به پرسش هامون این بود:
#برایدیدنت
اما #زور غرور بر بیطاقتیاش چربید.
#اشکدلتنگی بر صفحهی گوشیاش لغزید و نوشت:
"برای غواصی و آرامش زیر آب"
جواب سها اخم غلیظی پای ابروهای هامون نشاند. با خودش فکر کرد پس این دختر چه وقت مشت قلبش را برای او باز میکرد؟
با حرص نوشت:
"میرم بخوابم. #کموکسری داشتی برام بنویس،صبح میخونم."
سها درخود مچاله شد و به صفحهی تلفن همراهش چشم دوخت پر حسرت نوشت:
"کم دارم تورا، تویی که عشق مرا مدام از حساب و کتاب دلت کسر میکنی."
انتظار هامون برای رسیدن جواب طولانی شد حدس زد که قرار نیست آن پیام برایش ارسال شود.
سها تلفنش را کنار دستش رها کرد و سر روی زانو گذاشت.
هامون کنجکاو از پیام ارسال نشدهی دخترک، قدم بلندی سوی تخت برداشت.
و سها وحشتزده از سایهی سیاهی که یکباره به سمتش آمد خودش را عقب داد که دست قدرتمند هامون دور کمرش حلقه شد:
- نیفتی
و قبل از آنکه سها فرصت هر عکس العملی پیدا کند تلفن همراهش را برداشت و پیام ارسال نشدهاش را خواند.
لبش به خنده کش آمد و گفت:
- حالا یعنی چی این؟ تئوریم ضعیفه، #عملی حساب کن مشتری بشیم.
سها گیج از جملهی هامون پرسید:
- چی؟
- بذار عملی حساب کنم بی حساب بشیم
هامون سرش را جلو آورد و نفسش بریده شد از بوسهی نرمی که روی...
ساراخیری(ماهیهایبدونپولک)
پروانگی احساسم در آغوشت پناهم ده(نشرعلی) ماهیهای بدون پولک(نشرعلی) گجسته(به زودی)
18520
❌هامون رفته خونهی رفیق جینگش، تازه میفهمه که عطا همخونه داره❌
♨️سها سالهاست که با عطا #همخونه است و عاشق هامون میشه♨️
هامون پرسید:
- حالا کافئین چی تو #بساطت داری؟
عطا شوخ طبعی پیشه کرد:
- چای کهنهدم توی قوری هست، پر رنگ بریزی سرشار از #کافئین میشه.
هامون زیرلبی لفظ #مردانهای نثارش کرد و راهی آشپزخانهی نقلی خانهی عطا شد. نگاه جست و جو گرش روی چای ساز نشست. مخزن کتری استیلش را پر کرد و داخل پریز زد.
جرقه زدن کلیدپریز آنقدر غافلگیرش کرد که در یک حرکت #غیرارادی و هشدار مغزی کتری را روی زمین رها کرد. همه جا غرق #خاموشی شد.
فریاد سرزنشگر عطا بلند شد:
- من نمی دونم کی تورو رئیس اون شرکت کرده وقتی ازپسِ یه چایی برنمی یای. برگرد برو جلو در ورودی،کنتور پشتِ در.
قدم اول را که برداشت از شنیدن صدای زنانه درجا میخکوب شد.
- عطا؟ برقا رفته؟ یا باز اون چای ساز رو زدی تو برق؟
این صدای زیر و آهسته ، با آن لحن لطیف و زلف پریشانی که دورش ریخته، نمی توانست اشتباه باشد.
😱عطا دختر، به خانه آورده بود؟🔞
همخونه داشت؟
با این که هزار سوال در ذهنش شکل گرفته بود؛ درآن تاریکی که چشم، چشم را نمی دید صلاح دید که زودتر خودش را معرفی کند:
- سلام،عطا تو اتاقِ. من اومدم که...
سها جمله اش را بُرید:
- گفته بودم که اتصالی داره
سایه ی باریک جلوتر آمد و هامون با چشمانی گرد شده از تعجب گفت: به من گفتید؟
سایه ی سیاه درمقابل چشمان هامون متوقف شد و قدم به عقب برداشت:
- عطا؟
خوف درحرکات و لرزش کلامی سایه ی ظریف مقابلش به وضوح به چشمش آمد. قدم به جلو برداشت ودستش را به توضیح بالا آورد و مجددا تکرار کرد:
- عطا توی اتاقه، من دوستشم، اومدم که...
سها آنقدرترسیده بود که برای فرار از سایه سیاهی که به چشمش غریبه آمد پابه عقب گذاشت. همان لحظه همه جا غرق در نور و روشنایی شد.
سها قالب تهی کرده باچشمان سیاهی که از فرط وحشت درشت تر به چشم هامون آمد مقابل مردی که نمی دانست کیست خشکش زده بود.
تا برای جیغ زدن به خودش بیاید عطا دستش را کشید و به آغوشش فشرد:
- من اینجام سها جان
عطر و گرمای آشنای تنِ عطا ارامش را به روح و روانش بازگرداند.
رفته رفته ترس و تپش قلب جایش را به خجالت و اضطراب از #محدودیت هایش داد. سرش را بیشتر از قبل به سینه ی عطا چسباند:
- ببخشید، متوجه نشدم مهمون داری.
تمام ذهن هامون پرازسوال شد که چگونه در سروصدای ایجاد شده متوجه او نشده بود؟ عطا سر دخترک را بالا آورد. چشمان درشت و سیاه دخترک به نظر هامون زیادی روی صورت به خصوص لب های عطا متمرکز بود.
آهسته جمله اب لب زد که هامون چیزی از آن نشنید.
❓او که بود❓
📛⭕️📛⭕️📛⭕️
https://t.me/joinchat/TRjoHoflRcXaRTLF
14100
📛غوغا کرده این داستان، دیگه هیچ آنلاین خونی نیست که ماجرای عطا و سها و هامون به گوشش نخورده باشه.📛
🚫دختره بیخوابی زده به سرش، هامون مجبورش میکنه نصفه شبی، برن آشپزخونه و ...؟؟؟😱
به در اصلی که رسید دستگیره را پایین داد. بافتههایش پنبه شد؛ در ساختمان قفل شده بود.
قصد بازگشت داشت که حرکت #سایهی سیاهی روی دیوار لرز بر جانش انداخت.
با #تنفسی تند شده و سرانگشتانی که از شدت استرس یخزدگی و سوزن سوزن شدن را تجربه میکرد #میخکوب سرجایش ایستاد.
تنها با حرکتی زیر چشمی سعی کرد به پشت سرش نگاه کند.
برای فرار چرخ زد که همزمان دستی روی سرشانهاش نشست.
بیاراده دست مقابل دهانش گرفت و جیغ خفهای کشید.
هامون نور ملایم صفحهی تلفن همراهش را روی چهرهی خودش گرفت.خندهی چشمانش واضح بود:
- مثلا جیغ کشیدی؟ دزد ببینی هم اینجوری جیغ و داد میکنی؟
نفس حبس شدهی سها راه فراری یافت:
- تویی
هامون پرسید:
- راه #سرویس بهداشتی رو گم کردی؟
حتی در همان تاریکی خجالت بر چهرهی سها دوید.
هامون به ساعت گوشیاش اشاره کرد و نورش را به چشمان سها انداخت:
- میخواستی جیم شی؟
سها با تمسخر نگاهش کرد:
- خوابم نبرد
هامون ساعدش را گرفت و همراه خودش سمت آشپزخانه برد.
هامون در یخچال را بست و به کابینت تکیه داد:
- تا حالا شده از گرسنگی خوابت نبره؟
سها سرتکان داد:
- منو باش فکر کردم اومدی قهوه دم کنی بخوری، #خواب از سرت بپره.
هامون قیافهی پرشیطنتی به خود گرفت:
- خواب رو که چیز دیگهی از سرم پرونده.
سها پلک نزد و هامون آهسته لب زد:
- کافئین حضورت، برای بیخوابی فوقالعاده عمل کرد.
سها به شوخی هامون لبخندی زد و او دستی به شکمش کشید:
- املت با گوجه چطوره؟
سها تای ابرویش را بالا داد:
- سردیت نکنه؟
هامون لب برچید:
- چای نباتش با من
هامون مشغول شد. مخزن کتری برقی را تا نیمه پر کرد و به پریز زد.
سها از کمیِ فاصلهی سرشانه هامون تا خودش معذب شد.
هرآن ممکن بود سروصدای آنها یا روشنایی آشپزخانه پای کسی را به آنجا باز کند.
به بهانهی ریختن پوست گوجهها داخل سطل زباله از هامون فاصله گرفت، اما سنگینی نگاهش را حس کرد.
از خارش زیر چانه دست روی صورتش کشید که تکهی کوچکی از پوست گوجه به پوستش چسبید.
هامون با راحتی خیال و آسودگی، متفکرانه چهرهی ساده و بیآرایش سها را کاوید:
- چقدر تو فرق داری
برای سها سوال شد:
- با چی؟
- باید بپرسی با کی؟
سها نپرسید و هامون خودش ادامه داد:
- با دخترای همدههی خودت. شبا بدون آرایش باید برن #احراز هویت تا بفهمی کی هستن. تورو اما همیشه همینشکلی دیدم.
سها ابروهایش را بالا انداخت:
- خب... هر کسی یه جور میپسنده. خیلی با آرایش میونهی خوبی ندارم
هامون چرخشی به بدنش داد و دستش را تکیهگاهی برای ارنجش کرد:
- منم
سها سربهسرش گذاشت:
- پس نه، تورو خدا بیا رژ بپسند.
هامون خیلی جدی جواب داد:
- استثنا رژ لب رو میپسندم. دوست دارم زنم همیشه برام رژ لب بزنه.
همان لحظه دست بلند کرد و با انگشت، کنار چانهی سها خط بلندی کشید.
به لب پایینیاش که رسید متوقف شد.
سها احساس گر گرفتگی کرد.
باید از آن موقعیت فرار میکرد. در همین فکر بود که هامون #غافلگیرش کرد و ...
❌عاشقانهای دیگر از سارا خیری، عضویت رایگان برای مدت محدود ❌
https://t.me/joinchat/TRjoHoflRcXaRTLF
13900
دختره تو جلد پسرس،ببین چه بلاهایی که سر خونواده پسره در نمیاره...🤣🤣🤣‼️😱
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
روی تخت دراز کشیده بودم با لباسای پوشیده که اون مردِ اومد تو یهو
-جیغغغغغغغغغ
خودشو چسبوند به در و با صدای بلند گفت:
-یا عیسی مسیح
-پدر سگ اینجا دختر خوابیده عنتر منکراتی خارجکی!
با بهت نگاهم کرد و با لحن شیطونی گفت:
-ایلیا نکنه دخملی چیقی میقی اوقلده باسی؟!
توف کردم رو زمین گفتم:
-ایران! فدای اشک و خنده ی تو!
با تعجب نگاهم کرد و گفت:
-ایقان؟
رفتم جلوش با دستم کوبیدم به چیزش که هوار کشید
-ایلیاااااااااااااااااااااا
مردک آفریقایی با این زبون حیوانانیش منو مصقره کرده به ایران میگه ایقان، ایقان بخورت تو چیزت
داشتم از طرف آشپز خونه رد میشدم که یه خانم خوشگل دیدم
-ننه! ننه های ننه بیا بزار رخسار بیریختت را ببنیم! شاید تو را هم مسدوم کردم عین شوهر افلیجت!
با صدای بلندی زدم زیر خنده که زنه با تعجب نزدیکم شد و گفت:
-وای ایلیا تو زبان مادری رو یاد گرفتی؟!
با خنده گفتم:
-آره به بابا هم تو اتاق یاد دادم🤣🤣
اون مرده با حرص اومد طرفم و جوری زدم جوری زدم که فک کنم عقیم شدم
-ننههههههههههههههههههه!
زنه سریع خوابوندم زمین دستش نزدیکم شلوارم اورد.....
-یا حسین!
کمر بندمو باز کرد....
-یا علی!
شلوارمو کشید پایین که جیغ بلندی کشیدم
-یا فاطمه ی زهرا بی عفت شدم!
زنه آروم گفت:
-انقدر وحشی بازی در نیار بزار ببینم چی شدی؟
مرده نشست زمین و گفت:
-منم مقدوم شدم شلوار منم در بیقار نگاه کن!
با بهت نگاهش کردم که زنه....
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
عرررررررر🤣🤣🤣😂😂😂😂😂😂🤦♀❌
از این رمانا مگه داریم😂🤣🤣🤣😁
یعنی از خنده جر نخوری صلوات😂😂🤣🤣🤣🤣🤣⁉️🔥
14110
دختره رفته تو بدن پسره ، پسره رفته تو بدن دختره حالا ببین چیکار میکنن این دوتا...🤣🤣🤣‼️
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
به طرف ایلیا رفتم و گفتم:
-سینمو بده!
با خنده کنارم زد و گفت:
-نچ من تازه دارم با اینا وفق میگیرم:)
با حرص پریدم روش که جیغی زد
-آخ!
سریع از روش پاشدم من نباید به بدن خودم آسیب بزنم اینجوری بعدا که بیام تو بدنم چیز میشه!
-داس کو؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت:
-داس؟ داس برای چی؟
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
با لبخند شیطانی نگاهش کردم و گفتم:
-میخوام چیزتو قطع کنم!
-غلط کردی یکی دو روزه رفتی داخل بدنم بلایی نمونده که سرش نیاری عفریته):
-عفریته خودتی ملعون با اون بابای خنگت!
زدم زیر خنده که از پشت یه پس گردنی خوردم
-ایلیا جان از مایا جان خوشت میاد دیگه؟!
ها ها من پوزه اینو به خاک میمیالم
-آره هم خوشگله هم هیکلش خوبه هم بیبی خودم مامی!
با لحن لوسی اینارو بیان میکردم اونم داشت از حرص سوتین منو این ور اون ور میکرد!
که یهو خوابم گرفت و.....😱⁉️
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
جررررررر 😂😂😂😂🤣🤣
یه رمان طنز کلکلی براتون اوردم😂😂😂🤣😍
خلاصه:
⭕️مایا از یه خونواده ی مذهبیه که سنتی فکر میکنن و پسردوست هستن🥺‼️
مایا یه هفته که دچار سردرد های عجیب میشه
و بالاخره بعد یه هفته از هوش میره😱
و وقتی بیدار میشه به طور حیرت آوری خودش نیست🚫
وارد بدن ایلیای ۲۶سالهای شده که تو پاریس زندگی میکنه و...💜⭕️
15200
#پارتهایی_از_آینده
#بادیگارد_حــنا🚫♨️🔥
ــ حرف #مفت نزن .. من این لباس و نمیپوشم
عصبی پیراهن #قرمز رنگ رو تو صورتم پرت کرد و فریاد زد
ــ #گوه میخوری دختره #احمق !
تو زیر دستمی ، هرکاری که #اربابت میگه بی چون و چرا #اطاعت کن
تا خواستم دهنم و باز کنم و حرف #بزنم به صورت #اخطاری ادامه داد
ــ و الا #اخراجت میکنم فهمیدی ؟
خدایااااااا .. وقتی این #مغرور خود شیفته رو میساختی #شعور و بعش ندادی ؟
نفس عمیقی کشیدم و #سعی کردم خودم و اروم کنم .. من باید اینجا میموندم
به هر #طریقی که شده
این اقای جذاب باید تاوان #خون پدرم و بده
لباس و برداشتم و گفتم
ــ باشه #میپوشم
با اخم به اتاق پشت #سرم اشاره کرد
ــ سریع
بی حرف وارد شدم و #لباس رو پوشیدم
بدون اینکه به خودم نگاه کنم اومدم بیرون و مقابل چشمای #مشکیش ایستادم
اهه چرا #هیچی نمیگه
سرم و اوردم بالا و با نگاه بی تفاوتی نگاهش کردم
ــ #خوبه ؟
نگاهم به چشماش افتاد ..
مات مونده بود
اخم کردم و دستم و جلوش تکون دادم اما تکون نخورد .. وا چشه
ــ اقا خوبی ؟ #چیشد ؟
اروم جلو اومد و #دستش رو روی گونه ام کشید
چیکار میکنه !
خودم و عقب #کشیدم و گفتم
ــ #چیزی شده ؟
همونطور که با اون چشمای #وحشیش خیره ام بود با لحن #خشداری لب زد
ــ فکر نمیکردم #بادیگارد کوچولوم انقدر خوشگل و #لوند باشه ! همیشه تو کت #شلوار رسمی دیدمت اما حالا ...
لبخند #جذابی زد و ادامه داد
ــ میبینم که یه #لعبت لوند کنارم بوده و من ندیدم
لباس خیلی بهت #میاد دختر
فکر کنم #خجالت کشیدم چون تموم بدنم گرم شده بود .. خنده تو گلویی کرد و #جلو تر اومد
ــ دیگه کت شلوار #نپوش
از #هپروت دراومدم و متعجب خیره اش شدم
ــ ولی این #لباس کا ... .
ــ گفتم دیگع لازم نیست .. جلوی من با لباس های دخترونه #میگردی فهمیدی ؟
هووووف خدا #لعنتت کنه
ــ بله #چشم
رو به روم ایستاد و با نگاه #تیزش رصدم کرد
ــ خوبه .. #دختر کوچولوی خوشگل !
حالا سرت و بیار بالا و #تو چشمام نگاه کن ..
این چرا همچین میکنه ..
بابا من از #خجالت اب شدم که
ــ با تو مگه #نیستم ؟
با حالت #زاری چشمام و رو هم فشردم و سرم و بالا اوردم و تو #چشماش نگاه کردم
خیره به #چشمام زمزمه کرد
ــ تا حالا دختری به #زیبایی و #نجابت تو ندیدم
حتی اگه خودتم بخوای ، #نمیزارم بری
جان ؟ تا همین الان که مدام #اخراج اخراج میکرد حال .....
با #گرم شدن #لبام چشمام شد قد توپ تنیس
چیکار کرددددد !
وای که بی عفت #بی حیا شدم .. خدا لعنتت کنه
خدا ازت نگذره که من و کردی #عروسک جنسی خودت !
https://t.me/joinchat/I4GBZIBG2zU0N2E0
#دختره_لوندی_که_بادیگارده
#پسر_مغروری_که_خلافکاره_و_عاشق_میشه❌💯🔞
♡𝑩𝒐𝒅𝒚𝒈𝒖𝒂𝒓𝒅 𝒉𝒂𝒏𝒂♡
♡بــادیــگـارد حــنــا♡ نوشته: h.s *استاد #تغییر باش... نه قربانی #تقدیر...!* روال پارت گذاری: هرروز یک یا دوتا پارت داریم به جز جمعه ها و ایام تعطیل! کانال نظرات و گفتوگو:
https://t.me/joinchat/oAaIgVPegw00MTE0ایدی ادمین تبادل: @Frozen_Ad
1500
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.