😍❤️قاصدک عشق❤️😍
♥من از همه محتاجترم به نگاهت :) آخ که چی بشه وقتی تو به من نگاه کنی نگاهت برام نَفَسه ᵔ•ᵔ❤️
Show moreThe country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
254
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
#پست_80
چشم غره ای نثارم کرد
_حقشه پسره پر رو، پاش بیفته من از اون کله خر ترم
هنوز دلم ازش پره سرِ تو
_کوتاه بیا توهم
بابا این اعصاب مصاب نداره میره کف دست آرمان میذاره قضیه پسره رو
بی حوصله نگاهم کرد
_واقعا فکر کردی برام مهمه؟ خب بره بگه به درک!
_میگی برات مهم نیس؟ باشه گیریم اگه آرمان بفهمه اوکی باشه که هست چون تاالانم حتما خودش فهمیده یه چیزایی
ولی بابات چی اونم بفهمه حله؟
کلافه چشم چرخاند
_اونم بفهمه مهم نی
مثلا می خواد چیکا کنه؟ بویی از پدری برده اصن؟ بجز سخت گیری کاریم بلده؟
بعدشم خیالت راحت باشه کیان هرچی هم رواعصاب بره اهل این نامردی ها نیس
قول بده پاش می مونه
به کل کل ماهم نگاه نکن همین الانم همو ببینیم انگار نه انگار
اما خو
دوس دارم چندباری حالشو بگیرم دلم خنک شه
به آرامش دعوتش کردم
_باشه اصلا هرچی توبگی
حالا بهش فکر نکن
به دهانش اشاره کردم
_این چند روزم اینجایی یکم جلو اون وامونده رو بگیر بهش استراحت بده
اوقات خودتو ماروهم تلخ نکن
بُراق شد سمتم
ماده ببری بود این آیدا
_من چیکارش دارم؟ اونه که شروع می کنه طاقت یذره خندمونو نداره
توقع داره همیشه همه جلوش کوتاه بیان
اصلا می دونی تقصیر گلمار و آقا جون خدابیامرزِ
از بس به این پسر پروبال دادن،گندش کردن پیش همه اینم شد نتیجش
تخس و یه دنده شده
دستی در هوا برایش تکان دادم
_خب حالا تو هم دیگه انقد گندش نکن قضیه رو
مشکوک نگاهم کرد
_تو الان داری طرفداری اونو می کنی؟
بهت زده نگاهش کردم، الان در ذهنش قصه ها می بافت
دستش را کشیدم
_حالت خوبه تو؟ چی می گی؟
بیا... بیا بریم بیرون یکم قدم بزنیم به کلت هوا بخوره کم تر چرتو پرت ببافی تو ذهن بیمارت
یکم دیگه بمونیم خدا می دونه چیا وصل کنی بهم
بعدشم پشت سر گلمار حرف نزن که با من طرفی
_خوبه والا یدونه مادربزرگ داشتیم اونم از چنگمون در آوردی؟
♥️ #قــاصــدڪــ_عــشــق ♥️
💞Join 💞👇
@Nab_Love_G♥️🕊
#پست_79
آرمان آیدا را از خودش دور کرد و بغل من سُر داد
_بیا... بیا برو بغل نگار پوستتو بکنه تو لیاقت نداری بی چشم و رو حقت بود میدادم فتانه تار تار موهاتو بکنه
با خنده به اداهایشان نگاه می کردم
رابطه آیدا و آرمان عالی بود
با تشری که کیان زد همه مان ساکت شدیم
_زشته صداتون میره بیرون فکر می کنن چه خبره این جا
بچه کوچیکین مگه اینجوری جیغ می زنین
رو به آرمان کرد
_نمی بینی تلفن کاری دارم جای ساکت کردنشون دل به دلشون دادی کل انداختی باهاشون؟ این دوتا بچن توهم بچه ای؟
خودم کم عرق کرده بودم از حرف هایش بیشتر گر گرفتم
آرمان دستی به پشت گردنش کشید
خنده ای کرد
_داداش اومدم ساکتشون کنم بخدا افتادم تو دامشون خام شدم
داشت با خنده سروته قضیه را هم می آورد
آرمان شوخ طبع بود اما همیشه غروری ذاتی همراهش بود، خوب به یاد داشتم که اهل حرف زور نبود
اما حالا متوجه بودم موضعش مقابل کیان پایین است و مشخص بود از کیان حساب می برد
آیدا اما کوتاه نیامد
_ای بابا خواستیم دو دیقه شاد باشیم شوخی کنیم یه ماه رفیقمونو ندیدیم
دستم را کشید
_بیا... بیا بریم نگار بابابزرگمون خستس از جای دیگه خورده انگار حوصله نداره
نگاه تندی حواله آیدا کرد
می دانستم از اینکه کسی جوابش را بدهد کفری می شود
و آیدا انبار باروت خوبی برای کیان بود
آیدا هم متقابل خیره اش شد
هر دو تخس بودند
این بار من دستش را کشیدم
ارام گفتم
_تمومش کن بیا بریم تو اتاق
آرمان هم اشاره زد که ادامه نده
تا وارد اتاق شدیم در را سریع بستم
_آخه دختر چرا باهاش یکی به دو می کنی نمی بینی کله خره؟
چشم غره ای نثارم کرد
_حقشه پسره پر رو، پاش بیفته من از اون کله خر ترم
هنوز دلم ازش پره سرِ تو♥️
#قــاصــدڪــ_عــشــق ♥️
💞Join 💞👇
@Nab_Love_G♥️🕊
#پست_78
لبخند دندان نمایی زد
_ببین دیدی اسب میدویه هی می تازونه یجا افسارشو میگیرن که سرعتش کم بشه؟ کیانم برا تو حکم اون افسارو داره
با چشم های گرد شده نگاهش کردم،یکدفعه خیز برداشتم سمتش که با جیغ از اتاق بیرون پرید
دور ایوان دنبالش می چرخیدم و او بلند بلند می خندید
_وایستا ببینم حالا دیگه من اسبم؟
خنده بلندی کرد
_نه... نه... این چه حرفیه من غلط کردم... دور از جون اسب!
با حرص نامش را صدا زدم که در اتاق کیان باز شد آرمان که بیرون آمد آیدا پرید پشتش سنگر گرفت!
_چیشده؟ آخه بذارین ده دیقه بگذره از رسیدنمون بعد بیفتین به جون هم
جوری که شما تو حیاط همو بغل کرده بودین ما فکر کردیم الان دارین تو اتاق بغل هم اشک می ریزین
با حرص دستم را به سمت آیدا دراز کردم
چرخید و جلوی آرمان ماند
_آخه این لیاقت داره آدم باهاش خوب باشه
یالا بیا این ور بهت بگم اسب کیه
تو اتاق که خوب نطق می کردی الان چرا قایم شدی
آرمان پقی زد زیر خنده
_آیدا واقعا به نگار گفتی اسب؟
آیدا بلند بلند خندید
_بابا اون همش یه مثال بـود کوتاه بیاین
قبل اینکه چیزی بگویم لحظه کیان از اتاق بیرون آمد
با دیدنم اخم کرد
_چه خبرتونه خونه رو گذاشتین رو سرتون؟
آرمان به جای ما جواب داد
_داداش دخالت نکن دعوا دخترونس بیای وسط چنگ می خوری
اشاره ای به بازویش کرد
_از ما گفتن بود، من تجربه زیادی دارم اینو سپیده که میفتن به جون هم سنگرشون منم
منم که بی طرف هیچی میشم سپر بلای هردو
بازویش کمی
خراشیده بود
حتما کار آیدا بود
کیان که آن طور با تعجب نگاه کرد هر سه نفرمان خندیدیم
آیدا مشتی به آرمان کوبید
_غلط کردی تو همیشه طرف اون دوس دختر احمقتی
آرمان آیدا را از خودش دور کرد و بغل من سُر داد
_بیا... بیا برو بغل نگار پوستتو بکنه تو لیاقت نداری بی چشم و رو حقت بود میدادم فتانه تار تار موهاتو بکنه
با خنده به اداهایشان نگاه می کردم
رابطه آیدا و آرمان عالی بود
♥️ #قــاصــدڪــ_عــشــق ♥️
💞Join 💞👇
@Nab_Love_G♥️🕊
#پست_77
دوباره بغلش کردم
_وای دلم برات یذره شده بود آیدا
_من بیشتر خره
_بی ادب بذار برسی بعد شروع کن
نیشخند شیطنت آمیزی زد
_بذار برسم خانم معلم بعد گیر بده
_ای بابا کاش زنم بود لااقل بغلم می کرد خو دلم خواست
به طرفش برگشتم اصلا آن دو را فراموش کرده بودیم
خجالت زده سلام کردم
_سلام آقا آرمان خوبید؟ ببخشید حواسم پرت شد
نگاهی به کیان کردم و سلام آرامی دادم
فقط سر تکان داد
آرمان اما گرم جوابم را داد
_گلمار خونه نیست؟
کیان بود که پرسید
نگاهش کردم مثل همیشه خوش تیپ بود
با آن تیشرت جذب و خالکوبی هایی که بازهم خودنمایی می کردند ترجیح دادم خیره اش نشوم!
_نیست، با هانیه رفتن خونه همسایه
آیدا خنده بلندی سر داد
_وای باز بهار تابستون رسید تفریحات سالم گلمارم شروع شد
باخنده سر تکان دادم
_کجای کاری منم معتاد کردن مثل خودشون
آرمان هم خندید
اما من نگاهم لحظه ای ناغافل در نگاهی گره خورد که خنده از چشمانش پیدا بود هرچند که مقاومت لب هایش ستودنی بود
وارد اتاق که شدیم همین که در بسته شد هردو جیغ خفیفی از ذوق کشیدیم و همدیگر را بغل کردیم
حساب من و آیدا سوای بقیه بود
زندگی ما بهم گره خورده بود
با لبخند سرتاپایم را نگاه کرد
_حسابی پوستت آب انداخته معلومه خوش میگذره بهت
چشم هایم را در کاسه چرخاندم و دهانم را کج کردم
_آره اگه از اذیتای پسرعموت بگذریم خوش میگذره
لبخند دندان نمایی زد
_ببین دیدی اسب میدویه هی می تازونه یجا افسارشو میگیرن که سرعتش کم بشه؟ کیانم برا تو حکم اون افسارو داره
با چشم های گرد شده نگاهش کردم،یکدفعه خیز برداشتم سمتش
♥️ #قــاصــدڪــ_عــشــق ♥️
💞Join 💞👇
@Nab_Love_G♥️🕊
#پست_76
پدرام با خنده دستی پشت سرش کشید
_سوری بیبی فکر می کردم زندگی تو اروپا تغییرت داده!
لبخند کم جانی زدم و چیزی نگفتم
دکتر رو به من کرد
_احتمالا بیشتر همو ببینیم، فعلا خدا نگهدار
خدا حافظی کردم و در را بستم
چرا باید بیشتر ببینمشان همین یک بارش هم از سرم زیادی بود!
*************************************
روی ایوان ایستاده بودم و اطراف را تماشا می کردم
ساعت حدودا پنج_شش عصر بود
یکی دو ساعتی با محمد بازی کرده بودم
دیگر حسابی با من جور شده بود
گلمار و هانیه طبق معمول خانه همسایه رفته بودند عصرها تفریحشان همین بود
جمع می شدند چای می خوردند و در حصیر بافی کمک می کردند
وقتشان می گذشت و سرگرم می شدند
گاهی همراهیشان می کردم اما امروز اصلا دل و دماغش را نداشتم
کج خلق شده بودم
هرچه گلمار و هانیه اصرار کردند که بیا قبول نکردم
آخر هفته بود، دلم حسابی گرفته بود
دلم یکی از جنس آیدا را می خواست
گفته بود شاید یک ماه دیگر بیاید
یک ماه!
خیلی زیاد بود
این چند روز کیان هم پیدایش نشده بود
هر روز با گلمار تماس می گرفت، گفته بود این چند روز تهران می رود تا کارهای عقب افتاده اش را سر و سامان دهد
پیراهن دیگری که نازگل برایم دوخته بود را پوشیده بودم
پیراهن صورتی که پر بود از شکوفه های سفید
طرحش کاملا بهاری بود
فکر می کردم با پوشیدنش روحیم عوض شود
اما گاهی
دلتنگی چنان امانت را می برد
که هیچ چیز و هیچ کس
جز همان که میلش را داری
کارساز نیست
بی حوصله تر از قبل به حیاط رفتم و لا به لای درختان پرسه زدم
با صدایی که شنیدم توجهم به در جلب شد
ریموت زده شده بود و در، درحال باز شدن بود
با فکر برگشتن کیان نفسم را با شدت به بیرون فوت کردم
(باز یه لباس تازه پوشیدم فرشته عذابم رسید)
در که کاملا باز شد ماشینش را دیدم که وارد شد خودش بود
خواستم سریع تر به اتاقم برگردم
اما با دیدن ماشین بعدی که پشت ماشین کیان داخل شد سر جایم ماندم
خودش بود، ماشین آرمان بود و دختری که جلوی ماشین نشسته بود کسی بود که دلم برایش پر می کشید
به طرفش پرواز کردم هنوز ماشین کاملا نمانده بود که آیدا پرید بیرون
محکم بغلش کردم
در آغوشش حسابی مرا چلاند
کمی فاصله گرفتم
لبخندمان به پهنای صورت بود
با حرص و خنده گفتم
_حالا دیگه کارت به جایی رسیده منو گیر میاری؟
ادایش را در آوردم
_یه ماه دیگ شاید بتونم بیام
چشمانش از ذوق برق می زد
_بیشعور خواستم سورپرایزت کنم
دوباره بغلش کردم
_وای دلم برات یذره شده بود آیدا
_من بیشتر خره
_بی ادب بذار برسی بعد شروع کن
نیشخند شیطنت آمیزی زد
_بذار برسم خانم معلم بعد گیر بده
♥️ #قــاصــدڪــ_عــشــق ♥️
💞Join 💞👇
@Nab_Love_G♥️🕊
🎥 سریال «دراکولا»
🎬 قسمت اول
💠 نسخه اورجینال
🔰 ژانر: اجتماعی| کمدی | خانوادگی
🎞 کیفیت کم حجم موبایلی
♥️ #قــاصــدڪــ_عــشــق ♥️
💞Join 💞👇
@Nab_Love_G♥️🕊
605a09d86353e_mp4_3gRMFt0M.mp445.13 MB
🎥 سریال «دراکولا»
🎬 قسمت اول
💠 نسخه اورجینال
🔰 ژانر: اجتماعی| کمدی | خانوادگی
🎞 کیفیت 240p
♥️ #قــاصــدڪــ_عــشــق ♥️
💞Join 💞👇
@Nab_Love_G♥️🕊
605a09fb63989_mp4_e61GN5Ek.mp476.94 MB
🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸
🌸استشمام
🎉عطر خـوش بـوی
🌸عیـــد فطــر
🎉از پنجره
🌸ملڪوتی رمضان
🎉گـوارای وجـود پاکتـان
🌸عـید سعید فطر بر شما مـبارک بـاد🌸
🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉
♥️ #قــاصــدڪــ_عــشــق ♥️
💞Join 💞👇
@Nab_Love_G♥️🕊
8.85 MB
🌸در آخرین شب
🌾ماه مبارک رمضان 🌙
🌸از راه دور
🌾دسته گلی با نام عشق
🌸میفرستم که عطر و
🌾بـوی عید فطر و شـادی
🌸را بـراتون به
🌾ارمغان بیاورد
🌸تقدیم به همه شما خوبان خـدا
🌸عید سعید فـطر مبارک باد🌸
♥️ #قــاصــدڪــ_عــشــق ♥️
💞Join 💞👇
@Nab_Love_G♥️🕊
7.61 KB
🕊🌹🕊
برای برآوردن آرزوهایت
روی هیچ کس
غیر خودت حساب نکن!
🕊🌹🕊
دیگران دنبال
آرزوهای خودشان هستند
🕊🌹🕊
از دیگران توقع
اجابت آرزوهایت را نداشته باش!
🕊🌹🕊
شبتون بخیر دوستان
♥️ #قــاصــدڪــ_عــشــق ♥️
💞Join 💞👇
@Nab_Love_G♥️🕊
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.