هَـمـدَرد | نون. رِ
● ﷽ ● ❖عاشقانه مینویسم...❖ 📚 شهرزاد [ تکمیل شده✅️ ] 📚 همدرد [در حال تایپ✍️ ] 📚 رَج به رَج میبافم خیالت را [ به زودی🔜] ● عضو انجمن کافه تک رمان ● @caffetakroman ❌لینک ناشناس❌ https://t.me/Harfmanrobot?start=105706799
Show more6 010
Subscribers
-2424 hours
+197 days
+58330 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
ساحل فقط تو یه روز زندگیش عوض شد، شوهرش زن دوم گرفت. بعد ترک کیان فهمید حاملس…ولی راه برگشتی نداشت. اما بعد یکسال کیان زنشو بچه بغل یهو تو خیابون دید و...
https://t.me/+1Nhpn5Yu84s4NTQ8
7300
Repost from N/a
Photo unavailable
تو یه مسابقه دیدمش... 🔥
میگفتن عاشق مبارزه و شرط بندیه...
میگفتن انقدر خشن و وحشیه هر دختری بهش نزدیک میشه یه روزم دووم نمیاره؛ ولی بازم همه دخترها آرزشون بود همون یه شب باهاش باشن...
وقتی بین جمعت و اون دخترهای حسود اومد طرفم و با وجود رد زخمهای روی صورتم بهم پیشنهاد رقص داد فکرشم نمیکرد من همون کسی باشم که...💦🔞
https://t.me/+y1HgldmUKdFlN2E0
https://t.me/+y1HgldmUKdFlN2E0
https://t.me/+y1HgldmUKdFlN2E0
https://t.me/+y1HgldmUKdFlN2E0
https://t.me/+y1HgldmUKdFlN2E0
https://t.me/+y1HgldmUKdFlN2E0
https://t.me/+y1HgldmUKdFlN2E0
4700
Repost from N/a
شب حجله شوهرم بود با هووم ومن اسپند روی آتیش بودم .
امشب مرد من بیوه برادرشو به اذن خانوم تاج می برد حجله که رسم به جا بیاره وستون خونه برادر مرده اش بشه.
- چته غمبرک زدی آدم رغبت نمی کنه نگات کنه؟
خانم تاج سیاه تنش رو درآورده بود بعد یکسال. رو برمی گردونم .
- حلال خداست ، تو حروم می دونی ضعیفه؟
حلال خدا به من می رسید حلال می شد ولی وای به وقتی که حاجی دست از پا خطا می کرد خشتکش را همین زن سرش می کشید.
- پاشم بشکن و بالا بندازم شوهرم دوماد شده؟
- غربتی بازی در نیار عروس تو دخترزایی ،هووت پسرزا !
مهبد به من گفته بود موی گندیده دخترمان را با صد پسر عوض نمی کند ولی امشب هووی من را به طمع پسردار شدن می برد حجله.
- پسر من پشت می خواد میراث خور می خواد. به دلم برات شده ماه نشده دومنش سبز میشه پسرمو صاحب اولاد پسر می کنه.
نیشخند می زنم .
- تو هم نشین تنگ در، برو جلو چشم نباش ...
وایساده بودم جلوی در حجله می خواستم با چشم خودم ببینم که هووی من را می برد حجله. آن مرد نامرد که عشقش من بودم.
صدای هلهله آمد ، قلبم دردش آمد ، دست توی دست آن زن آمد از جلوی من رد شد، خانوم تاج کل می کشد و من اشکم می چکد، نگاه مرد نامرد من، برمی گردد به من.
به من قول داده بود زیر بار این رسم و رسوم نمی رود و حالا عروس می برد به حجله.
با چشم اشکی دست می برم جلوی دهنم و منم کل می کشم، نگاهش غمگین است بی معرفت من، گل پرپر می کنم روی سرش.
نگاه کل فامیل به من است ، سیاه تن کردم سیاه مردی که دوستش داشتم و حالا بعید بدانم.
- توکا!
می خواهد من را متوقف کند بازویم را بگیرد پس می کشم.
- مبارکت باشه عزیزم ، چه بهت میاد کت و شلوار دومادی .
نقل می پاشم سر خودش ، کت و شلوار فیت تنش بود ، نگاه زنی که آوار شده سر زندگیم هم به من است.
- براش پسر بیار ، پشت بیار وارث بیار ، من که نتونستم...
- توکا جان ...
با پشت دست اشک هایم را پاک می کنم.
- جان ننداز پشت اسم من تازه عروست ناراحت می شه پسر حاجی !
پشت می کنم ، چمدانم را بسته بودم، فقط می خواستم ببینم که چطور می تواند از روی دلم رد شود که دیدم، دیگر دیدنی اینجا ندارم.
از لای جمعیت رد می شوم، من باید می رفتم عمارت سپه سالار ها دیگر خانه من نبود .
https://t.me/+49dBuP7dpqw2MjZk
- مامانی کجا میریم؟
دست دخترکم را سفت می چسبم.
- می ریم یه جایی که دست کسی بهمون نرسه عزیزم.
- بابا با زن عمو علوسی کرده ؟
بینی بالا می کشم .
- تندتر راه بیا قشنگ مامان.
- سلدمه مامانی.
- دورت بگردم من ، می برمت یه جا که سردت نشه ..
https://t.me/+49dBuP7dpqw2MjZk
https://t.me/+49dBuP7dpqw2MjZk
یکسال بعد
- توکا!
می خواهم لای در را ببندم کفشش را میگذارد لای در.
- شهرو الک کردم پی ات ، نبند درو لامصب بذار یه دل سیر ببینمت.
من حتی توی چشمش هم نگاه می کنم.
- پسردار شدی؟
خبرش را داشتم صاحب یک پسر شده بود بعد یکسال تازه فیلش یاد هندوستان کرده بود من را می خواست.
- پسر میخوام چیکار ؟
- برو رد کارت ، من غیابی طلاق گرفتم.
- فکر کردی تخممه؟ من اومدم ببرمت !
ببرد ؟ با پای خودم نرفته بودم که او برم گرداند به ان خانه.
- نعش من نمی بری تو خونه ای که اون زنه هست !
https://t.me/+49dBuP7dpqw2MjZk
https://t.me/+49dBuP7dpqw2MjZk
https://t.me/+49dBuP7dpqw2MjZk
https://t.me/+49dBuP7dpqw2MjZk
5200
Repost from N/a
🪷🌱
#پارتــ۳۶
- من انقد بیناموس و بیرگ نیستم تورو طلاق بدم! غلط کردی زن من شدی وقتی میدونستی همچین اخلاق سگی دارم. وقتی از اول میدونستی، غلط میکنی الان دنبالِ طلاق باشی!
از جایش برخاست و زهرا هم به تبعیت بلند شد.
- من زنت شدم چون فکر میکردم مردونگی و غیرتت به قدری هست که اجازه ندی زنت با گریه سر رو بالش بذاره! فکر میکردم به قدری مرد و باشرف هستی که ناموستو واسه خاطرِ یه عشق قدیمی اذیت نکنی!
دستهای بزرگش بدون هیچ کنترلی، گردنِ زن را چنگ زده و با چشمهایی قرمز و دریده، صورتش را نزدیکش برد.
- خفه شو... هرچیزی که گفتم و قبول کردی زهرا، تو خودت خواستی این زندگیِ نکبتو!
بغضش را قورت داده و با لبهایی لرزان، به سختی گفت:
- نکن!
دستش را جدا کرده و به موهایش چنگ زد.
چندبار نفس گرفت و چند قدمی از زهرا فاصله گرفت.
- من بهت خیانت نکردم زهرا، اگه دلم باهات نبوده هم از روز اول بهت گفتم! از سگ کمتری اگه بگی بهت قول دادم کسیو فراموش کنم و به تو محبت کنم! قول دادم؟
سوالش را با هوار کشیدن میگویید و زهرا تنها سرش را به چپ و راست تکان میدهد.
پس از چند ثانیه که مرد آرام تر شد، به سویش رفت.
- خاویر من نمیخوام باهات زندگی کنم... طلاق میگیریم، قول میدم ازدواج نکنم و فقط با بچه بمونم.
خاویر قهقههای هیستریک سر داده و به صورت گریان زنش خیره ماند.
- من پشت گوشام مخملیه؟!
بازو های زهرا را با دوست گرفته و دخترک را مقابل خودش کشاند.
تکانی به تنش داده و با لحنی قاطع لب زد.
- بارِ دیگه بشنوم اینارو، لب و دهن خوشگلتو بهم میدوزم! میدونی که هرچی بگمو انجام میدم.. نه؟ فکرِ طلاق و کلا از ذهنت بیرون کن. آره من معنی غیرت و اشتباه فهمیدم، تو بیا و حالیم کن، میتونی؟ کدوم حرومزادهای میتونه بیاد معنی واقعیشو یادم بده؟ ها زَرا؟ کسی میتونه تا بگیم بیاد یاد بده! میتونه؟
آب دهانش را قورت داده و به سختی پاسخگو شد.
- هیچکس نمیتونه!
با رضایت سرش را تکان داد و لبخندی زد. روانی بودنش را خودش هم میدانست و اقدامی برای بهتر شدن نمیکرد؟!
وقتی بازو هایش را رها کرد، زهرا نفسی آسوده کشیده و سوی اتاقش رفت.
- من لباس میپوشم میرم خونه مادرم.
خانه را طوفان زده بود و حالا هردو به قدری خسته بودند که باید حالتی عادی به خود میگرفتند و طوری رفتار میکردند که گویا چیزی نشده!
ذاتا بحث با خاویر بینتیجه بود و دخترک هرچقدر هم تلاش میکرد، خشم و غضب این مرد را نمیشد خاموش کرد.
خاویر تنها سری تکان داده و سیگاری آتش زد.
هرچقدر هم به زهرا بیمیل باشد، او را ناموس خودش میدانست و برایش مهم بود که تا همیشه برای خودش بماند...
آدمِ روانی مگر شاخ و دم داشت؟!
https://t.me/+iJepoNc0nftjNjA0
پس از اینکه لباس پوشید، از اتاق خارج شده و نگاهش را دور و اطراف خانه چرخاند.
متوجه شد که خاویر در حیاط است و با قدمهای آرام خودش را به آنجا رساند.
خاویر زیر درختِ آلبالو نشسته بود و مشغول سیگار کشیدن بود.
نفسی سنگین از ریه خارج کرده و به سویش رفت.
چقدر یک آدم باید بی منطق باشد که مردی به دیوانگی و سنگ دلی خاویر را دوست داشته باشد!؟
نگاهِ قرمز شده و کلافهاش به صورت زهرا دوخته شد و زن لبخندی زد.
- زنگ میزنی آژانس؟
به کنار خودش اشاره کرد.
- بیا بشین... خودم یکم دیگه میرسونمت.
زهرا بدون حرف، نشست و منتظر به مرد نگاه کرد.
سیگاری که میان دستانش بیهدف میسوخت را به گوشهی لبش فرستاده و با اخم به زن نزدیک شد.
انگشتِ شستش را به آرامی به لبهای قرمزش کشیده و در همان حال زمزمه کرد.
- چیه مالوندی به لبات!
شانه بالا انداخت و دست خاویر را گرفت.
- خرابش میکنی.. رنگش جیغ نیست که، چکارش داری؟
مرد نگاهش را بالا کشیده و با خشمِ اندک و حرصی آشکارا، لب جنباند.
- خوشم نیومد ازش! بهت نمیاد اصلا...
https://t.me/+iJepoNc0nftjNjA0
https://t.me/+iJepoNc0nftjNjA0
من زهرام، دختری که خانوادش پسش زدن و مجبور شد با یه گنده لات دیوونه که عاشقش نیست عقد کنه و...🔗
https://t.me/+iJepoNc0nftjNjA0
https://t.me/+iJepoNc0nftjNjA0
2700
Repost from N/a
00:05
Video unavailable
من آرن مقدمم...
بزرگترین وارث خاندان مقدم...
جراح خبرهی مغزواعصاب...
کسی که تو آمریکا فارغالتحصیل شده و کل بیمارستانای کشور و خارج کشور واسه داشتنش سر و دست میشکونن...
ولی من به خواست خودم تو آمریکا درس نخوندم...
مجبور شدم برم... فرار کردم...
وقتی نامزدم رو لخت و عور تو بغل رفیق از برادر عزیزترم دیدم از این ننگ فرار کردم...
فرار کردم تا بخاطر مادرم قاتل نشم ولی با این فرار قاتل خودم و خانوادهی بعد از رفتن من از بین رفته شدم...
حالا که سرد شدم، حالا که از دست خودم با عالم و آدم عصبیام برگشتم...
بعد از سالها برگشتم تو خونهای که دیگه نمیشه اسمش رو خونه گذاشت...
خونهای که توش یه دختره ریزه میزه هست...
دختری که میگن پرستار مادرم و کسیه که اونا رو تو نبود من به زندگی امیدوار کرده...
نمیدونم چطور اما یه باره دیگه دلم سُر میخوره و اسیر اون کوچولوی لعنتی میشه...
دختری که مثل اسمش یه رویاست...
رویایی که من نمیدونم با اون نامرد ناموس دزد...
https://t.me/+HYSAnCqxv1Y3MzA0
https://t.me/+HYSAnCqxv1Y3MzA0
❌یک #عاشقانه_انتقامی فوقِ زیبا از عشقی قدیمی تا عشقی جدید و سوزان با قلمی کاربلد و کمنظیر❌
0.61 KB
2600
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_همدرد
#قسمت_۴۱۴
#دانایکل
کاوه چیزی نگفت و کیارش خیلی زود از حرفی که زده بود پشیمان شد.
سعی کرد تا به نحوی این افتضاح را جمع و جور کند، چشم از نگاه برادرش گرفت و گفت:
- منظورم این بود که خب تا کی قراره ما آلاخون والاخون خونهی این و اون باشیم؟ تا کی قراره بخاطر جواب" نه" اسماعیل خان...
کاوه اجازهی سخنرانی بیشتر نداد به او، میان حرفش آمد و اتمام حجت کرد با او.
- انقدر ماجرای اسماعیل خان رو نزن توی سرِ من. به خداوندی خدا هنوز جای سیلیای که خوابوند زیر گوشم داغه. هنوز توی سرم صدای داد و بیداد و فحش و ناسزایی که نثار مادرم کرد رو میشنوم.
کیارش! من پسر ناخلف شدم. خودت که بودی و دیدی آقم کرد، دستش رو بگیر و ببر پابوس آقا بذار دلش آروم بگیره.
کیارش هم مثل مادرش، دلش به رفتن نبود. نمیخواست از برادرش دور بیافتد و او را وسط تمام مشکلات ریز و درشتی که با آنها دست و پنه نرم میکرد تنها بگذارد.
- چرا دل دل میکنی کیا؟ راه بیوفت دیگه.
- ما بریم...تکلیف تو چی میشه هان؟ خونه رو که تحویل صاحب خونه دادی، از اون محلم که دل کندی، سوله هم که دیگه نمیخوای بری.
چجوری میخوای تک و تنها توی این شهر درندشت زندگی کنی؟ حداقل بیا با هم بریم مشهد، کینهای که از دایی رضا سر ماجرای شراکتش با بابا به دل گرفتی رو دور بریز و بیا با هم برگردیم به شهری که توش بزرگ شدیم.
جای ما اینجا نبود کاوه، نمون توی این شهر که پر از بلاست.
#نون_رِ
✨
✨✨
✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
#برشیازویآیپی
- دختر بابام نیستم اگه نکشونمش بالای دار. کاوه باید تقاص پس بده؛ تقاص دلِ من، تقاص خون برادرم.
#مینو
ویآیپی همدرد به خونههای آخر رسیده و هیجان به شدتتتتتت بالاست. فایل این رمان به هیچ وجه رایگان نخواهد بود.
حق عضویت ویآیپی: ۳۰۰۰۰ تومان
شماره کارت: ۶۲۱۹۸۶۱۹۱۹۲۰۳۹۱۸( رضایی)
آیدی جهت ارسال فیش واریزی:
@nassim_re
👍 2
7300
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_همدرد
#قسمت_۴۱۴
#دانایکل
کاوه چیزی نگفت و کیارش خیلی زود از حرفی که زده بود پشیمان شد.
سعی کرد تا به نحوی این افتضاح را جمع و جور کند، چشم از نگاه برادرش گرفت و گفت:
- منظورم این بود که خب تا کی قراره ما آلاخون والاخون خونهی این و اون باشیم؟ تا کی قراره بخاطر جواب" نه" اسماعیل خان...
کاوه اجازهی سخنرانی بیشتر نداد به او، میان حرفش آمد و اتمام حجت کرد با او.
- انقدر ماجرای اسماعیل خان رو نزن توی سرِ من. به خداوندی خدا هنوز جای سیلیای که خوابوند زیر گوشم داغه. هنوز توی سرم صدای داد و بیداد و فحش و ناسزایی که نثار مادرم کرد رو میشنوم.
کیارش! من پسر ناخلف شدم. خودت که بودی و دیدی آقم کرد، دستش رو بگیر و ببر پابوس آقا بذار دلش آروم بگیره.
کیارش هم مثل مادرش، دلش به رفتن نبود. نمیخواست از برادرش دور بیافتد و او را وسط تمام مشکلات ریز و درشتی که با آنها دست و پنه نرم میکرد تنها بگذارد.
- چرا دل دل میکنی کیا؟ راه بیوفت دیگه.
- ما بریم...تکلیف تو چی میشه هان؟ خونه رو که تحویل صاحب خونه دادی، از اون محلم که دل کندی، سوله هم که دیگه نمیخوای بری.
چجوری میخوای تک و تنها توی این شهر درندشت زندگی کنی؟ حداقل بیا با هم بریم مشهد، کینهای که از دایی رضا سر ماجرای شراکتش با بابا به دل گرفتی رو دور بریز و بیا با هم برگردیم به شهری که توش بزرگ شدیم.
جای ما اینجا نبود کاوه، نمون توی این شهر که پر از بلاست.
#برشیازویآیپی
- دختر بابام نیستم اگه نکشونمش بالای دار. کاوه باید تقاص پس بده؛ تقاص دلِ من، تقاص خون برادرم.
#مینو
ویآیپی همدرد به خونههای آخر رسیده و هیجان به شدتتتتتت بالاست. فایل این رمان به هیچ وجه رایگان نخواهد بود.
حق عضویت ویآیپی: ۳۰۰۰۰ تومان
شماره کارت: ۶۲۱۹۸۶۱۹۱۹۲۰۳۹۱۸( رضایی)
آیدی جهت ارسال فیش واریزی:
@nassim_re
100
ساحل یه دختر شیطون جذاب که عاشق شوهر و زندگیشه. دقیقا شبی که میخواست شوهرشو سوپرایز کنه و خبر حاملگیشو بده، مچ شوهرشو با یکی دیگه میگیره😭 با بچه تو شکمش شبانه از خونه فرار میکنه...💔 اما وقتی بعد چندسال خبر حاملگی زن دوم شوهرشو میشنوهتصمیم میگیره برگرده😈برگرده تا انتقام خودش و دختر کوچولوشو بگیره💔
https://t.me/+1Nhpn5Yu84s4NTQ8
12210
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.