cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

°𔘓بغضـ مآهـ𔘓°

°عضو انجمن قلم سازان° نویسنده: ملینا🌨❄️ 🪴روزهای زوج دو پارت🪴

Show more
Advertising posts
2 557
Subscribers
-724 hours
-297 days
-17130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

فایل‌های فروشی🩷 🤍فایل رمان استند بای(738 صفحه) ژانر: گ‌ی مبلغ: 31 هزار تومن🤍 🩵فایل رمان اسباب بازی(435 صفحه) ژانر: گ‌ی دام_زوج_ت‌ریسام مبلغ: 29 هزار تومن🩵 ❤️فایل رمان سیکا(196 صفحه) ژانر: گ‌ی دام_ت‌ریسام مبلغ: 23 هزار تومن❤️ جهت خرید به ایدی زیر پیام بدید👇🏻 @Zahra1999_mk
Show all...
1
دو پارت جدید💋🩵🤍 واسه رمان بغض ماه چنل vip زدیم دوستان، توی چنل vip رمان 20 پارت جلوتره❤️‍🔥 بعد از اتمام رمان هم فایل رمان دراختیارتون قرار می‌گیره، تا چند وقت دیگه هم تبادل چنل شروع می‌شه، اگر با شلوغی چنل مشکل دارید چنل vip این شلوغی‌ها رو نداری💛 مبلغ: 29 هزار تومن برای خرید اشتراک به ایدی زیر پیام بدید👇🏻 @Zahra1999_mk
Show all...
2
#بغض_ماه🩶 #part18 چند دقیقه‌ای می‌شد که روی مبل نشسته و منتظرش بود، با صدای در اتاق سرش رو بالا آورد، پسر جلو اومد و گفت: _حاضر شدم دیگه، پاشو بریم. از جا بلند شد و لبخندی زد. _خیلی خوب شد که نظرتو عوض کردی. قبل از این که حرفی بزنه صدای زنگ گوشیش بلند شد، گوشیش رو برداشت و تماس رو وصل کرد. _بله؟ _سلام، خوبی؟ _ممنون، شما؟ _من شماره‌تو از یکی از دوستام گرفتم، خواستم بپرسم تری‌سام هم قبول می‌کنی؟ _چطوری یعنی، _داداش تری‌سام از اسمش مشخصه دیگه ی... نیم نگاهی به دیان انداخت و مردد پرسید: _دخترم دارید؟ _آها اون، نه نداریم، جفتمون پسریم، چقدر می‌گیری؟ _حدودا یه تومن. _آها، باشه، من بهت زنگ می‌زنم دوباره. تماس رو که قطع کرد دیان به در اشاره کرد و پرسید: _می‌تونیم بریم؟ _آره.
Show all...
23👍 3
#بغض_ماه🩶 #part17 سریع گفت: _یه لحظه صبرکن، ببین منو، من دارم بهت می‌گم با من بیا مهمونی، مهمونی بدی هم نمی‌رم که بخوای اذیت بشی، یه مهمونی خانوادگیه، که دوستا و آشناها هم هستن، بعدم اصلا اگر اذیت شدی بگو من سریع برمی‌گردونمت، خوبه؟ _من چرا باید باهات بیام؟ اینو نمی‌فهمم من، یه چند دفعه اومدی باهم س‌ک‌س کردیم، اونم تازه نباید تو میومدی، من نمی‌ذارم کسی بیاد خونه‌ام، من می‌رم خونشون، چون نمی‌خوام آدرس خونه‌منو داشته باشن، تو رو هم نباید می‌ذاشتم ولی دیگه گذاشتم دیگه، الان توروخدا ولم کن. _بابا حالا امشبو بیا، بخدا هر وقت بگی بر می‌گردونمت. کلافه نفسش رو فوت کرد و پلک‌هاش رو روی هم فشرد. _خیلی خب، آدرسو بده شب میام. _نه وایسا، پاشو الان بریم یه کم خرید دارم، بعدش می‌رم خونه، بیا باهم بریم. بعد از چند لحظه لبش رو با زبون تر کرد و پرسید: _تو می‌خوای قیافه‌ی منو ببین؟! وقتی جوابی نداد ماسکش رو پایین کشید و گفت: _بیا، این شکلیم، ول می‌کنی دیگه؟ نیش‌خندی زد و جواب داد: _الان که فکرشو می‌کنم اصلا دیگه نمی‌تونم ول کنم، اذیت نکن دیگه پاشو بریم. _بخدا تو واسه من دردسر می‌شی.
Show all...
25👍 2
دو پارت جدید💋🩵🤍 واسه رمان بغض ماه چنل vip زدیم دوستان، توی چنل vip رمان 20 پارت جلوتره❤️‍🔥 بعد از اتمام رمان هم فایل رمان دراختیارتون قرار می‌گیره، تا چند وقت دیگه هم تبادل چنل شروع می‌شه، اگر با شلوغی چنل مشکل دارید چنل vip این شلوغی‌ها رو نداری💛 مبلغ: 29 هزار تومن برای خرید اشتراک به ایدی زیر پیام بدید👇🏻 @Zahra1999_mk
Show all...
3👍 1
#بغض_ماه🩶 #part16 جلوی در ایستاد و زنگ رو فشرد، چند لحظه‌ای بیشتر طول نکشید که در باز شد، پسر با دیدنش نچی گفت و سوالی سرش رو تکون داد. _باز چی‌شده؟ _علیک سلام، ماسکتو همیشه می‌زنی؟ _سلام، خب؟ _دیشب نشد دوباره برگردم، گفتم صبح که میام دنبالت بریم خرید بهت بگم. پسر گنگ اخمی گرد و پرسید: _خرید چی؟! _مامانم مهمونی گرفته امشب، من قرار شد با یکی از دوستام برم، و گفتم بیام دنبالت که باهم بریم. بعد از چند لحظه پوزخندی زد و گفت: _اشتباه اومدی عمو، دختر باید ببری. قبل از این که در رو ببینه پاش رو بین در گذاشت و گفت: _گفتم دوستم، نگفتم دوست دخترم. _نمیام، مگه من دوستتم؟ _بهت پول بدم اوکیه؟ _هوی، درست صحبت کن دیگه تو هم، دنبال پول هستم ولی دیگه نه اینقدر که هرکاری نخوام بکنم با پول خرم کنی که. دستپاچه گفت: _باشه ببخشید، چرا اینقدر زود عصبانی می‌شی؟ _نمیام باهات، با دوستات برو.
Show all...
31👍 4
#بغض_ماه🩶 #part15 شاتش رو برداشت و کمی از ویسکی نوشید. _پس هرطور که خودت راحتی و فکر می‌کنی درسته پیش برو. کلافه نچی گفت: _می‌شه ناراحت نشی؟ من واقعا اعصابم خرده، تو لطفا با من راه بیا، دوازده سال تا کردی با من، این مدتم با من تا کن. _من ازت ناراحت نیستم پسر خوب، فقط نمی خوام تو حالت بد بشه، وگرنه که تو اختیارت با خودته، هر کاری که درست داری می‌تونی انجام بدی. سری تکون داد و حرفی نزد، بعد از دقایقی فیلتر سیگارش رو توی جا سیگاری انداخت، خوش رو به سمت آتش کشید و لبش رو کوتاه بوسید. _من می‌رم بخوابم، شبت بخیر. آتش لبخندی زد و سری تکون داد. _شب تو هم بخیر. وارد خونه شد و از پله‌ها بالا رفت، به اتاق رفت و در رو بست، لباس‌هاش رو درآورد و روی تخت دراز کشید، گوشیش رو برداشت و نگاهی به بک گراند گوشی انداخت، لبخند غمگینی زد و گوشی رو روی پا تختی گذاشت.
Show all...
17👍 16
دو پارت جدید💋🩵🤍 واسه رمان بغض ماه چنل vip زدیم دوستان، توی چنل vip رمان 20 پارت جلوتره❤️‍🔥 بعد از اتمام رمان هم فایل رمان دراختیارتون قرار می‌گیره، تا چند وقت دیگه هم تبادل چنل شروع می‌شه، اگر با شلوغی چنل مشکل دارید چنل vip این شلوغی‌ها رو نداری💛 مبلغ: 29 هزار تومن برای خرید اشتراک به ایدی زیر پیام بدید👇🏻 @Zahra1999_mk
Show all...
4
#بغض_ماه🩶 #part14 نخ سیگاری برداشت و روشنش کرد، به پشتی کاناپه تکیه داد و پکی به سیگار زد، همین‌طور که دودش رو بیرون می‌فرستاد گفت: _می‌خوام برم خونه رو ببینم. به سمتش سر چرخوند و جدی نگاهش کرد. _رُهام! _دوازده سیزده ساله نرفتم، چیزی عوض نشد، برم هم چیزی عوض نمی‌شه. _عزیزم، رفتنت حالتو بدتر می‌کنه. _آتش من بچه شونزده ساله نیستم دیگه، می‌تونم از پس خودم بر بیام. بهش نزدیک‌تر شد و گفت: _من نمی‌گم نمی‌تونی از پس خودت بر بیای، تو الان که بری با یه خونه‌ی آتیش گرفته‌ای مواجه می‌شی که یسری وسیله‌ی سالم فقط داره، و اونا هم یادگارین، اینا فقط ظاهرشه، تو وقتی بری تو صداهایی قراره بشنوی که حالتو بدتر می‌کنه. دود سیگارش رو توی صورت آتش فوت کرد و پرسید: _بالاخره که باید برم، نه؟ وقت درستش کیه؟ می‌شه توضیح بدی؟ من این همه سال حتی جرعت نکردم از اون خیابون رد شم، الان که می‌خوام برم جلومو نگیر.
Show all...
29👍 6
#بغض_ماه🩶 #part13 حیرت زده گفت: _آتش! توروخدا ول کن، بخدا بدون خشونت هم میشه مسائلو حل کرد. _نمی‌شد عزیزم، من امتحان کردم، البته اولش راضی شد، ولی بچه‌ها رو می‌خواست، منم راه بهترو انتخاب کردم، تو نگرانش نباش، کاری نمی‌تونه بکنه. رُهام دست روی صورتش کشید و گفت: _واقعا یه وقتایی فکر می‌کنم چهل ساله نیستی، پنج سالته. خندید و بغلش کرد، گردنش رو بوسید و بعد از چند لحظه کنار گوشش پرسید: _می‌دونی چقدر دلم برات تنگ شده؟ دست‌هاش رو روی پهلوهای آتش گذاشت و جواب داد: _اهوم، ولی باورکن نمی‌تونم. دوباره گردنش رو بوسید و دست روی کمرش کشید. _می‌دونم دورت بگردم، بمونه واسه وقتی که حالت خوب بود. ازش جدا شد و لبش رو با زبون تر کرد. _مامانت الان فکر می‌کنه... _بزار فکراشو بکنه، تو کاری به فکراش نداشته باش، نگران هم نباش، من سپردم هر وقت خونه نبودم اجازه ندن بیاد تو.
Show all...
29👍 6
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.